تو را رها می کنم ای قصه ناتمام من
تا هر روز
در آخرین خط تو به آن سه نقطه نگاهم بیفتد
که نشان آن است که تو برخلاف تمام قصه هایی که خوانده می شوند
و با نقطه ای تمام می شوند
همچنان ادامه داری
...
Printable View
تو را رها می کنم ای قصه ناتمام من
تا هر روز
در آخرین خط تو به آن سه نقطه نگاهم بیفتد
که نشان آن است که تو برخلاف تمام قصه هایی که خوانده می شوند
و با نقطه ای تمام می شوند
همچنان ادامه داری
...
اي ذهن پليديهايم ... تا كي مفاعيلن مفاعيل مي خواني و اسير قيد و بند فاعل و مفعولي؟
حتي فعل هم زيادي است اگر بي معنا شدن را طالبي
هيچ مي داني كه اگر وزني است و آهنگي در وجودم ... همه از روشني آفتاب است!؟ اما خود را اسير آفتاب هم نمي كنم كه روزي فرياد سرخ خورشيد هم بر صليب غروب شنيدني است
کسی می دونه شعر از کیه ؟
فرصت هاي زندگي به قطارهاي مترو مي مانند
مي آيند و مي روند
دريغ از آن هنگام كه پس از تلاش بسيار درب قطاري مقابل قدومت بسته شود!
و تو چاره اي نداري جز صبر، تا قطار بعدي از راه برسد
تو مقصد را خواهي يافت
باور كن ...
قطار بعدي در راه است
ناراحت نباش
اگر هم نيامد، خود چراغي بيفروز
سياهي تونل زندگي را فراموش كن و
غمگين مباش كه
قطار بعدي تو خواهي بود
من :
سايه اي كه در شب مهتاب ديده اي...
اصلا
خيال كن كه مرا خواب ديده اي !
از پشت شيشه ي اتوبوسي
به اتفاق
مرغ مهاجري
لب تالاب ديده اي
يا در نگارخانه ي
نقاش ِشاعري
يك پر كشيده
در قفس قاب ديده اي
از من عبور كن
كه به تنهايي ام قسم
آن گونه نيستم كه شما ناب ديده اي
آن ماهي درشت نبودم
كه بارها
در آب هاي تيره ي مرداب ديده اي
دنيا پر است
از حضراتي شبيه تو
لطفا
خيال كن
كه مرا خواب ديده اي !
احسان کورکچی؟نقل قول:
کد:http://physics.sharif.edu/~kourkchi/index.html
چه غريب ماندي اي دل نه غمي نه غمگساري
نــه بــه انـتـظـــار يــاري ، نــه ز يـــار انـتــظــاري
غــم اگــر بــه کــوه گـويــم بــگـريــزد و بــريــزد
کــه دگــر بــديـن گــرانـي نـتـوان کشيــد بــاري
سحرم کشيده خنجر که چرا شبت نکشتهست
تــو بـکــش که تا نيفـتـد دگـرم بـه شـب گـذاري
نه چنان شکسـت پشتـم که دوبـاره سـر بـرآرم
منـم آن درخـت پيـري که نـداشـت بـرگ و بـاري
حوصله حرف زدن ندارم
حوصله خنديدن هم
حوصله گريستن
به آسمان نگاه كن
و ميان هجاها زندگي كن
من
مدتهاست
كه به اين قفس بي در و پنجره
عادت كردم
و شوق پرواز را
به دست باد
سپرده ام
تقدیم به karin عزیزم:
من که رفتن تو را ندیدم
صدای گامهایی را که دور شوند هرگز نشنیدم
حالا برگشته ای و می گویی که من کر و کورم؟
فقط به این علت که هرگز
حتی برای لحظه ای جای خالی تو را
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام؟؟؟
حضور جنازه های متعفن را
که ندیده بگذاریم
گورهای سرد و خاموش را
که نفهمیده بگذاریم
برهوت بی منتهای نفرت را
که خاموش و بی صدا بگذاریم
این عطر تعفن انتقام است
که فضا را در هم می تند
با نفرتی مرموز از حضور غریبه ای در برت .
دست و دهان بسته که بگذریم از کنار زندگی
تنها بی کرانگی غربت من است
که آوار می شود بر بودنمان
بی خیال که بگذریم از کنار خاطره ها
تنها احساس سرد و بی روح حسرت تمامی لحضه هاست
که بر پوست پوسیده ی انداممان خواهد نشست
فریادم را که نشنیده انگاریم
تنها نگاه پر بغض و کینه ام
سودای آرامشمان را خواهد ربود .
تنها منم که بی سرزمین. بی روح و بی خدا
تنها منم که آواره
تنها منم که مضطرب
تنها منم که در سکوت
تنها منم که ...
وای دوست جون جونمنقل قول:
نمی دونی چقدر خوشحالم که
عزیزمی
نمی دونی چه حالی داره شاعر مورد علاقه ی آدم واسش شعر بگه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من همین جا قول می دم که دیگه ناپدید نشم.....خوبه؟:31:
منم هیچ وقت جای خالی تو را
برای لحظه ای
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام
هیچ وقت
:40::40::40::40::40: