خسته نباشی ونوس جان
ولی من خیلی از این یارو اخشابی بدم میاد
Printable View
خسته نباشی ونوس جان
ولی من خیلی از این یارو اخشابی بدم میاد
ممنون ولی می دونید که نمی شه به دل شما تنها توجه کرد:27: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
مرسی دوسته خوب تای÷یک جالبی دارین ادامه بدیننقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ملوك ضرابی يك خواننده خير و نيكوكار
كمتر كاسبي در بازارچه جمهوري بود كه ملوك (كوتوله) را نشناسد او به اين نام معروف شده بود آنها در مورد ارتباط ملوك با اقبال السلطان حرف هائي مي زدند.اقبال السلطان مجاور منزل ملوك زندگي مي كرد و هر وقت در منزل شروع به خواندن مي كرد، ملوك هم به وجد مي آمد و با باز نمودن پنجره با آواز به او جواب مي داد، تا اينكه بالاخره ملوك با مشورت خواهران و در خفا اقبال السلطان را به استادي برگزيد و از اين نظر بود كه بازاري ها حرف هائي مي زدند و بعد كه در كار خود ورزيده شد مسئله را آفتابي كرد و خواندن را براي مردم شروع نمود. ولي پدرش حاج حسين فرش فروش بسيار متعصب بود بطوريكه وقتي شنيد دخترش صفحه اي بنام عاشقم من منعم نكنيد دردم برسيد، را پر كرده و مي خواهد اين تصنيف را در اختيار مردم بگذارد تصميم گرفت دخترش را بگناه اين جرم معدوم كند. در خانه ملوک هنگام خوردن ناهار هميشه تعداد زيادي سر ميز بودند هنرمند، تاجر، دانشگاهي، موسيقيدان و خود او بالاي يك ميز كه مستطيل بلند بود مي نشست، بعضي ها بدون دعوت مي آمدند و ميگفتند ما از اين طرف رد مي شديم گفتيم سلامي بكنيم.
او هميشه ضرب خودش را پشت صندلي گذارده بود و بلافاصله بعد از صرف غذا صندلي را عقب ميزد و با نواختن ضرب يك يا چند قطعة ضربي مي خواند، به كسي مهلت صحبت كردن نمي داد از سياست، هنر، موسيقي و تعريف حكايات و اتفاقات جالب و شنيدني همه را مي گفت و كاري مي كرد كه لذت غذا چند برابر شود. شيرين زبان بود و گفتني هاي زيادي داشت. مي گفت خريد براي منزل من يك وقه يك كيلو يا دو كيلو معني ندارد بايد يك بار انگور يك بار هندوانه و يك بار برنج بياورند. وقه بدرد من نمي خورد و به جائي نمي رسد.
روزي در سر ناهار تعريفي مي كرد كه شنيدني است. او در جواني دختري بود خوش پوش، خوش رو و خوش بيان، جوانان آرزومند بودند كه با او هم صحبت شوند. او مي گفت جواني خيلي مزاحم مي شد و ول كن معامله نبود و من نمي دانستم چه كنم. بفكرم رسيد كه او را عاجز كنم تا دست از سر من بردارد. به او گفتم بسيار خوب من تو را فلان روز ساعت 3 بعد از ظهر تابستان زمانيكه آفتاب تهران سرسام آور است در وسط ميدان فلان مي بينم و به او مي گفتم اگر درست وسط ميدان نه ايستي چون من تو را نديده ام و نمي شناسم تو را پيدا نخواهم كرد حتما وسط ميدان بايست و تكان نخور. شكي نبود كه من نمي رفتم و آن بيچاره در وسط آفتفب سوزان مي سوخت. فرداي آنروز با من تماس مي گرفت و من با عذر خواهي و اظهار تاسف مي گفتم تو خودت مسائل خانوادگي ما را ميداني و فردا باز همان ساعت يعني ساعت 3 بعد از ظهر در وسط ميدان باش و تكرار مي كردم درست وسط ميدان بايست تا من تو را با ديگري اشتباه نكنم. اين متد، مرا از مزاحمين راحت كرده بود و همه اين ابتكار را مي دانستند و مي گفتند امروز نوبت كيست؟
او زني بود نسبت به زندگي بسيار خوش بين و بعقيده او در اين دو روزه هستي بغير مستي و عشق بهر چه رو كني آخرش پشيماني است ولي او عاشق نیكوكاري و احسان به هم نوعان بود و چون از داشتن فرزند محروم بود آنچه مي توانست براي كودكان يتيم انجام مي داد و آنها را نزد خود مي برد و به پرورش و تربيت آنان همت مي گماشت.
ملوك ضرابي علاقه اي به تحصيل نداشت و تا كلاس چهارم ابتدائي بيشتر نخواند و مي گفت من استعداد درس خواندن ندارم او تعريف مي كرد كه ما اصلا يك فاميل كاشاني هستيم و صدا و خواندن ارث فاميلي ماست، او اضافه مي كرد كه پدرش صبح ها بعد از نماز، دعاي دوازده امام را با صداي بلند و رسا مي خواند، اگر يكروز نمي خواند همسايه ها مي گفتند چه شده؟ و به آن صدا عادت كرده بودند.
مي گفت من وارث اين صدا هستم و از طاهرزاده متشكر بود كه او را خيلي هدايت كرده بود و از معلم ضرب خود حاج خان عين الدوله كه علاوه بر ضرب آهنگ هاي ضربي را هم به او ياد داده بود هميشه سپاسگزار بود.
ملوك ضرابي اطلاعاتي در مورد رديف هاي موسيقي ايراني نداشت و خيلي علاقمند بود كه شاگرداني داشته باشد ولي داوطلبي پيدا نشد. اولين كنسرت او در دبيرستان فيروز بهرام انجام گرفت كه شروع فعاليت هاي هنري او شد و شهرت او از اين دبيرستان آغاز شد. مرحوم احمد دهقان براي شهرت ملوك ضرابي خيلي فعاليت كرد و بيستمين سال خوانندگي او را جشن گرفت و به او يك نشان فرهنگ اهداء نمودند. او در اكثر مجالس مهم در حضور سياستمداران خارجي برنامه هاي جالبي اجرا مي كرد و چون تنها به خواندن اكتفا نمي كرد و گه گاهي با نواختن ضرب و لطيفه و جوك گوئي جلسات را بسيار گرم مي كرد از اين نظر در ميهماني هاي رسمي كاخ گلستان هم او را دعوت مي كردند.
او طبع و نظر بالائي داشت بطوريكه علاقمند بود كه اسمش فقط در رديف صبا - قمر - وزيري و ساير استادان بزرگ موسيقي ذكر شود.
ملوك ضرابي اعتقاداتي داشت كه به آن ها احترام مي گذاشت مثلا درب هاي زير زمين خانه اش را خيلي كوتاه ساخته بود بطوري كه براي رفتن به اطاق بايد بكلي خم شد و از او سوال شد چرا اينكار را كرديد به خنده گفت همه بايد تعظيم كنند تا نزد من بيايند. او به شهرستان ها براي كنسرت هم نمي رفت و نرفت و سفرهاي كوتاهي هم خارج از جمله پاريس كرد. زني بود بيش از حد خير، جسور و روشن فكر بطوريكه در اوائل قرن يكي از اولين هنرپيشه هاي زني بود كه روي صحنه تاتر ظاهر شد و صحنه هائي چون خسرو شيرين - عدالت - و ليلي و مجنون را اجرا كرد. ملوک ضرابی در سال 1378 در آپارتمان شخصی اش در سن 108 سالگی زندگی را وداع گفت. روحش شاد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بعد از درگذشت مهوش معلوم شد که بخش اعظم درآمد خود را صرف نیکوکاری میکرده است
مهوش یکی از خوانندگان زن ایرانی در سبک موسیقی عوام در دهه پنجاه میلادی بود. این خواننده از خوانندگان لالهزاری بشمار میآمد و از چهرههای کابارهای تهران بود. شوهر مهوش، حسنزاده نام داشت و در برنامههای مهوش ویلن میزد. مهوش در آغاز در نیمه کابارهها برنامه داشت ولی بعدا در نخستین کاباره تهران یعنی کافه جمشید به روی صحنه رفت. نمایشهای او بر روی صحنه شمار زیادی از افراد معروف به اوباش را به خود میکشید که باعث جنگ و جدال میان این افراد نیز بود. از جمله، بزرگترین دعوا در کافه جمشید میان گروهی به نام هفتکچلان با دیگر اوباش، بر سر مهوش، اتفاق افتاد. مهوش در چند فیلم سینمایی نیز بازی کرد. مهوش در یک حادثه رانندگی کشته شد و این خبر رکورد جدیدی از فروش روزنامه در ایران آن زمان را بجای گذاشت. پس از درگذشت مهوش، معلوم گشت که وی بخش اعظم درآمد خود را صرف نیکوکاری میکرده و هزینه دهها کودک یتیم را تقبل کرده بوده است.
در تشییع جنازه مهوش هزاران تهرانی شرکت کردند و به روایتی یک سر تشییع کنندگان در شهر ری و سر دیگر به شاه عبدالعظیم می رسید. در یکی از شماره های فصل نامهء کاوه (چاپ آلمان) گزارش دقیقی از تشییع جنازهء تاریخی مهوش انتشار یافته که در نوع خود سندی بی نظیر محسوب می شود. در جستجوی اسناد و مدارکی بودم دربارهء وقایع پس از کودتای 28 مرداد که به سند زیر برخوردم: چند روز قبل (…) مهوش از طرف بازرس شعبهء 31 دادسرای تهران به بازپرسی احضار شده بود. اتهام وی نشر کتاب رازهای کامیابی های جنسی بوده است.
بازپرس مربوطه پس از تحقیق از نامبرده مبلغ چهل هزار ریال قرار کفالت برای وی صادر کرد که بلافاصله متهم با تأمین آن آزاد شد. روزی که مهوش به بازرسی احضار شد، عده ای از کلاه مخملی ها و پولدارها با اسناد مالکیت او را تا جلو شعبهء بازرسی اسکورت کرده بودند. (تهران مصور – خرداد 1339)
از آنجا که مهوش در میان مردم نفوذ فراوان داشت، از متن خبر با عتوان مهوش یاغی شده است و اتهامات دیگر از جمله قتل یک پسربچهء چهارساله در یک تصادف رانندگی پیداست که در صدد بودند برای او به اصطلاح پاپوش بدوزند. گفتنی است که مهوش به اکرم آبگوشتی ملقب بود، شوهر کرده بود، و از گفته های شعبان جعفری اینطور برمی آید که نزد کلاه مخملی های آن روزگار به یک زن پاکدامن اشتهار داشت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بنان 96 ساله شد
15 ارديبهشت مصادف با نود و ششمين سالروز تولد استاد غلامحسين بنان خواننده نام آور ايراني است. غلامحسين بنان در سال 15 ارديبهشت 1290 در تهران متولد شد. او در خانواده هنردوست و اعيان خود كه نسبت نزديكي با ناصرالدين شاه داشتند - چرا كه مادرش برادر زاده ناصرالدين شاه بود، با آوازهاي پدر، اولين درسهاي موسيقي را آغاز كرد و پس از مدتي همراه با خواهرانش به مكتب مرتضي نيداوود نوازنده و آهنگساز نامدار ايران راه يافت كه اولين معلم رسمي او در واقع نيداوود بود. او آواز را بعدها نزد ضياء الذاكرين و ناصر صيف به روش سينه به سينه ادامه داد. او آن زمان شناختي از تئوري موسيقي و نت نداشت و آواز را به شيوه قدما و بدون توجه به جايگاه صدايش ميخواند. سالها بعد به دعوت روح ا... خالقي نزد صبا رفت تا به جمع خوانندگان مكتب وزيري بپيوندد. ابوالحسن صبا در اولين ديدار متوجه استعداد و تواناييهاي بنان شد.
آشنايي غلامحسين بنان با روح الله خالقي، علي نقيوزيري و مخصوصا ابوالحسن صبا نقطه عطفي در زندگي هنري بنان محسوب ميشود. وي پس از آشنايي با اين بزرگان، همچنين استفاده از راهنماييهاي آنها در زمينه آواز، پس از چند سال به ستارهاي در آسمان آواز ايراني تبديل شد.
مخصوصا راهنماييهاي وزيري كه در اروپا دورههاي آواز كلاسيك ديده بود، باعث شد بنان در محدوده صدايي خود بخواند.
آن زمان وزيري با ارائه طرحهاي جديد خود در موسيقي ايراني و مخصوصا تئوريزه كردن آن، مورد توجه موسيقيدانان بود. وزيري با معرفي كردن استانداردهايي براي اجراي موسيقي ايراني، جريان موسيقي ايراني را به طرف نظم جديدي هدايت ميكرد. او به شاگردان و مجريان طرحهايش هم كه بايد نمونه كامل ايدههاي او ميبودند توجه بيشتري داشت. بنان نيز كه آن زمان يكي از بهترين مجريان طرحهاي وزيري بود با آواز پاكيزه و خوش تكنيك خود جريان آواز خواني كلاسيك ايراني را به سمت خود ميكشيد. كم كم آوازهاي بنان در راديو شهرت زيادي بين مردم كسب كرد و هنرمندان بزرگ راديو كه بيشتر از شاگردان صبا بودند با ساخت قطعاتي، همكاري خود را با او آغاز ميكردند. همچنين هنرمندان بزرگي مانند جليل شهناز و حسن كسايي كه اهل اصفهان بودند در سفرهايي كه به تهران داشتند، در جواب آواز با او همكاري ميكردند. بنان آن زمان ميان خوانندگان ايراني، آوازه خواني پيشرو در موسيقي ايراني محسوب ميشد. بسياري از آوازهاي او را پيانو و ويلن دو ساز محبوب آن دوران همراهي ميكردند كه آن سالها اولين تجربههاي همكاري با سازهاي غربي و از همه مهمتر تجربه همكاري با اركستر بزرگ به اجرا درميآمد.
خوانندگان زيادي هم نسل او آن روزها بودند كه هم از نظر وسعت و حجم صدا بر او برتري داشتند. ولي بنان با ظرافت و تيزبيني مخصوص خود همواره چند گام جلوتر از آنها بود. وقتي بنان به ميانسالي رسيده بود خوانندگان زيادي وارد راديو شده بودند كه از نظر ظرافت و دقت در شكل ارائه موسيقي و كلام گاهي با او برابري ميكردند كه در ميان خوانندگان مرد ميتوان به حسين قوامي و محمدرضا شجريان كه خود بهره گرفته از بنان بودند اشاره كرد.
در سال 1336 بنان در يك سانحه رانندگي چشم راست خود را از دست داد كه اين اتفاق تاثير شديدي در روحيه او داشت به طوري كه پس از اين ماجرا دچار افسردگي شد ولي همچنان با قدرت به كار خود ادامه ميداد. دوره حيات اين خواننده مصادف با آخرين سالهاي زندگي خوانندگان كهنسال قاجار تا خوانندگان پس از انقلاب كه در راس آنها شجريان بود. بنان با هوشياري ذاتي خود غير از اينكه صاحب سبك خاص در آواز خواني بود، آوازي كه او با اركستر اجرا ميكرد و آوازي كه با يك ساز ميخواند، كاملا متفاوت بود همچنين همكاري بنان با اركستر، مايههايي از خوانندگي غربي را دارا بود. سرانجام وي 8 اسفند سال 1364 به علت ناراحتي دستگاه گوارش در بيمارستان ايران مهر درگذشت. پس از مرگ او، پري بنان همسرش به احترام او ساعتهاي خانه بنان را از آن روز تاكنون متوقف كرد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مشکل موسیقی ایرانی از کجا شروع می شود ؟( قسمت اول )
برگشت ،برگشت به اول خط آنهم با ناتوانی :
این تنها نتیجه ای است که در نیم قرن اخیر از موسیقی ایرانی بدست آمده است .موسیقی ما از کوچه و بازار شروع شد ،دوره تعالی و پیشرفتی هم داشت .امااین پیشرفت نیم بند بود .خیلی زود وارفت و باز آمد سر خانه اولش .منتهی با یک تفاوت که اگر آهنگ سازان دوره اول موسیقی ایرانی آهنگها را بر مضامینی استوار می نمودند که الهام از مسایل روزمره گرفته بود .امروز چنین نیست .بعضی از آهنگ سازان ابتکار خود را به ابتذال فروخته اند و چه ارزان به این معامله تن دادند .
تنها تجانس و هماهنگی موسیقی کوچه و بازار قدیم با این موسیقی کوچه بازاری امروزی ،عامل نشاط و شادی آن است .فی المثل در گذشته به مناسبتی شعری ساخته می شد مانند قضیه تمایل یک دختر فقیر و دم بخت با ازدواج با یک شخصیت برجسته :
رو رو رو ربابه
دلم واست کبابه
و دهها سروده و آهنگ دیگر ،ولی این زمان خواننده های کوچه بازار مسائل مبتلا به اجتماع را بازگو نمی کنند .فقط گروههای کمدی که گاه با استفاده از طنز بدین گونه مسایل اشاره می کنند وگرنه آهنگ هایی که بر اشعاری چون :
اگه میخوای با من بازی کنی
باید ننه مو راضی کنی
یا:
دخترها !
باشماره سه ،بخوابین روسینه
واهواه ،آدم چی چی می بینه .
که از کوچه و بازار ،از طنزی نادرست و بیمارگونه بهره می برد .
* اثر سینما بر موسیقی کوچه و بازار
اثر سینمای ایران بر موسیقی کوچه و بازار ایران انکارناپذیر و غیرقابل تردید است ،فیلمسازان در جوار حادثه های فیلم هایشان برای آنکه زنگ تنفسی جهت تماشاگران ایجادکنند صحنهیی رقص و آواز در آثارشان می گنجانند و متناسب با داستان ودر ضمن تخفیف احساس های عاطفی و اضطرابی فیلم ،شعرهای شادی انتخاب می نمایند و آهنگ سازان را مکلف به ساختن آهنگهایی می کنند که برازنده صحنه های آن چنانی باشد :
قرتو کمرم قلنبیده
نمیدونم کجا بریزم
همین جا ،همین جا (دسته جمعی )
یا
سیت دان پلیز بشین رومیز
قربون اون قد نازت !
از حق نباید گذشت ،همانگونه که سینما اثر نامطلوبی بر موسیقی ایرانی گذاشته است ، به نوعی راه گشای فصلی نوین در این زمینه از هنر گردیده ،که موسیقی متن پربارترین آنها بشمار می آید .
تا چند سال پیش برای صحنه های فیلمهای ایرانی از موسیقی اروپایی یا بطورکلی از موسیقی غربی استفاده می شد ، اینگونه موزیک متن ها در وهله نخست فضای ایرانی فیلمها را از بین می بردند ، تا اینکه چند تن از کارگردان ها از آهنگسازان ایرانی دعوت بعمل آوردند تا با الهام از داستان فیلم ها موزیک متن کاملا ایرانی برای آنها بسازند .نتیجه آن شد که سینمای ایران موسیقی جدیدی را به عنوان موسیقی متن پذیرفت و آهنگسازانی مانند : اسفندیار منفردزاده ، حسین واثقی ، هرمز فرهت ، بابک بیات ، واروژان ،انوشیروان روحانی ، و سلیمان اکبری و...در عالم هنر مقامی مشخص یافتند .
در حال حاضر موسیقی متن یکی از ارکان موفقیت فیلمهای فارسی محسوب می شود . و آهنگسازان برای هر فیلم از ده تا شصت هزار تومان دستمزد ساخت موزیک متن دریافت میدارند . البته بعضی از تهیه کنندگان صرفه جو هنوز از موسیقی متن غربی استفاده می کنند که عملا دیده شده از چندان موفقیتی بهره مند نمی گردند .
*موسیقی اصیل
« شیدا» ی عاشق ،شیدای ترانه ساز و شیدای آهنگساز ، تنها آهنگساز موفقی است که از خیل آهنگسازان گمنام گذشته به شهرت رسیده است ،هنوز ترانه ها و آهنگ هایش را بسیاری از علاقمندان موسیقی ایرانی به خاطر دارند مانند :
آفت جانی ،خبردارت کنم
باشه تا روزی گرفتارت کنم
باشه تا روزی گرفتارت کنم
بلبل زار خسته ،دل به کسی نبسته
با ورود شیدا به دنیای شعر و موسیقی ایرانی بزرگانی مانند « عارف قزوینی » و « ملک الشعرای بهار » نیز به ترانه سرایی متوجه شدند ، در این میان ترانه های عارف قزوینی با استقبال بیشتری روبرو گردیده است مثل :
«ناله یی که ناید زنای دل اثر ندارد »
یا
« از خون جوانان وطن لاله دمیده »
که ترانه اخیر را « الهه » اجرا کرده است .
اگر امروزه می بینیم شاعران ارزشمندی چون نادرپور ، سیمین بهبهانی ،و...نیز گاهبه گاه به ترانه سرایی می پردازند در واقع دنباله روی از شاعران پر ارج گذشته است .
حضور بهار و عارف در جمع ترانه سرایان موجب شد آهنگسازان برجسته ای که در واقع بنیانگذاران واقعی موسیقی اصیل ایرانی هستند تاثیر بسزایی بر موسیقی پرسابقه این مرز و بوم که میراثی از « نکیسا » و « باربد » است بگذارند .
استاد صبا از این جمله است و چندین تن دیگر که شاگردان برگزیده شان « تجویدی »،« مجید وفادار » ،«پرویز یاحقی » ، « همایون خرم » می باشند ،که هرکدام در حال حاضر به مقام استادی نزدیگ شده اند و عجیب اینجا است با همه تلاشی که تلویزیون و رادیو برای زنده نگاه داشتن موسیقی ایرانی بخرج میدهد ،ایشان شاگردان خبره یی تربیت نکرده اند .
پایان قسمت اول
مجله ستاره سینما / شماره 80 / اسفندماه 1353
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مشکل موسیقی ایرانی از کجا شروع می شود (قسمت آخر )
* موسیقی جهانی
« مهرپویا » خواننده و آهنگساز مبتکر ایرانی در یکی از گفت و شنودها اظهار کرده بود .موسیقی ایرانی را می توان با سازهای خارجی اجرا کرد تا شاید بدین وسیله موجباتی برای جهانی شدنش فراهم آورد .
مهرپویا یکی از چهره های موسیقی جاز ایران است ،موسیقی جاز در ایران که قبلا توسط چند نفر به تجربه گرفته شده بود .بوسیله « ویگن » شهرت و محبوبیت پیداکرد ودر واقع انقلابی در موسیقی ایرانی بوجود آورد .آهنگسازان و ترانه سرایان جوان اییرانی ،با استفاده از این موسیقی نه تنها موفق به اظهار وجود شدند .بلکه کار ترانه سرایی را از روال گذشته که محصور بود در عشق و شمع و پروانه خارج ساختند .
در میان ترانه سرایان « شهیار قنبری » ، « جنتی عطایی » ، « سعید دبیری » ، « مسعود امینی » ، «اردلان سرفراز » آغازگر این تحول در ترانه سرایی به حساب می آیند ،ذکر اشعار این شاعران ترانه سرا موجب اطاله کلام است ،از این رو از ذکرشان خودداری می شود .
ناگفته نماند همراه این ترانه سرایان شاعران پر تجربه ای مانند « معینی کرمانشاهی » ،« بیژن ترقی » ، « نواب صفا » ،« شهر آشوب » ،» تورج نگهبان » ، « پرویز وکیلی » سالهای متمادی برای اعتلای موسیقی ایرانی فعالیت کرده اند وبرخی از آثار ایشان در ردیف شاهکارهای ادبی معاصر این مرز و بوم به شمار می آید .خالی از لطف نیست اگر نامی از ترانه های « عجب صبری خدا دارد » و « مست مستم ،ساقیا دستم بگیر » بمیان آید .
از ترانه که بگذریم به آهنگسازان و خوانندگان می رسیم .
درمیان آهنگسازان جوانی که به گروه آهنگسازان پرتجربه پیوسته اند و کارهای درخشانی تحویل داده اند باید از زاون ،پرویز مقصدی ،واروزان ،پازوکی ،و تنی چند دیگر نام برد .
آهنگسازان جوان کمتر به موسیقی اصیل ایرانی توجه دارند و بیشتر تمایل خود را به آهنگهای جاز ابراز میدارند ،اگر رادیو و تلویزیون ایران ترتیبی برای پایدار ماندن موسیقی اصیل ایرانی اتخاذ نمی کرد ،معلوم نبود چه نتیجه ای بدست می آمد .
خوانندگان جوان ایرانی متناسب با سن و سال خود آهنگ هایی را اجرا می کنند که اجرای آنها از جانب خوانندگان پر سابقه ای مانند « دلکش » و « مرضیه » مورد پذیرش همگان نیست .مردم هیچ گاه انتظار ندارند « قصه دو ماهی » را از زبان « دلکش » گوش کنند ،زیرا هم آهنگ و هم ترانه بر روی صدای « گوگوش » خوب جا افتاده است .یا اینکه تهمت رامش را با صدای مرضیه بشنوند .
حضور خوانندگانی مانند شماعی زاده ، عارف ، منوچهر ، پونه ، فروغی ، وفا ، وفایی ، گیتی ، مهستی ، حمیرا ، هایده ، و عده یی دیگر نشانه دامنه و ابعادی است که موسیقی ایرانی پیدا کرده است .
متاسفانه برخی از خوانندگان با آنکه از صدای رسایی برخوردارند ،پس از اجرای یکی دو ترانه موفق اندک اندک از سکه می افتند ،علت این امر را باید در بهای آهنگها و اشعار جستجو کرد .
بعضی از آهنگ های خوب چون بد اجرا می شوند موفقیت حاصل نمی کنند و بعضی از اشعار چون تناسبی با آهنگ ها و صدای خواننده ها ندارند ،انقدر که باید به دل نمی نشیند . برخی از خوانندگان با آنکه صدایی گیرا ندارند ولی از موقعیت مالی قابل توجهی برخوردارند ،اشعار خوب و آهنگ های جالب را خریداری می کنند .
در این میان خوانندگانی که با وجود داشتن صدای رسا و آشنایی به موسیقی و ضعف بنیه مالی آن چنان اعتباری که شایسته آنند ،بدست نمی آورند .بسیاری مسایل است که در آینده به طرح آنها مبادرت خواهیم کرد ؛ما ضمن تایید فعالیت های رادیو و تلویزیون برای پایداری و بسط موسیقی ایرانی تلاش های خوانندگانی را ارج می گذاریم که موسیقی محلی را انتخاب کرده اند و با موفقیت هایی که بدست می آورند موجب می گردند تعدادی از خوانندگان برجسته به موسیقی محلی روی آورند .
* موسیقی محلی
قبل از ترانه هایی مانند « آی آی رشیدخان ،سردار کل قوچان » « اسمر اسمر » تعدادی از ترانه های محلی گل کردند که دوامی چندان نیاوردند ،ترانه های محلی با آنکه کمتر از سایر ترانه ها از رادیو و تلویزیون پخش می شوند از اعتبار خاصی بهره ورند .
در این چند سال اخیر ترانه های «الماز ،الماز » ، « سکینه ننانای » ،،،« شیرین شیرینه » و زندگی مورد توجه تعداد بیشماری از علاقمندان موسیقی محلی قرار گرفته است .
