در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
Printable View
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
بیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
می باقی بده تا مست و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نا دیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز هستی