جالب اینکه ترانه « شیرین شیرینه » را همکار سابق ما « شهاب جزایری » اجرا کرده و با این کار خود به اثبات رسانیده است همانگونه که در فعالیت های مطبوعاتی موفق بوده در خوانندگی نیز مهره یی به شمار می آید .
*مساله حق تقدم شعر و آهنگ
مدنی است که در تلویزیون بحثی در گرفته است پیرامون اینکه شعر اول باید سروده شود یا آهنگ باید ساخته شود .عقیده ها در این باره متفاوت است ،عده یی حق تقدم به شعر میدهند و عده یی آهنگ و برخی هم همزمان بودن آندو را از ارکان موسیقی و آهنگ به شمار می آورند .
اما به تجربه دیده شده است که آهنگسازان بر روی اشعار بسیاری از شعرا آهنگ گذاشته اند و موفقیت های استثنایی بدست آوردند .بنظر ما حق تقدم در این میانه نمی تواند چندان نقشی به عهده داشته باشد مهم آهنگ خوب و شعر خوب است . حالا در چه شرایطی ساخته می شود اهمیتی ندارد .
ببدنبال این بحث ما از خوانندگان خود و هنرمندان عزیز میخواهیم اگر چنانچه نظری در باره موسیقی ایرانی دارند برای ما ارسال دارند تا با کمال میل چاپ نماییم .
پایان
ستاره سینما / شماره 80 / اسفند 1353
اولین عکس مازیار بعد از عمل جراحی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
« مازیار » خواننده جوان و موفق بعد از عمل جراحی بخاطر انحراف بینی ،فعالیت خود را از سر گرفت .
مازیار که تتیپ تازه و جالبی یافته است ،می گوید باور کنید قصد از عمل جراحی تنها فرم دادن به بینی ام نبود .بلکه هدف اصلی از بین بردن انحراف استخوان بینی بود که کلی برایم ناراحتی تولید نموده و پزشکان عمل جراحی آن را ضروری می دانستند .
از سال پیش در پی فرصتی بودم تا در بیمارستان بستری شوم ولی بخاطر فعالیت زیاد ،اجرای ترانه های جدید و مشغله رادیو تلویزیون کاباره ها و جشنها و تحصیل ،این مهم به اجام نمیرسید .
سرانجام در ماه محرم که من بکلی فعالیتی نداشتم ،فرصت را مناسب دیده ودر بیمارستان بستری شدم .حالا بعد از یک عمل جراحی حساس نه تنها انحراف بینی ام رفع گردید ،خوشبختانه فرم دلخواه نیز یافته ام .
مازیار که با ترانه های جدیدی از « جهانبخش پازوکی » منجماه « عزیز» برنامه خوبی را تدارک دیده است می گوید اینروزها با تکیه به محبت و تشویق مردم راه خوب و درخشانی در پیش گرفته ام .
روحش شاد باد
مجله جوانان امروز / شماره 533 / سال 1355
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نگاهی به زندگی پر بار فريدون فروغی
اواخر دهه چهل، فريدون به خواننده بلند آوازه کلوپ های شبانه تهران قديم و ستاره سن کافه های معروفی چون مارکيز و کاکوله بدل شد. در همين سال ها به دعوت تورج شعبانخانی دو ترانه آدمک و پروانه من را با موسيقی شعبانخانی و اشعار لعبت والا، بر روی فيلم آدمک اثر خسرو هريتاش اجرا می کند. سال 1349، پس از اکران فيلم، صفحه های اين دو ترانه به سرعت در بين علاقه مندان منتشر می شود و فريدون فروغی به شهرت می رسد. گر چه در آن زمان به او خرده می گرفتند که صدای فرهاد را تقليد می کند اما همين باعث شد تا ديگر زير سايه نام خواننده محبوبش ری چارلز قرار نگيرد. در عرض دو سال بعد، چندين ترانه را اجرا می کند که شاخص ترين آنها نماز يا نياز به روايت ساواک! است، با شعری از شهيار قنبری و موسيقی اسفنديار منفردزاده. ترانه ای که منجر به بازخواست هر سه نفر، از طرف ساواک می گردد.
فتنه چکمه پوش ساخته همايون بهادرن دومين فيلم سينمايی بود که فروغی در سال 1351 بر تيتراژ آن ترانه ای را به همين نام اجرا کرد. بعد تنگنا ساخته امير نادری با ملودی های شورانگيز و تکان دهنده منفردزاده، صدای فروغی را بر تيتراژ داشت و در همان سال بود که به کافه کازابای شيراز دعوت شد و بيش از يک سال در آنجا به اجرای برنامه پرداخت. يک سال بعد به درخواست فرزان دلجو ترانه ای را برای روی فيلم ياران (با بازی و کارگردانی دلجو) اجرا می کند.
با از رونق افتادن گرامافون و ظهور ضبط صوت، در سال 1353 دوازده قطعه با صدای او به صورت آلبوم توسط استريو ناز منتشر می شود. در سال 1354 ترانه هميشه غايب را با شعری از شهيار، موسيقی ويليام خنو و تنظيم واروژان بزرگ اجرا می کند. اين ترانه، پيشتر با شعری از ويليام خنو و با نام ماهی خسته اجرا شده بود.
بين سال های 1350 تا 1358 تک ترانه های ماندگاری با صدای فريدون فروغی ضبط و منتشر شد. بيست و هشتمين ترانه ای که با صدای او اوج گرفت، يار دبستانی بود که منصور تهرانی شعر و آهنگ اين کار را نوشته و برای تيتراژ فيلمش به نام از فرياد تا ترور در اختيار فريدون گذاشت. در حالی که هنوز هيچ منع رسمی ای برای فعاليت فروغی اعلام نشده بود پس از آن که به تهرانی خبر می دهند بايد اين صدا را از تيتراژ فيلمش حذف کند و جمشيد جم خواندن اين ترانه را به عهده می گيرد، روی صدای فريدون نه تنها برای آن فيلم بلکه در تمام فروشگاه ها و خانه ها مهر ممنوع زده می شود. پس از آن دوبار به زندان می افتد، یک بار در کچويی کرج حبس بلند مدتي را تحمل می کند. تا اين که سفرش به دوبی در سال 1365 فريدون را تا پای پيوستن به هنرمندان دور از وطن پيش برد اما پيشنهادهای تهيه کنندگان آن سوی آب او را به رفتن راضی نکرد.
بعدها اگر توصيه های دوستان دلسوز و تاکيد مسؤولان (که بيشتر قصد از سر باز کردن او را داشتند تا کمک برای کسب مجوز فعاليتش) نبود، شايد هرگز به خواندن در رستوران هتل آنای کيش که ظرفيت دويست نفر! را داشت و يا سالن سيصد نفره حافظ دانشکده کيش تن نمی داد (تا تماشاگرانی که در پايیز سال 1378 پای اولين اجرای زنده او در آن جزيره دور نشستند، شاهد اشک های تلخ او پس از چندين سال خاموشی اش نباشند).
در فروردين سال 1379 به پيشنهاد حميدرضا آشتيانی پور و به اميد اخذ مجوز، می تراود مهتاب را با شعری از نيما يوشيج برای فيلم دختری به نام تندر می خواند اما شرايط تغييری نمی کند. پیش از اين هم کيومرث پوراحمد نمی تواند مجوز حضور او را بعنوان بازيگر برای پروژه فيلم گل يخ، که داستان آن در باره زندگی يک خواننده محکوم به سکوت بود، بگيرد. تا اينکه در روز جمعه، سيزدهم مهر ماه 1380، روز سياهی که پرده های اتاق کوچک فريدون هرگز طلوع صبح را به خلوت او راه نداد، روزی که مقرر شد ديگر هرگز گيتارش به نوازش انگشتان هيچ دستی به لرزه در نيايد، سرانجام زمانی رسيد که ديگر قوزک پايش يارای رفتن که نه، تاب ماندن هم نداشت. او را در روستای قرقرک اشتهارد کرج در کنار برکه ای کوچک، در سايه کوهی بزرگ و در آرامشی که سال ها انتظارش را می کشيد به خاک سپردند.
وصيتنامه فريدون فروغی:
بگوييد بر گورم بنويسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزيد
طبيعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در آبگير قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نيافت
در زندگی احساس تنهايی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنويسيد:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با داريوش: خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس
عارف محمدی: با وقوع انقلاب، با جامعهاي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر ميخواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع ميشديم و چشم در چشم هم زندگي ميكرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح ميكرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقهها از هم جدا شدهاند. زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي، زيرا آنان كه در جستجوي شهرتاند نميدانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. با وجودي كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعي جامعه ايراني تورنتو گفتگوهايي با كارشناسان در زمينههاي مختلف داشتهام اما خوانندگان ايرانجوان مرا بيشتر به عنوان تحليلگر فيلم ميشناسند. به همين خاطر وقتي مرا در جايي غير از فضاي سينما ميبينند تعجب ميكنند.
به هر حال من تا جايي كه امكان داشته سعي كردهام معضلات اجتماعي كه به نوعي با سينما در ارتباط بودهاند را چه با نقد فيلمهاي مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. براي داريوش به عنوان خوانندهاي كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيبهاي اجتماعي بيتفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكي بخاطر فعاليتهاي مثبتي است كه اين اسطوره موسيقي پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلاي نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام ميدهد.
ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايي هم در اين راستا در دوران جواني داشته و از سويي گرايش او به ادبيات عرفاني و ترويج آن در كارهايش ميباشد كه در كل عواملي شدند تا گفتگويي خواندني با اين خواننده محبوب نسلهاي ديروز و امروز داشته باشیم.
هر كسي ممكن است كه رويايي داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز روياي خوانندگي را در سر داشته يا كاملا اتفاقي بوده است؟
اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر ميكنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض ميكنم كه از بچگي شور و شوق خاصي به خواندن داشتم. وقتي به آن دوران برميگردم ميبينم حركات يك بچه چهار يا پنج ساله در ارتباط با موسيقي چه معنايي ميتواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكي به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سري صفحههاي سي و سه دور قديمي از رشيد بهبوداف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پاي راديو بنشيند. همه اين ها به نوعي آن انگيزهها و شايد كششهايي بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه ميگويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملي مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگي به صورت حرفهاي بشوم.
حتي شنيدم كه در سنين خيلي پايين روي صحنه ظاهر ميشدي؟
من از سن 9 سالگي روي صحنه ميرفتم. در يازده سالگي يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن هاي مدرسه به اجراي برنامه ميپرداختيم. براي همين معتقدم مسير مرا به سوي حرفهاي شدن كشاند. به اصطلاح جوي كوچكي بود كه به دريا متصل شد.
آيا خاطرتان هست كه چه زماني براي اولين بار به صورت حرفهاي ترانه اجرا كرديد؟
اولين بار به صورت حرفهاي در برنامهاي به نام شش و هشت كه توسط فرشيد رمزي تهيه ميشد در تلويزيون ملي ايران با خوانندگاني مثل كيوان، افشين، نلي، ماسيس و اونيك به صورت گروهي اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجراي زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفهاي آواز خواندم.
در يكي از مجلات هفتگي مربوط به دهه 50 ايران جملهاي گفته بوديد با اين مضمون زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي. زيرا آنان كه در جستجوي شهرتاند نميدانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور ميانديشد؟
خوب اين جمله مربوط به دوران جواني بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته ميشود، دور و برش را ميگيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرار گرفتن سخت بود ولي بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلي روبرو ميشدم كه برايم تعجب آور بود. عدهاي انتقاد ميكردند كه آقا اين چه ترانههايي است كه تو ميخواني. يكي ميگفت: اين بچه چه ميگويد، آن يكي تعريف ميكرد، شخصي سرزنش ميكرد و خلاصه مجموعهاي بود از واكنش هاي مردم. بالاخره دوران جواني من بود و بالطبع هر جواني كه تازه به شهرت ميرسد با اين واكنش هاي مثبت و منفي روبرو ميشود كه گاهي او را از آن چه شهرت ناميده ميشود دلسرد ميكند. ولي به نظر من شهرت و محبوبيت پديدهاي است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوء استفاده.
از آنجا كه گرايش اصلي من سينما است ميخواهم سوالاتي در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاشهايي هم در سينما انجام داديد. در فيلمهايي موسوم به فيلمهاي خياباني كه جزو سينماي بدنهاي ايران به حساب ميآمدند با كارگرداناني مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاري كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگري داشت؟
من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفي است. من نمي گويم كه فيلم بازي كردم. بلكه ميگويم تجربهاي كردم. تلاشي كه وقتي دوباره برميگردم و به كارهايم نگاه ميكنم متوجه ميشوم كه هنر بازيگري چه ظرافتهايي دارد و به اين هنر پختهتر نگاه ميكنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتي در ايران هنرمندي مشهور ميشد تهيهكنندگان و سرمايهگذاران گيشهپسند براي صيد او تلاش ميكردند و من هم جزو كساني بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربههايي انجام دادم كه بعدها متاسفانه به دلايلي ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنماييهاي يك معلم خوب در اين زمينه كارهاي خوبي انجام دهم.
يكي از فيلمهايي كه بازي كرديد ياران به كارگرداني فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغي واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟
عجب سوال ظريفي كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبي ميشود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم.
واقعيت اين است كه در فيلم ياران قرار بود با فرزان دلجو همكاري داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادي ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چناني درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستي نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كملطفي كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد. چرا كه طبق قرارداد مالي كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالي را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند.
با خودم گفتم: خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است. اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجي نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگي به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانونمدار ميدانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيري من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم ياران كه در سينما كاپري به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر براي تهيهكننده فيلم بود.
برگرديم به بحث موسيقي پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقي پاپ ايران است. به عنوان خوانندهاي كه واژه در ترانههايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال هاي فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحيگرايي ندادي و راه هميشگي خود را ادامه دادي، در اين باره چه نظري داري؟
به نظر من يك سيلي در راه است و شما نميتوانيد جلوي اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه ميكند. تقليد بخشي از موسيقي فعلي ما شده است. نداشتن مرجعي كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازماني بود كه نظارت و آثار را ارزشيابي ميكرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتي كه وجود ندارد در نتيجه خيلي از ترانهسراها و آهنگسازها كارهايي را انجام ميدهند كه به سمت سطحيگرايي و سادهپسندي و به قول شما مرگ واژه كشيده ميشود. ولي به نظر من با توجه به همه اين معضلات هر نوع اثري جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.
موسيقي ما در شرايط بحراني به سر ميبرد و مثل خيلي چيزهاي ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعي كمكاري دانست. در جايي كه از زبان شعر و موسيقي كه زبان برندهاي است و ميشود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد از آن سوء استفاده ميشود و واقعا نميدانم كه اين جريان كي متوقف خواهد شد.
در اين جا بايد به نقش رسانههاي خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقيها را به چه شكل تبليغ ميكنند و اين كه چه نوع موسيقي را بعد از چه نوع ديگري پخش ميكنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار ميدهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقيهاي مختلفي مثل: كوچه و بازاري، سنتي، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر ميكنم در حال حاضر رسانهها بيشتر مروج سادهپسندي ميباشند.
من ميخواهم روي اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين سادهپسندي به ابتذال كشيده شده. يعني واژههايي كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقي پاپ شده و جوان هاي امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه ميكنند واژههايي كه خيلي از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعي كردند تا آثار آن را از ميان نسلهاي جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينماي داخل كشور و چه در موسيقي خارج از كشور كه پرمخاطبتر است اين واژههاي مبتذل دوباره ترويج و تبليغ ميشود.
اجتنابناپذير است. هيچ كاري نميشود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش ميآيد. اين كه يك ترانهسرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد خوب، جوان هايي هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر ميآيند اما طعمه تعدادي از كمپانيهاي موسيقي ميشوند كه به آن ها خط ميدهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتري داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمنداني هستند كه تلاش ميكنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقي سالم پايبند باشند.
من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانهسرايان و خوانندگان نامي و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديتها دست به خلق آثاري زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب ميآيند. حالا ميبينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگري از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاري مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت همتراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقي چون شهيار قنبري، ايرج جنتي عطايي، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصي من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.
به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعهاي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر ميخواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع ميشديم و چشم در چشم هم زندگي ميكرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح ميكرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقهها از هم جدا شدهاند. نكتهاي كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باري از تشويش به خارج از كشور آمديم. يعني از كشوري با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربههاي روحي زيادي خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش ميبايد كه سر پا ميايستاديم و زندگي ميكرديم. آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است.
براي مثال شخصي را ميشناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولي هم است. ايشان از روز اول سعي كرد تا زندگي خود و خانواده را تأمين كند حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالي بسيار خوبي دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهاي اول را انجام ميدهد. يعني آدمي نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم. حالا بنشينم و مدتي هم بدون تشويش و نگراني زندگي كنم به اعتقاد من اين بيماري تشويش و ترس از آينده در همه به نوعي به جا مانده است.
اما برگردم به موضوعي كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعراي ما در بيشتر موارد كارهايشان را ميكنند ولي اجرا كنندههاي خوب كم شدهاند. يعني ابزاري مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نميشود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنري كه انرژي لازم را به او بدهد نيست. يعني همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع ميشديم، يكي ميگفت اينجاي آهنگ را اين طور كن، ديگري ميگفت اين طوري بهتر است و غيره.
براي نمونه عرض كنم كه چندي پيش بعد از سال ها با ايرج جنتي عطايي در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايي در اين پراكندگي مواجه هستيم.
به هر حال آن سيل سادهپسندي و سطحيگرايي و يا آن چه كه شما ابتذال ميناميد جاري شده و برخي از هنرمندان خلاقي كه به آن ها اشاره كردي نظاره گر اين سيل هستند و با خود ميانديشند كه چه فكر ميكرديم و چه شد.
با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانههايي كه اجرا ميكني اشعار عرفاني را بازگو ميكني و حتي آلبومي هم به نام رومي منتشر كردي مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگي و آثارت را برايمان مطرح كني.
عرفان نقبي در خود و يك بازنگري در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگي مثل كوزهاي خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكههاي شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان درياي بيكراني است و خوشا به سعادت كسي كه قطرهاي از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگي نگاه كند. نميخواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن نا آشنا هستم. جاي خوشبختي است كه رابطه زيبايي با خداي خودم دارم كه برايم بسيار با شكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس ميكنم. با او راز و نياز ميكنم. حرفم را با او در ميان ميگذارم و مراقب من است. پس جريان زندگي را به او ميسپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا ميبينم و سعي ميكنم كه مفيد باشم.
در ميان عرفا آثار چه كسي بيشتر روي تو تاثيرگذار بوده است.
به مولانا خيلي ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار ميكنم و وقتي به چند هزار بيتي كه حاصل كار اوست ميانديشم ميبينم كه تمامي در وصف انسانيت و خودشناسي ميباشد. براي مثال وقتي ميگويد: بشنو از ني چون حكايت ميكند از جدايي ها شكايت ميكند... به اين اشاره دارد كه انسان از زماني كه متولد ميشود از اصل خود جدا ميشود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوي اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذرهاي از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتي داريم در عمري كه مثل يك حباب زودگذر است. پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنياي عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست. من راه هاي تاريكي را طي كردم و وقتي با عرفان آشنا شدم به دنياي باشكوهي پي بردم. دنيايي كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنياي عظيمي است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت همان گونه كه مولانا ميفرمايد:
از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده مترس
اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس
اين ترس پديدهاي است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايي كنند و از بين ببرند زندگيشان آرامتر ميشود. مردم اصولا در فرداها زندگي ميكنند. غافل از اينكه زندگي همين لحظههايي است كه در حال گذر است. من هميشه به اين ميانديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشينهاي گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد ميزند و خانه آتش ميگيرد. چيزي كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعي كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتي كنيم. به هر حال عرفان درياي بيكراني است كه شايد خداوند قطرهاي از آن را نصيب من كرده است.
قصد داري كه در زمينه اشعار عرفاني فعاليتهاي ديگري انجام دهي مثل همان آلبوم رومي كه به آن اشاره كرديم؟
بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ نوعي مديتيشن در موسيقي ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايي انجام دهم.
افراد مشهور و محبوب همواره الگوي بسياري از جوان ها بوده و هستند و گرايشهاي اين افراد به هر سويي ميتواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. براي مثال جواني تعريف ميكرد كه وقتي متوجه ميشود كه بهروز وثوقي به تصوف گراييده است با وجودي كه هيچ از اين عالم نميدانسته شروع به مطالعه در عرفان و تصوف ميكند طوري كه ميگويد مسير زندگياش نيز به نوعي تغيير ميكند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم افرادي مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادي داريد ميتوانيد تاثيرات مثبتي روي جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشاي زندگي شخصي خودتان و نوري در تاريكيهاي مسيرتان مي دانيد بالطبع ميتواند خيلي از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگري دام هايي گذاشته شده و بسياري از اين دنياي پر رمز و راز دكاني براي سركيسه كردن شيفتگان نا آگاه باز كردهاند كه خيليها را از اين عالم معنوي دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟
دقيقا براي همين است كه روي شناخت درست و پيروي از راهبران واقعي خيلي تاكيد شده است. ادبيات عرفاني ما سرشار از اندرزهاي حكيمانه و انسانساز ميباشد و من هميشه در برنامههايم به اين شعر زيباي عرفاني اشاره ميكنم:
گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و بس
خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس
چند ميگويي سخن از درد و عيب ديگران
خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا كن كمال اين است و بس
چون بدست خويشتن بستي تو پاي خويشتن
هم به دست خويشتن باز كن كمال اين است و بس
به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد و به اعتقاد من اين عرفانست كه ميتواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعي خودشان بازگرداند. ما گاهي به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم. اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا ميكند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدي براي درمان كلي باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.
به عنوان كسي كه سال ها در دام اعتياد بودي و بالاخره با عزمي راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدي براي دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلاي ويرانگر روبرو هستند چه كاري انجام دادي و چطور تجربيات خودت را براي رهايي از اين دام به آن ها منتقل ميسازي؟
چهار سال است كه در زمينه آگاهيرساني به معتادان براي ترك اعتياد تلاش ميكنم. با برنامههاي راديويي آغاز كردم. در حال حاضر يك برنامه تلويزيوني به نام آينه داريم كه هفتهاي چهار ساعت از طريق تلويزيون هاي فارسيزبان ماهوارهاي پخش ميشود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعي هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيبهاي اجتماعي پيامرساني ميكنيم به مستندسازي در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيليها از سراسر دنيا با ما تماس ميگيرند و براي ترك اعتياد راهنمايي ميخواهند و ما نيز به آن ها راه هاي مطلوب و موثر را پيشنهاد ميكنيم و افراد را به هم مرتبط ميسازيم. خوب، 35 سال براي مردم خواندم حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامهها كمكي به مردم عزيزي كه مبتلا به اين بلاهاي اجتماعي هستند بكنم.
براي مثال ديويدي هايي تهيه كرديم كه به طور رايگان براي درخواستكنندگان ميفرستيم. براي مثال مادري تماس گرفته بود و ميگفت به دنبال راهي براي ترك اعتياد فرزندش ميباشد و ميخواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفي در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيبهاي اجتماعي همكاري داريم و در اين راستا سمينارهايي را در كشورهاي مختلف برگزار ميكنيم و سعي ميكنيم گوشهاي از اين زخم ها را مرهم بگذاريم. ما در دورهاي از بيتفاوتي به سر ميبريم.
در جامعهاي كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگري مياندازد. بيشترشان ميگويند: آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم. هنوز فعاليت تشكيلاتي را ياد نگرفتهايم در عوض استاد تخطئه و خرابكاري هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت ميكنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعي را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعي زير ذرهبين دولت است. من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايي ندارم. به قول معروف: آن كه حسابش پاك است از محاسبه چه باك است. من با پديده فرهنگي ترور شخصيت بيگانه نيستم. پس توجهي به حرف ها و حديثهايي كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتي دو نفر را نجات بدهم خدمتم را كردهام. اما سازمان غيرانتفاعي احتياج به سوخت براي حركت دارد. افراد ميتوانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند.
بعضيها كمكهاي مالي ميكنند. تعدادي هم ميتوانند از طريق تواناييهاي خودشان موثر باشند. براي مثال يكي ميگويد من دكتر هستم و در نيوجرسي زندگي ميكنم. شما بيماران را در اين شهر به من معرفي كنيد و من داروي آن ها را به طور رايگان در اختيارشان ميگذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت ميكنيم. به كشورهاي ديگر ميرويم و سمينار تشكيل ميدهيم. من در اين راه چشمداشتي ندارم و از كسي هم صدقه نميخواهم.
35 سال براي مردم خواندهام. حالا ميخواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم. من ميدانم كه در جوي از بياعتمادي زندگي ميكنيم چرا كه خيليها آمدند و با شعارهايي كه دادند از اعتماد مردم سوء استفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداري كردند و اين جو بياعتمادي را به وجود آوردند. اما من ادب از بيادبان آموختم. جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتي ندارد. به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم هاي خود محور، عيبجو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع ميخواهم كه سنگاندازي نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلي خواندن مرا ارضا نميكند. اما تلاشي كه براي كمك به مبتلايان آسيبهاي اجتماعي ميكنم مرا ارضا ميكند. مردم با همدلي و همزباني ميتوانند اعتياد كه مادر آسيبهاي اجتماعي چون فقر و فحشا است را ريشهكن كنند. اين دردها را دردهاي خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوري كنند.
تا به حال استقبال مردم از برنامههاي شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟
من توصيه ميكنم شما يك تحقيقي در مورد برنامههاي ما انجام بدهيد. براي مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش ميشود و از اينترنت هم ميتوانيد ببينيد از برنامههايي است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمر ثمر باشيم و بتوانيم جوامع بينالمللي را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم.
دمت گرم
در مورد داریوش نوشتی
من چند وقته اسم يه خواننده هست كه ميشنوم ميگن نامزد grammy شده.مهيار كاووسي .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانو شمس از سال 1327 خوانندگي را شروع كرد
شمسي شمس در رشت متولد شد و در مدرسه پيك سعادت تحصيل نمود. او از سال 1327 خوانندگي را شروع كرد. ابتدا در برنامه هاي شير و خورشيد سرخ و بعد به نام ناشناس در راديو تهران مي خواند. وي همسر حبيب الهي بديعي بود و در زمان فيلمبرداري فيلم ولگرد با هم آشنا شدند. اين خواننده نزد ابوالحسن صبا و حسين ياحقي تعليم گرفت و از سال 1333 يا 1334 تا پايان سال 1336 در اركستر شماره ي شش راديو تهران كه رهبري آن را بديعي به عهده داشت مي خواند. برنامه هاي اين اركستر شب هاي جمعه از راديو پخش مي شد. از معروف ترين تصنيف هاي اين دوران تصنيف نرگس شيراز و دختر سنبل فروش مي باشد. او در سه فيلم سينمايي به نام هاي ولگرد به كارگرداني مهدي رييس فيروز، خورشيد مي درخشد به كارگرداني سردار ساكر و همه گناهكاريم به كارگرداني عزيز رفيعي بازي كرده است.
نام بانو شمس از يک طرف در رديف نام های معروف آن زمان چون روح انگيز، ملوک ضرابی و روحبخش می نشست در حالی که به لحاظ زمانی، يک نسل با آنها فاصله داشت و به لحاظ کار موسيقی هم در آن پايه قرار نداشت.
از طرف ديگر او همدوره دلکش، مرضيه و پروين بود و مانند يکی از آنها در دوره اول سينمای ايران نقش هايی ايفا کرد. در هر حال صدای دلنشين او در ترانه هايی چون نرگس شيراز که مرغ زيبا را به سخن و گل را به چمن باز می آورد، هنوز هم ورد زبان کسانی است که آن سال ها را به ياد دارند يا به موسيقی ايرانی عشق می ورزند.
شايد بتوان گفت که شعر برخی از شعرا و ترانه سرايان فارسی با صدای دلکش او بود که ماندگار شد. مانند همين نرگس شيراز که شاعر آن معينی کرمانشاهی است يا بعضی شعرهای کريم فکور و بيژن ترقی. با وجود آنکه در زبان فارسی ترانه های خوبی از بانو شمس به يادگار مانده اما او بيشتر به خواننده تصنيف ها و ترانه های گيلکی شهرت داشت. ترانه هايی که او با خواننده ديگر هم ديار خود شاپور جفرودی اجرا کرده از شهرت و محبوبيت بيشتری برخوردار است.
بانو شمس معروف ترين ترانه اش را درباره شيراز خواند، اما خود اهل شمال ايران بود. شمسی شمس در مرداد ماه 1385 در آمريکا، در خلوت و تنهايی زندگي را وداع گفت.
دست درست ونوس جان بازم از داریوش بنویس
ونوس جون میشه متن اهنگ بهم نگو دوست دارم را واسم بزاری؟اگه بزاری که ممنون میشم اگرم نزاری بازم ممنونم
نقل قول:
درخواست متن آهنگ ها در تاپیک زیر ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ضمن ....
دوست عزیز پست پشت سرهم لطفا ندین ...اگر نیازی به اضافه کردن مطلبی دارین از گزینه ویرایش استفاده کنید ... ممنون از توجهتون.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانو دلکش: من دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد
چند سال پيش شاهرخ گلستان، همکار بي بي سي برنامهاي تهيه کرد که موضوع آن دلکش خواننده معروف راديو بود که همين سال گذشته در تهران درگذشت. برنامه به مناسبت سفر خانم دلکش به لندن و اجراي کنسرتي وي تهيه شده بود. اين برنامه اما به جهاتي ارزشهايي فراتر از معرفي بانو دلکش داشت که پس از سال ها از سکوت بيرون ميآمد. زيرا شيوه کار استادان موسيقي را در دوره رضاشاه و شرايطي را که موسيقيدانان و خوانندگان آن دوره در آن پرورش مييافتند شرح ميدهد. در آن برنامه که بعدها به صورت نواري به وسيله راديو بي بي سي (بخش فارسي) با عنوان آواز خاطرات و با عنوان فرعي "دلکش در گفتگو با شاهرخ گلستان" تکثير شد، اين خواننده قديمي شرح ميدهد که چگونه در مدرسه به دانشآموزان موسيقي و سرود ياد ميدادند و به کشف استعدادهاي درخشان ميپرداختند و به تعليم آنان همت ميگماردند. آنچه دلکش ميگويد نشان از کشوري دارد که درست و بقاعده در زمينه تجدد گام نهاده و به همه امور مدرن توجه ميکند. قسمتهايي از اين نوار را که در آن دلکش آغاز زندگي هنري خود را شرح ميدهد در اينجا ميآوريم.
من دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد. ما هفت خواهر بوديم و سه برادر. مادرم بعد از فوت پدرم نميتوانست ما را جمع و جور کند. يکي از خواهرهايم در تهران شوهر داشت. مادر مرا انتخاب کرد که نزد او به تهران بروم. گفت ميتواني در تهران مدرسه بروي. من در دوازده سالگي هنوز سواد نداشتم و مدرسه نرفته بودم. من به تهران آمدم. چه جوري آمدم؟ با بقچهاي که در آن مقداري پلو و پنير و انگور و انجير بود به عنوان غذاي توي راه بود. مرا سوار يک ماشين باري کرد که از مازندران به تهران برنج حمل ميکرد. راننده از آشنايان پدرم بود. بغل دست شوفر نشستم و آمدم تهران. او مرا در سرچشمه تحويل خواهرم داد.
عصمت دوازده ساله از آرامش سواحل خزر وقتي به تهران رسيد که غوغاي کشف حجاب بود و رضاشاه در اوج قدرت بود و پايتخت شهري سواي هر شهر ديگر ايران بود. دخترکي که بعدا ستاره سينماي ايران هم شد از جايي ميآمد که سينما نداشت و او هرگز فيلمي نديده بود و تا مدتها نميدانست که دو خيابان آن طرفتر از خانه خواهرش سينمايي هست که بر پرده آن فخرالزمان جبار وزيري و عبدالحسين سپنتا ليلي و مجنون شدهاند. او تنها يک خواهش داشت: خواخور جان من خوامه بورم درس بخونم. اته چي ياد بييريم و طبيعي بود که در خانه با خواهرش مازندراني حرف بزند.
اسم خواهرم مولود بود. به او گفتم که ميخواهم بروم درس بخوانم. گفت ترا به مدرسه ميگذارم. مرا به خيابان ناصرخسرو برد و اسمم را نوشت. رفتم سر کلاس اول نشستم.
حضور يک دختر دوازده ساله در ميان بچههاي شش هفت ساله کلاس اول ابتدايي اتفاق سادهاي نبود. اما عصمت باقرپور سرش گرم آموختن بود. از همان زمان ياد گرفت که به طعنهها و متلکها بي تفاوت باشد. چيزي که در سال هاي بعد مايه شرمندگي مدعيانش شد.
من به اين چيزها اعتنايي نميکردم. گاهي ميخنديدند، متلک ميگفتند. من اصلا توي اين خطها نبودم. ميخواستم درس بخوانم. به سرعت از کلاس دوم به کلاس پنجم رفتم اما ديگر هم نتوانستم ششم را تمام کنم. کلاس ششم ابتدايي هم مثل ديپلم حالا بود.
در همين کلاس پنجم بود که سرنوشت عصمت باقرپور که حالا دختري هفده ساله بود رقم خورد و قدرت صدايش توجه معلم موسيقي را جلب کرد. در آن زمان در کلاسهاي پنجم و ششم دبستان هفتهاي يک ساعت کلاس موسيقي بود و به دانش آموزان سرودهاي ميهني ياد ميدادند.
معلمي داشتيم به اسم آقاي ظهيرالديني که معلم موسيقي ما بود. هفتهاي يک روز ميآمد به ما درس موسيقي ميداد. سرود مثلا. او مرا کشف کرد. يک روز که داشتم با دخترها سرود ميخواندم مرا صدا کرد. گفت خانم باقرپور بيا من با تو کار دارم. گفت صداي شما خيلي قشنگ است. خيلي رساست. ميبينم که از تمام دخترها يک نت بالاتر ميخوانيد. من نمي فهميدم چه ميگويد. گفت دلت ميخواهد بروي راديو بخواني؟ راديو هم تازه افتتاح شده بود. من اصلا تا آن روز راديو نديده بودم و نميدانستم چيست. گفتم راديو چيست؟ گفت در آن ميخوانند! باز هم نميفهميدم. گفت من شما را ميبرم به اداره موسيقي کشور در بهارستان، که بعدا فهميدم روساي آنجا روحالله خالقي و کلنل علينقي وزيري و سنجري بودند. مرا به آنجا برد. جاي وسيعي بود. يک جا ويلون ميزدند. يک جا پيانو ميزدند. يک جا تار ميزدند. يک جا صداي آواز ميشنيدم. نميدانستم اينجا کجاست. جريان چيست. گيج شده بودم. مرا نزد روحالله خالقي برد و گفت اين دختر صداش خوب است. خالقي به من گفت بخوان! گفتم چي بخوانم؟ آقاي ظهيرالديني گفت يکي از سرودهاي مدرسه را بخوان. شروع کردم به خواندن يکي از سرودها: دست پهلوي پشت بخت ماست. خالقي اسم مرا فورا نوشت.
دختر جواني که صدايش را استادي چون روحالله خالقي پسنديده بود، به استادي سپردند تا آن صدا را بپرورد. مرا سپردند دست آقاي عبدالعلي وزيري که پسر عموي کلنل علينقي وزيري بود. او استاد آواز من شد. او تار ميزد و ميخواند. سهگاه را من زود ياد گرفتم. درآمدش را خواندم، زابل را خواندم، مويه را خواندم و مخالف سهگاه را هم خواندم. در عرض پنج شش ماه من يک آواز را تمام کردم. کار من در آنجا دو سه سال طول کشيد تا دستگاه ها را ياد گرفتم.
عصمت باقرپور اکنون آمادگي داشت تا در راديو آواز بخواند. در آن زمان با آنکه شش هفت سالي از افتتاح راديو ميگذشت بجز خوانندگان سرشناس قديمي زن، ستارگاني مثل قمرالملوک وزيري و روحانگيز و ملوک ضرابي که در اوج بودند و روحبخش که چند سالي بود شروع کرده بود و علاقهمندان بسيار داشت خواننده تازه نفسي به ميدان نيامده بود.
اسم دلکش را روحالله خالقي انتخاب کرد. دلکش، نام گوشهاي از ماهور است. اسمهاي شبيه به آن مانند روحانگيز و روحبخش قبلا انتخاب شده بود. ديگر ميتوانستم آواز بخوانم اما تصنيف نداشتيم. ناچار بودم ترانه محلي بخوانم. مثل ربابه جان، مريم جان، زهرا جان، اميري و... اينها ترانههاي محلي بود که در مازندران خوانده ميشد و من اينها را بلد بودم. بعد از آواز، من اينها را ميخواندم و ميديدم که مردم استقبال ميکنند. مرا که نديده بودند. ميديدم ماشينهايي از خيابان قديم رد ميشوند که مرا ببينند. روزهاي يکشنبه برنامه در راديو برنامه داشتم. تا از پلهها بيرون ميآمدم ده بيست تا ماشين دنبال ماشين ما راه ميافتادند که مرا ببينند. اصرار داشتند مرا از نزديک ببينند
حقیقت داره که خانوم مهستی فوت کردند؟ :41:
مصاحبه ای را که با ستار انجام شده می خوانید . ستاری که یک دنیا خاطره است و صدایش همچنان بر دل ها می نشیند و محبوب میلیون ها ایرانی است .
به ستار که زنگ زدم و گفتم که می خواهم نه یک مصاحبه ی تجارتی ، بلکه یک مصاحبه ی احساسی و بدون سانسور با او انجام دهم ، تعجب کرد . بعد گفتم به دفترم می آیی ، به یک کافی شاپ برویم و یا به خانه ی شما بیایم ؟ گفت در خانه منتظرت هستم . به خانه اش رفتم که همراه با یک پذیرایی به سبک ایرانی و در فضایی مملو از هنر و موسیقی بود . پیش از آن که مصاحبه را آغاز کنم ، ضبط صوت را امتحان کردیم و بعد او میکروفون را گرفت و گفت قبل از شروع مصاحبه می خواهم این جمله را بگویم :
- آقای حبشی ، اول سلام می کنم خدمت شما و تشکر می کنم که بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می کنیم و چه حرف هایی داریم .
¤ با تشکر متقابل مصاحبه را آغاز می کنیم .
- خواهش می کنم .¤ سال های ۵۱ یا ۵۲ بود . من در ساختمان پخش رادیو تلویزیون در جام جم و در بخش خبر کار می کردم و ظهرها که برای ناهار به سلف سرویس معروف تلویزیون می رفتم تو را می دیدم که از ساختمان تولید به سلف سرویس می آمدی ، تازه صدایت روی یک سریال تلویزیونی پخش شده بود و همین کار اولت باعث شده بود تا صدایت به دل ها بنشیند . همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند : ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار متواضع و فروتن است . ماشالله هنوز عوض نشدی ، همان چهره و همان ریش معروفی که حالا کمی سفید شده . ستار جان آن روزها چه کار می کردی ؟
- در آن روزها هم کار می کردم و هم درس می خواندم . مدرسه ی عالی بازرگانی می رفتم و کارمند سازمان بیمه های اجتماعی بودم . با این همه مشغولیت ، تمام تلاشم این بود که در کار هنری هم بتوانم راه درستی را انتخاب کنم و در این زمینه موفق شوم .
همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند :
ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار
متواضع و فروتن است
¤ ستار جان ، آن موقع خبر داشتم که جوان فوق العاده درس خوانی بودی و در کار اداری هم بسیار منظم و پر کار که این در اصل گویای علاقه ی زیاد تو به درس و کار بود . آیا یک مرتبه به سوی موسیقی رفتی و یا از قبل موسیقی با تو بود ؟
- سوال جالبی است که خاطرات زیادی را در من زنده می کند و مرا به دوران کودکی و نوجوانی می برد . من از کودکی موسیقی و آواز را دوست داشتم و آهنگ های همه را می خواندم . برایم فرقی نمی کرد که این آهنگ موسیقی اصیل باشد یا موسیقی روز . هر آهنگی که به گوشم می خورد ملودی آن را زود یاد می گرفتم و شعرهایش را حفظ می کردم و می خواندم . هر کس هم که صدای مرا می شنید تشویقم می کرد و هر کجا که دور هم جمع می شدیم بچه ها از من می خواستند که برایشان بخوانم . در مدرسه هم برای برنامه های هفتگی و جشن های مدرسه از من دعوت می شد تا برایشان بخوانم .
¤ در آن موقع آیا فکر می کردی که روزی به عنوان یک خواننده ی محبوب ، صدایت و تصویرت از رادیو و تلویزیون پخش شود و یا روی صحنه برای دوستداران بی شماری بخوانی ؟
- ابدا در این فکرها نبودم و سرم گرم درس و مدرسه بود .
بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به
سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های
مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می
کنیم و چه حرف هایی داریم
¤ به دوران نوجوانی که برای دوستان می خواندی و یا در مدرسه برنامه اجرا می کردی دوباره باز خواهیم گشت تا به نقطه ی شکوفایی ستار برسیم . ولی قبل از آن یک سوال دارم که عکس های تو در دست دخترها باعث دردسر آن ها شده بود و بعضی اوقات هم با تنبیه پدر و مادر ها رو به رو می شدند . آن روز ها چه احساسی داشتی ؟ عکس ستار جوانی که به حجب و حیا معروف بود ...
- ( با خنده ) یعنی بودم آقای حبشی ؟ البته می بخشید که صحبت شما را قطع کردم .
¤ ( هر دو با هم می خندیم ) خوشبختانه تو از جمله افرادی هستی که هنوز در اوج محبوبیت همان رفتار و منش خود را حفظ کرده ای ، به این علت که این منش در خون توست و خوشبختانه بهترین روابط خانوادگی را داری با همسر و دخترانت که درباره ی آن ها بعدا صحبت خواهیم کرد . بنابراین برگردیم به سوال . عکس ستار ، جوانی که به حجب و حیا معروف بود و صدایش تاثیر عمیقی در دل همه و به ویژه در جوان ها گذاشته بود روی جلد و داخل مجله ها چاپ می شد و دخترها کتاب های درسیشان را با عکس های او جلد می کردند . از این همه واکنش احساسی ، چه حالتی به تو دست می داد ؟- شما می دانید که هر انسانی خوشحال می شود از این که بداند مردم او را دوست دارند ، بنابراین چنین احساسی در همه وجود دارد ، اما در مورد هنرمندان بیشتر است به خصوص که مردم ما نسبت به هنرمندان توجه بسیار زیادی دارند ، زیرا بیشتر از هر کار دیگری از کار هنرمندان استقبال می کنند . شاید علتش هم این باشد که در حال رانندگی ، در حال استراحت ، در حال کار و در مهمانی ها و جشن های خانوادگی تنها موسیقی و آواز است که حضور فعال دارد . مثلا کمتر برای کتاب خواندن وقت می گذارند تا شنیدن موزیک ، در حالی که من دلم می خواهد مردم بیشتر بخوانند تا بیشتر بدانند . به هر حال من آن موقع خیلی خوشحال بودم که از میان یک جامعه ی ۳۵ میلیونی خودم را به جایی رسانده بودم که مردم مرا بشناسند و نسبت به کارهای من ابراز علاقه کنند .
¤ ستار جان ، به آلبوم شخصی ات که نگاه می کردم تا به آن ناخنک بزنم و عکس هایی را برای چاپ انتخاب کنم متوجه شدم که عکس ها را خیلی مرتب و منظم و با توجه به سال های کودکی و نوجوانی و بعد از آن در آلبوم زده ای که گویای مسیر زندگی توست . کودکی که بعدا خواننده ی معروفی شد و اکنون میلیون ها دوستدار دارد . چطور شد که خواننده شدی ؟ البته توضیح دادی که از کودکی به موسیقی علاقه داشتی و دیگران هم که صدایت را می شنیدند تشویقت می کردند ، اما این ها برای خواننده شدن کافی نیست . همه برای این کار نقطه ی شروعی دارند ، نقطه ی شروع تو کجا بود ؟
ـ سوال خوبی را مطرح کردید . نقطه ی شروع من سریال خانه به دوش آقای پرویز کاردان بود .
¤ چطور شد که با آقای کاردان رو به رو شدی ؟
ـ برای جواب دادن به این سوال باید کمی به عقب برگردم . همانطور که قبلا اشاره کردم و شما هم فرمودید به موسیقی و آواز علاقه ی زیادی داشتم . یک دفتر قرمز رنگ ۲۰۰ برگی داشتم که تمام ترانه ها را در آن می نوشتم ، ترانه های دلکش ، مرضیه ، اکبر گلپایگانی ، سوسن و خیلی های دیگر . یک رادیو گوشی هم داشتم که در آن موقع ها مد بود و از آن برای گوش دادن به آهنگ ها خیلی استفاده می کردم . شب ها هم برنامه ی گل ها را می شنیدم و با آن به خواب می رفتم . بچه ها این پشتکار مرا می دیدند و چون از صدای من هم خوششان می آمد مرتبا می پرسیدند : چرا نمی روی خواننده شوی ؟ من هم به آن ها می گفتم مگر به این آسانی ها می شود خواننده شد ؟ خوانندگی هم پول می خواهد و هم پارتی که من هیچ کدامش را ندارم و در حال حاضر هم که نانخور بابام هستم .
برای اولین بار صدایم در سریال
خانه به دوش پخش شد
¤ در آن موقع کار نمی کردی ؟
ـ نه ، تازه از سربازی آمده بودم که این دوره هم برای خود داستانی دارد .
¤ به این دوره هم خواهیم پرداخت . خب بعد چی شد ؟ بچه ها چی گفتند ؟ معمولا برای این جور کارها بعضی ها پیشقدم می شوند . یادم می آید وقتی مدرسه می رفتیم به فکر فیلمسازی افتادیم . یکی از بچه ها که پدرش پولدار بود یک دفتر اجاره کرد و اتومبیلش را فروخت که فیلم تهیه کند ، البته کار بی نتیجه ای بود ولی نفس کار لذت بخش بود .
ـ درست می گویید آقای حبشی ، جالب است که همین اتفاق هم برای من به شکل دیگری اتفاق افتاد . یکی از بچه ها گفت بابا ، این بابک بیات بچه محل خودمان است ، می رویم با او صحبت می کنیم . خلاصه یک روز قرار گذاشتیم و رفتیم نزد بابک بیات . او صدای مرا شنید و خوشش آمد . بعد گفت ۳۰۰۰ تومان می گیرم تا شعر و آهنگ بدهم . من چون پولی در بساط نداشتم جا زدم ، ولی یکی از بچه ها به اسم سعید که همافر بود به بابک بیات گفت من ۱۵۰۰ تومان دارم ، با این پول می شود شعر و آهنگ را به حسن بدهی ؟ بابک بیات گفت باید درباره اش فکر کنم و خلاصه بعد گفت باشد . از آن به بعد مرتب برای تمرین به استودیو کاسپین می رفتیم .
در این رفت و آمدها یک روز دیدم که آقای کاردان برای سریال خانه به دوش دنبال خواننده ای می گردد تا صدایش در متن سریال پخش شود . استودیو کاسپین که به آقای دکتر طبیبیان تعلق داشت روی فیلم هم صدا گذاری می کرد و کار دوبله هم در آن جا انجام می شد . وقتی آقای کاردان پیشنهادش را مطرح کرد ، بابک بیات و ایرج جنتی عطایی که روی آهنگ و شعر ترانه کار می کردند به آقای طبیبیان و آقای کاردان گفتند : بابا این خواننده ی دست به نقد که روی آن سرمایه گذاری کرده ایم و صدایش هم خوب است . آقای کاردان هم قبول کرد و همان جا بلافاصله بابک بیات ملودی متن سریال خانه به دوش را ساخت و ایرج جنتی عطایی هم شعرش را گفت و من هم آن را خواندم و آقای کاردان هم پسندید .
¤ پس نقطه ی شروع تو سریال خانه به دوش آقای کاردان بود ، بچه ها چی گفتند ؟
ـ خیلی خوشحال شدند .
¤ خودت چی ؟
ـ معلومه که چه حالی داشتم .
¤ عکس العمل مردم هم که خوب بود . یادم میاد که صدای تو همه را جذب کرده بود ، خودم یکی از آن ها بودم . اولین بار که خودت از تلویزیون شنیدی چه حالی داشتی ؟
ـ برایم خیلی جالب بود . اولین شب پخش سریال که تلویزیون را روشن کردم مادرم داشت در آشپزخانه سبزی های قورمه سبزی را پاک می کرد ، وقتی صدایم پخش شد صدای تلویزیون را بلند کردم و مادرم هم صدا را شنید ، اما عکس العملی نشان نداد . از او پرسیدم این صدای کیست ؟ مادرم گفت نمی دانم ولی صدای قشنگی دارد . به او گفتم : خب ، این صدای من است ! مادرم گفت : ای پدرسوخته ، بالاخره کار خودت را کردی ؟!
بچه های محل ۱۵۰۰ تومان به بابک بیات و ایرج
جنتی عطایی دادند تا برای من شعر و آهنگ بسازند
¤ مادرت مخالف خوانندگی تو بود ؟
ـ زیاد دوست نداشت . همیشه می گفت برو دنبال درس خواندن . او با آن که یکی از زنان تحصیلکرده بود و یک قندان نقره از رضا شاه جایزه گرفته بود اما زیاد به کارهای هنری علاقه نداشت . آن موقع هنوز هنر مثل این روزها در مردم ریشه نکرده بود و عده ای به خوانندگان مطرب می گفتند .
¤ پدرت چی ؟
ـ او مخالفتی نداشت . می گفت دنبال هر کاری که دوست داری برو ، اما همیشه یادت باشد که حرمت و منش خانوادگی خودت را حفظ کنی . کاری که همیشه به آن اعتقاد داشتم و دنبال کرده ام . به خاطر همین حرف پدر هم بود که نام او را که ستار است به عنوان لقب هنری انتخاب کردم تا نصیحتش را هیچ گاه فراموش نکنم و با شنیدن نام او کار خلافی انجام ندهم که باعث سرشکستگی نام فامیل و خانواده ی ما شود .
¤ درود بر تو ستار عزیز . خب بعد از خانه به دوش چه کردی ؟
ـ بعد از خانه به دوش نوبت به سریال قصه عشق رسید که آقای منصور پورمند تهیه کننده ی آن بود .
¤ در این سریال هم در متن فیلم می خواندی ؟
ـ بله ، آهنگی به نام شهر غم که خیلی زود بر سر زبان ها افتاد .
¤ برای خواندن در این سریال ها دستمزد هم می گرفتی ؟
ـ آن موقع هنوز خواننده ی معروفی نبودم که بتوانم ادعای دستمزد کنم . همان موقعیتی که به دست آورده بودم برایم خوشحال کننده و رضایت بخش بود .
¤ هنوز که صفحه ای از تو منتشر نشده بود ؟
ـ خیر .
¤ ستار جان ، حالا صدای تو از سریال های تلویزیونی پخش شده و بیننده ها هم از آن خوششان آمده ، بعد چه کردی ؟
ـ دلم می خواست به کارم ادامه بدهم . یک ترانه خوانده بودم به نام خونه که باید برای پخش آن به رادیو می رفتم . یک روز قرار گذاشتم و گفتند ساعت ۲ بعد از ظهر با آقای بزرگ لشکری ملاقات کنم . سر ساعت به رادیو رفتم تا با بزرگ لشکری صحبت کنم . اول گفتند که دارد نماز می خواند ، منتظر شدم و ساعت دو و نیم آمد . اتفاقا آقای جهانبخش پازوکی هم آن جا بود . آقای لشکری نوار ضبط شده ی آهنگ را از من گرفت و در ضبط صوت گذاشت . آهنگ پخش شد و به آن گوش داد ، بعد گفت : ما باید روی این آهنگ خیلی کار کنیم تا بتوانیم شما را معرفی کنیم . من با تعجب گفتم : یعنی چی ؟ من صدایم از تلویزیون پخش شده و مورد تایید مردم هم قرار گرفته است . آقای لشکری گفت : این جا رادیو است و تصمیم گیرنده ما هستیم . شما باید با ما یک قرار داد امضا کنید که ۶۰٪ درآمد به شما تعلق داشته باشد و ۴۰٪ به ما . من هم که تازه وارد بودم و با این زد و بندها آشنایی نداشتم گفتم : دلیلی برای این کار نمی بینم . ایشان هم گفت : هر جور میلتان است . بعد هم زیر درخواست من نوشت : صدا قابل پخش نیست !
¤ به این ترتیب اولین ضربه را در ورود به دنیای هنر خوردی .
ـ بله
¤ یادم میاد قبل از این که صدایت از رادیو پخش بشود یک صفحه از تو بیرون آمده بود که میان مردم خیلی گل کرده بود ، اگر اشتباه نکنم اسمش همسفر بود .
ـ کاملا درسته ، این صفحه را همان موقع استودیو کاسپین زده بود که برای متن سرال های خانه به دوش و قصه عشق می خواندم .
¤ شعر و آهنگ همسفر از چه کسی بود ؟
ـ شعر از سعید طبیبی بود که در شرکت کاسپین سهم داشت و الان هم در نیویورک اقامت دارد . آهنگساز همسفر آقای تورج شعبانخانی بود و تنظیم کننده ی آن هم اریک واندی بود که هم اکنون در فرانسه است .
در کار هنری اولین ضربه را از رادیو و بزرگ
لشکری خوردم ، اما شهبانو که از آهنگ همسفر من
خوشش آمده بود ناگهان همه چیز را تغییر داد
¤ اگر اشتباه نکنم همین آهنگ بود که باعث جهش تو شد ، ولی چگونه ؟
ـ داستان جالبی داره که به طور مختصر به آن اشاره می کنم . من بعد از برخوردی که در رادیو با بزرگ لشکری داشتم به خانه برگشتم و از آن به بعد دنبال کارهای خودم بودم . یک روز که به خانه آمدم مادرم گفت : امروز آهنگ همسفرت از رادیو پخش شد . خبر داشتی ؟ گفتم نه و خیلی تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که بعد از آن جواب ردی که در رادیو به من داده شد این آهنگ را بدون اطلاع به من از رادیو پخش کرده اند . بعدا متوجه شدم که پخش این آهنگ از رادیو به دستور علیا حضرت شهبانو بوده است .
¤ این صفحه چگونه به دست شهبانو رسیده بود ؟
ـ در آن موقع خانم لیلی امیر ارجمندی آرشیتکت بود و چون به موسیقی و کارهای هنری علاقه داشت و علیا حضرت هم از این کارها استقبال می کردند ، صفحه ی همسفر مرا که گوش داده بود و خوشش آمده بود می برد بالا .
¤ منظورت از بالا درباره ؟
ـ بله .
¤ پس لیلی امیر ارجمندی صفحه ی همسفر تو را به دربار می برد و شهبانو آن را گوش می کند .
ـ بله .
¤ بعد چی شد ؟
ـ آن طور که به من خبر دادند شهبانو از صدا و آهنگ خوششان می آیدو می گویند چرا این آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود ؟ آن موقع رادیو و تلویزیون از هم جدا بود و خلاصه تصمیمی گرفته می شود که رادیو و تلویزیون با هم ادغام شوند . آقای رضا قطبی پسر دایی شهبانو هم مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون شد که خیلی برای این سازمان زحمت کشید که خودتان کاملا در جریان هستید .
¤ پس نظر مساعد شهبانو و سوال ایشان که چرا این نمونه آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود باعث شد تا صفحه ی همسفر تو از رادیو پخش شود ؟
ـ بله .
¤ چه حالی به تو دست داد وقتی این خبر را شنیدی ؟
ـ نمی توانستم باور کنم . خوشحال بودم و برای ضبط برنامه های تلویزیونی از من دعوت کردند .
¤ حقوقی هم برای تو در نظر گرفتند ؟
ـ من هر وقت برای اجرای برنامه می رفتم پانصد تومان می گرفتم . البته هنرمندان قدیمی هزار تومان می گرفتند و مبلغ دریافتی بسته به پیش کسوت بودن و جدید بودن بالا و پایین می رفت . پیش کسوت ها و بزرگ ترها هزار تومان ، بعد از آن ها هفتصد تومان و به بعضی ها مثل من که جدید بودند تا سیصد تومان هم پرداخت می کردند ، ولی به من همانطور که گفتم پانصد تومان می دادند .
¤ به این ترتیب درهای موفقیت به روی تو باز شد . حتی شخصا به دربار هم رفتی تا برنامه اجرا کنی ؟
ـ بله ، چندین بار .
¤ وقتی باخبر شدی باید جلوی پادشاه و ملکه ی ایران و خاندان سلطنت برنامه اجرا کنی چه حالی داشتی ؟
ـ دست و پایم را گم کرده بودم . هم خوشحال بودم و هم وحشت داشتم . با خودم می گفتم اگر نتوانم خوب بخوانم چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ هنوز کاملا حرفه ای نبودم ، اما چند آهنگی که از من پخش شده بود حسابی گل کرده بود و باعث شده بود تا نامم بر سر زبان ها باشد .
¤ اولین برنامه را چگونه اجرا کردی ؟ چطور شد که از تو دعوت کردند ؟
ـ داستان جالبی دارد که هر وقت به یاد آن می افتم خنده ام می گیرد .
برای هر اجرا از رادیو و تلویزیون پانصد تومان
می گرفتم
ادامه دارد
نقل قول:
بچه ها منم همین الان شنیدم این خبر رو ؟
یکی بگه این خبر درسته یا نه ؟ :41:
میگن پریشب فوت کرده ، سرطان داشته :42:
من عاشق این دو خواهر هستم :40:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چهره های مشهور آواز در سینما
موسیقی و ترانه نقش مهم و سازنده ای در سینمای ایران داشته است و در 99 درصد فیلم ها رقص و آواز و موسیقی و ترانه بنحوی گنجانده شده است. روی این اصل تهیه کنندگان و کارگردانان سینمای ایران همواره در پی فرصت و موقعیت بوده اند که علاوه بر صدای خوانندگان معروف رادیو تلویزیون از بازی آنها نیز در فیلم ها بهره گیرند. زیرا به طور حتم اولین فیلم هائیکه با شرکت یک خواننده معروف ساخته شده با استقبال مواجه می گشته است. در این مطالب تحقیقی سعی شده است موقعیت خوانندگانی را که در طول این همه سال هر کدام در فیلم یا فیلم هایی بازی کرده اند مورد بررسی قرار دهیم.
دلکش
اولین خواننده معروفی که بخاطر شهرت فراوان به سینما کشانیده شد دلکش بود که نخستین بار در فیلم شرمسار سال 1328 و در واقع چهارمین محصول سینمای ایران بازی کرد. دلکش در این فیلم نقش دختر روستایی را بعهده داشت که سر و کارش به شهر می افتد و بزودی از کافه ها سر در می آورد و می خواند.
استقبالی که از این فیلم به عمل آمد باعث گردید تا تهیه کنندگان دلکش را در فیلم های دیگری مثل، مادر، افسونگر و دسیسه شرکت دهند. که وی در تمام این فیلم ها ایفاگر نقشی شبیه همان نقش اول بود. فروش خوب فیلم های دلکش موقعیت او را بعنوان یک ستاره پولساز تثبیت نمود. به همین جهت تا سالیان دراز توانست در سینما دوام آورد و فیلم های زیادی بازی نماید که بعضی از آنها عبارت است از ظالم بلا، عروس فراری، شیرفروش، فردا روشن است و ..
بهرام سیر و قاسم جبلی
بهرام سیر و قاسم جبلی دو تن از خوانندگان پر طرفدار سال های 26 تا 30 در رادیو بوده اند که بخاطر شهرت زیاد به سینما کشانیده شدند. ولی بهرام سیر فقط در یک فیلم مستی عشق در سال 1330 بازی کرد و قاسم جبلی در چند فیلم مثل دزد عشق، یوسق و زلیخا، فرشته وحشی و یکی دو فیلم دیگر و بهرام سیر در زمینه موسیقس جاز از اولین خوانندگان این سبک در ایران بود و جبلی آهنگ های عربی را که خیلی طرفدار داشت اجرا می نمود که البته هنوز هم بعد از گذشت سال های زیاد در کافه ها و تئاترهای لاله زار می خواند.
فتانه و شمس
فتانه و شمس از خوانندگان قدیمی رادیو بودند که هرکدام با شرکت در یکی دو فیلم در این زمینه نیز فعالیت هایی داشته اند. جوان های قدیمی ممکن است هنوز خاطره بازی فتانه در فیلم مشهدی عباد و خاطره بازی شمس را در فیلم خورشید میدرخشد را ازیاد نبرده باشند.
مهوش – آفت
مهوش که یک خواننده کافه ای بود و طرفداران زیادی هم داشت برای نخستین بار از رقص و آوازش در فیلم خورشید می درخشد استفاده شد و استقبالی که از آن به عمل آمد، باعث شد تقریبا در تمام محصولات سال های 35 تا 39 سینمای ایران صحنه هایی از رقص و آواز مهوش گنجانیده شود. زیرا که این کار پشتوانه خوبی شده بود برای تضمین فروش فیلم های ایرانی در تهران و شهرستان ها و حتی در خیلی از شهرستان ها از رقص های مهوش در فیلم های خارجی هم استفاده می کردند! و جلوی سینما مثلا اعلان می کردند امشب فیلم تارزان با شرکت جانی ویسمولر همراه با رقص و آواز بانو مهوش! بهر حال با مرگ ناگهانی مهوش که در سال 39 طی یک حادثه اتومبیل بوقوع پیوست، رقیب دیدینه او آفت جایش را در سینمای ایران گرفت و تا سال هائی چند از رقص و آواز آفت و گه گاه هم رقص و آواز شهپر و پریوش خصوصا در محصولات استودیو عصر طلایی استفاده می شد.
فرح پناهی
فرح پناهی از خوانندگانی بود که شهرتش در خارج از کشور بیشتر از ایران بود و در بعضی از ممالک اروپائی در زمینه اپرا شهرت زیادی داشت. وی در سال های اولیه پیدایش سینما در کشور ما به ایران آمد و در اقامت کوتاهش در دو فیلم ماجرای زندگی و دختری از شیراز شرکت کرد و این بخاطر اطلاع ساوئل خاچیکیان از فعالیت او در خارج از کشور بود.
پوران
یکی دیگر از خوانندگان مشهوری که بخاطر اشتهار فراوانش در کار خوانندگی به سینما کشانده شد، پوران بود که نخستین بار در صحنه های کوتاهی از فیلم آسمون جل ظاهر شد و چند آهنگ خواند و استقبالی که از شرکت پوران در این فیلم بعمل آمد، باعث گردید تا در فیلم های دیگر نقش اول را بازی نماید و از صدایش نیز استفاده شود، فیلم هایی مانند گرگ های گرسنه، طلای سفید، ستارگان می درخشند، اشک ها و خنده ها، لاله آتشین، آقای قرن بیستم، عمو نوروز، اول هیکل و چند فیلم دیگر.
ویگن
ویگن زمانیکه هنوز شهرت چندانی در خوانندگی نداشت نقشی از فیلم چهاراه حوادث را بازی کرد و این کار را با شرکت در فیلم خون و شرف ادامه داد. ولی بعد از آنکه شهرتش از راه خوانندگی به اوج رسید کار و فعالیت سینمایی اش نیز زیاد شد، در فیلمهای زیادی منجمله ظالم بلا، تپه عشق، آتش و خاکستر، اعتراف و فیلم های دیگری شرکت کرد ولی هیچگاه موقعیت ویگن در سینما به اندازه موقعیت وی در خوانندگی نشد.
گوگوش
گوگوش از زمانی که خیلی کوچک بود ضمن فعالیت های کاباره ای و تئاتری در سینما نیز فعالیت داشت و در فیلم های زیادی در زمان کودکی بازی کرد مثل بیم و امید، فرشته فراری و چند فیلم دیگر.
فعالیت گوگوش در سینما در جوار فعالیت خوانندگی ادامه یافت. از فیلم های گوگوش بعد از آغاز نوجوانی می توان شیطون بلا، فیل و فنجون، گناه زیبائی، گنج و رنج، ستاره هفت آسمون، احساس داغ، طلوع، بی تا، ممل آمریکائی و همسفر را نام برد. گوگوش دو سال قبل بخاطر بازی در فیلم بی تا جایزه سپاس بهترین فیلم را از آن خود نمود.
روانبخش
روانبخش که با خواندن ترانه عروس و داماد شهرت فراوانی بدست آورد، خیلی زود مورد توجه سازندگان فیلم های ایرانی قرار گرفت و طی یکی دو سال در فیلم های زیادی شرکت داده شد که از میان این فیلم ها می توان پیمان، خروس بی محل، آتشپاره تهران، دختران حوا و چند فیلم دیگر را نام برد.
روانبخش همان طور که در خوانندگی خیلی زود از شهرت و معروفیت افتاد در سینما نیز نتوانست دوام چندانی بیاورد.
منوچهر سخایی
منوچهر سخایی از خوانندگان طرفدار موزیک جاز ایران بود که همپایه ویگن به شهرت و اعتبار رسید. به همین جهت او نیز یکی دیگر از خوانندگانی بود که همواره از طرف سازندگان فیلم ها پیشنهاد بازی در فیلم های ایرانی را دریافت کرد. از جمله فیلم هایی که منوچهر در آنها بازی کرد می توان پستچی، در انتهای ظلمت و یکی دو فیلم دیگر را نام برد.
عارف
از صدای عارف قبل از آنکه از تصویر او در فیلم ها بهره گرفته شود، بارها سینما گران ما استفاده کرده بودند تا آنکه بلاخره توانستند خود او را نیز راضی نمایند تا در فیلم ها علاوه بر آواز بازی هم کند.از جمله فیلم هایی که عارف در آنها بازی کرده می توان ازدواج ایرانی، آئینه زمان، ساقی، جنجال عروسی، قربون هر چی خوشگله و بزن بریم دزدی را نام برد. عارف که شهرت فراوانی در زمینه کار خوانندگی دارد اخیرا اعلام داشته دیگر حاضر نیست در فیلم های تجارتی به سبک کارهای گذشته بازی نماید ولی در عوض حاضر است بدون آنکه دستمزدی بگیرد در یک فیلم هنری و سطح بالا بازی نماید زیرا معتقد است با شرکت در فیلم های تجارتی و سبک به شهرت و محبوبیت خوانندگی او نیز لطمه وارد می آید.
اکبر گلپایگانی
اکبر گلپایگانی که در زمینه خواندن ترانه ها و آهنگ های اصیل ایرانی سال ها از شهرت و اعتبار خاصی برخوردار بوده است. با دعوت استودیو میثاقیه در فیلم مرد حنجره طلایی شرکت کرد و این تنها فیلمی بود که گلپایگانی در آن بازی نمود. ولی از صدای او در چند فیلم دیگر استفاده شده است.
آغاسی
نعمت الله آغاسی یکی دیگر از خوانندگان محبوب و معروف بود که خیلی زود به شهرت و محبوبیت دست یافت و خیلی زود سر و کارش به سینما افتاد.
استقبالی که از اولین فیلم آغاسی به اسم ایوالله بعمل آمد بقدری غیر منتظره و غیر قابل تصور بود که در واقع خود دست اندرکاران سینما را هم غافلگیر نمود بهمین جهت بزودی در فیلم های دیگری شرکت داده شد، مثل فاتح دلها، خیلی هم ممنون، نعمت نفتی و بنده خدا، عجیب اینکه تمام فیلم های آغاسی از فروش بالای یک میلیون برخوردار بود و سالی یکی دو فیلم با شرکت او تهیه می شد.
فریدون فرخزاد و سوسن
فریدون فرخزاد شومن معروف تلویزیون به دنبال شهرت در خوانندگی چند سال قبل برای شرکت در فیلم دل های بی آرام دعوت شد. ولی چون این فیلم با شکست تجاری مواجه گشت دیگر نقشی به او در سینما ندادند.
سوسن خواننده کوچه و بازار که او هم در فیلم فریاد شرکت کرد و بخاطر شکست فیلم نتوانست در فیلم دیگری شرکت نماید.
جمال وفائیی
جمال وفایی یکی دیگر از خوانندگان پر طرفدار این ایام است که بلاخره به سینما کشانیده شد. وفایی با بازی در اولین فیلم خود وحشی را به پایان رسانده و به طوریکه شنیده ایم توانسته است یک نقش دلنشین کمدی را ضمن اجرای چند آهنگ تازه به انجام رساند. باید منتظر نمایش وحشی شد تا نسبت به موقعیت وفایی در سینما قضاوت نمود.
و الهه، عهدیه، ایرج، ایرج مهدیان، فیروزه، مهستی، بهشته، گیتی، فرهاد، ضیاء، و رامش از جمله خوانندگانی هستند که فقط از صدای آنها در فیلم ها بهره گرفته شده است بجز رامش که در صحنه کوتاهی از فیلم خیالاتی بازی کرده بود.
مصاحبه خواندنی حمید عسکری با هفته نامه گفتگو
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آقا ممنون گل کاشیتن
.
مصاحبه جالبی بود...
من که کماشو به پاپکرن شادمهر و این اهنگای اخیرش(سبب..رسیدی) ترجیح میدم...انصافا اهنگاش و شعراش عالی هستند...!
.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آغاسی، آوازخوانی بود که...
از جمله خوانندگانی بود که به خواننده های کوچه بازاری و یا لاله زاری معروف بودند و در میان طیف خاصی از بچه های جنوب شهر طرفدار داشتند. در اصطلاح رسانه های آن روزگار به آنها خوانندگان مردمی هم می گفتند. در واقع اگر بخواهیم منصفانه سرحساب شویم، خوانندگان پاپ واقعی ایران در آن زمان همین ها بودند. اشعار بسیار ساده و سطحی بر روی آهنگ هایی که اغلب ریتم عربی، ترکی و یا هندی داشتند و تنظیمی بر همین روال، محتوا و ساختار ترانه هایشان را تشکیل می داد. به رادیو و تلویزیون سال های پیش از انقلاب هم راهی نداشتند و آوازشان در همان زمان هم به عنوان موزیک بازاری مبتذل خوانده می شد. اما عید سال 1350 ناگهان دو تن از آنها به برنامه ای با نام چشمک - از شوهای مدرن آن سال ها - در تلویزیون راه یافتند که یکی از آنها حرکات بامزه ای انجام می داد، موهایش را با ابروانش تکان می داد، کف دستی به هم می زد، دستمالی توی هوا می چرخاند و در حالی که لنگ می زد، دست ها و سینه هایش را می لرزاند. تکیه کلامش هم ایوالله بود و خیلی هم ممنون!
اسمش را آغاسی گفت، نعمت الله آغاسی! با ترانه های به اصطلاح بندری معروف شد مثل لب کارون، جومه نارنجی و مرو با دیگری و ... ترانه هایی که شاد بودند و با ترانه هایی که به عنوان ترانه روز از رادیو و تلویزیون پخش می شدند، تفاوت داشتند. هنوز برخی از آنها در ذهن نسل ما باقی است و همراه خود خاطراتی را زنده می کند. شاید از آن پس بود که ترانه بندری در میان عامه مردم جا افتاد.
اما راستش ترانه هایش بندری بندری هم که نبودند. خیلی از بندری خوان ها در همان زمان به نوع ترانه خوانی اش اعتراض کردند و می گفتند آغاسی ترانه و آهنگ بندری را ضایع کرده است. هنوز هم برخی کارشناسان و متخصصان موسیقی ایرانی معتقدند خوانندگانی مثل آغاسی موسیقی فولکلور بندری که اصالت فرهنگی ویژه ای دارد را با آهنگ و شعرهای سطحی لاله زاری آلوده کردند، چنانچه خود آغاسی نیز در یکی از مصاحبه هایش اذعان کرد که برخی آهنگ هایش را یکی از آهنگسازان معروف لاله زار (ناصر آهنیان) می ساخته است.
اگر چه برخی، آغاسی را دنباله رو خوانندگان قدیمی تری مثل تاجیک و قاسم جبلی می دانند که به عربی خوان معروف بودند ولی بعضی دیگر براین باورند که امثال تاجیک تا حدودی به اصالت موسیقی عربی وفادار ماندند و فی المثل از نوع سازهای ویژه ای مانند عود بهره می گرفتند که در آرانژمان موسیقی عربی نقش مهمی دارد ولی در ارکستر خوانندگانی مثل آغاسی ترکیبی از ویلن فرنگی و تار اصیل ایرانی و تمپوی جنوبی و اکاردئون ترکی، آش شلم شوربایی به شنونده تحویل می داد که با هیچ دسته یا طیف مشخص و تعریف شده موسیقایی نمی خواند و به زبان دیگر به هیچ گونه فرهنگی نمی خورد.
بر این اساس اهل موسیقی، ترانه هایی از نوع آنچه آغاسی می خواند را فاقد هرگونه هویت یا اصالت فرهنگی دانسته و می دانند. اما به هر حال آغاسی در همان زمان به دلیل ریتم تند ترانه هایش، طرفدارانی در میان طیف های مختلف پیدا نمود که بیشترشان را همان هواداران موسیقی شنگول کوچه بازاری تشکیل می دادند، اگر چه به گرامافون ها و ضبط صوت های شنوندگان ترانه های پاپ روز هم راه پیدا کرد ولی چندان در آن ویترین پایدار نماند.
نام خواننده لاله زاری بر روی آغاسی ماند، خصوصا وقتی تن به بازی در فیلمفارسی های آن دوران داد و حاضر شد که زندگی شخصی پیش از خواننده شدنش را با قصه و فضایی اشک انگیزو به سبک و سیاق فیلم های هندی آن روزگار مانند: آواره و واکسی و... روی پرده ببرد و همین اگرچه به فیلمساز فیلم هایی مثل نعمت نفتی و ایوالله و خیلی هم ممنون کمک کرد ولی از محبوبیت آغاسی کاست.
دوران اوج آغاسی یکی دو سال بیشتر نبود و خیلی سریع ابتدا از برنامه های تلویزیونی و رادیویی و سپس از ضبط صوت های به اصطلاح متجددین پاپ روز پسند حذف شد، اگر چه نسل جوانی که در همان سال ها با هجوم بیتلز و بی جیز و شرلی بسی و بانی ام و مقلدان ریز و درشت وطنی شان حال می کردند چندان به امثال آغاسی توجهی نکردند و در همان زمان او را خواننده تازه به دوران رسیده ها یا تازه به شهر آمده ها می نامیدند. چرا که شعر ترانه هایش به قول خودش از کلمات ساده تشکیل شده یا به قول معروف اشعار عامیانه بودند که با استعاره های شعر نو و ادبیات به اصطلاح روشنفکری هم خوانی نداشت. او در همان مصاحبه اش گفته بود که همیشه نبض مردم کوچه و بازار را در دست داشته و اصلا همواره برای آنها خوانده است.
در سال های بعد از انقلاب، آغاسی در وطن ماند و سرود انقلابی هم خواند و سرودهای او با نام هایی همچون: مشت و بهار آزادی در نوار کاستی تحت عنوان ایران وطن ماست منتشر شد.
اما مدتی سکوت کرد و پس از اجازه خواندن آواز هم یافت، البته در آن سوی آبها. اگرچه احتمالا در داخل هم اگر می خواند، با شور و استقبال چندانی مواجه نمی شد چون به قولی، هنری ماندگار خواهد بود که اصالت دارد و هنر آغاسی متاسفانه اصیل نبود. چنانچه دو سال پیش که در یکی دو مراسم جشن در ایران خواند، تنها خاطره اش برای آنها که به نسل گذشته تعلق داشتند، جالب بود چرا که به نوعی خاطرات زندگیشان را زنده می کرد و گرنه دیگر نه آغاسی آن آغاسی سال های قبل بود و نه دوره و زمانه امروز شباهتی به آن سال ها دارد.
به هر حال آغاسی تا همین اواخر همچنان میل خواندن داشت و یک سری آوازهای جدید هم خواند که به صورت سی دی در بازار یافت می شد و یکی از آهنگ هایش حکایت بازگشت آوازه خوانی مایوس و دلشکسته به میان مردمش بود. البته اغلب ترانه هایش دیگر نشانی از آن ریتم های تند و شادمانه قبل نداشت و همگی به نوعی از غم و اندوه می گفتند. گفته شده بود که موسسه ای متعلق به یکی از شخصیت های متنفذ فرهنگی قصد تهیه آلبومی از ترانه های تازه آغاسی و توزیع آن در تیراژ میلیونی دارد اما معلوم نشد به چه دلیل این اقدام صورت نپذیرفت، شاید که نفوذ آن شخصیت متنفذ کم رنگ شد.
اما سوال اینجاست که آیا آغاسی با همان هیبت آغاسی محبوب اوایل دهه 50 به صحنه باز می گشت؟ تست ناموفق بازگشت دوباره ایرج و گلپایگانی پاسخی منفی در برابر این پرسش قرار می دهد.
نسل امروز آنقدر از زمان خودش جلوست که حتی بسیاری خوانندگان پاپ و جاز و راک امروز وطنی هم هر چه دست و پا می زنند به سلیقه و خواسته اش نمی رسند. معدود گروه هایی هستند که مانند آریان توجه اش را جلب نمایند. نسل امروز از گروه های ریز و درشت جوانانه ای که دم به دم در گوشه و کنار به خواندن و بازخواندن آغاز می نمایند هم رضایتی ندارد.
نسل امروز با موسیقی اینترنتی حال می کند و جشنواره زیرزمینی اش را هم در فضای نت به راه می اندازد. اگر چه آغاسی خواننده نسل روز آن روزگاران هم نبود و خودش هم چنین ادعایی نداشت. آغاسی براستی انسانی متواضع و مردمی و مسلمان بود. زندگیش در سختی و رنج طی شده بود تا از شاگرد یک شعبه نفت در اهواز به خواننده ای محبوب بدل شد اما در اوج محبوبیت هم هرگز از یاد نبرد که چه کسی بوده و از کجا آمده است. هیچگاه گذشته اش را فراموش نکرد و همچون برخی دیگر آب و خاکش را برای سود بیشتر مالی به آوارگی در غربت نفروخت. رستورانی باز کرد که تا اواخر عمر روزها و شب ها پشت صندوقش می نشست و دلش خوش بود که همچنان با مردم هموطنش دمخور است.
آخرین برنامه ای هم که اجرا کرد در سال 1382 و شب میلاد حضرت علی (ع) بود که در تئاتر پارس خیابان لاله زار و در مدح حضرت امیر خواند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کنسرت زیبا شیرازی در تورنتو
زیبا شیرازی خواننده، ترانه سرا و آهنگساز ساکن لس آنجلس روز جمعه یازدهم خرداد اول ژوئن در اتاوا و روز یکشنبه سیزدهم خرداد سوم ژوئن ۲۰۰۷ در تورنتو به اجرای کارهایش پرداخت. زیبا شیرازی از سال ۱۹۸۶ ساکن لس آنجلس بوده و در رشته موسیقی تحصیل کرده است. از او تا به حال ۶ آلبوم و یک دی وی دی به بازار عرضه شده و در شهرهای گوناگون ایالات متحده و کانادا کنسرت داشته است. در اجرای اخیر در تورنتو او به اجرای قطعاتی از آلبوم های قدیمی اش هوای تازه و آرزوهای گمشده به همراهی گروه جاز دیک فلیکس پرداخت. او که می کوشد در کارهایش ملودی های شرقی و ایرانی را با موسیقی جاز غربی پیوند بزند، درباره سبک کارش می گوید: من همیشه عاشق موسیقی جاز بودم و آرزو داشتم بتوانم با این سبک کاری بکنم. زمانی که ایده ترکیب این موسیقی را با موسیقی ایرانی و شعر فارسی برای یکی از استادانم در کالج طرح کردم، استقبال چندانی نکرد چون معتقد بود که تلاش هایی در این زمینه شده و خوب از کار در نیامده، ولی به هر حال استودیوی خوبی را به من معرفی کرد که کار جاز می کرد و من هم رفتم و کارهایم را ضبط کردم و وقتی نتیجه کار را به او نشان دادم از نتیجه کار راضی بود.
زیبا شیرازی ادامه می دهد: این کار صد در صد جاز آمریکایی نیست ولی وقتی خود آمریکایی ها آن را می شنوند برایشان جالب است و به قول خودشان ترکیب غم شرقی با شادمانی جاز آمریکایی برایشان جالب و دلنشین است.
از وی درباره استقبال مخاطبان می پرسم، پاسخ می دهد: مخاطبین کارهای من دو دسته اند، کسانی که می شنوند، دوست دارند و لذت می برند و کسانی که اصلا دوست ندارند. در مجموع استقبال خوب بوده ولی مخاطبین غیر ایرانی همیشه راضی ترند و من فکر می کنم احتیاج به کمی زمان هست تا ایرانی ها به این نوع تلفیق موسیقی خو بگیرند.
یکی از نکات جالب کارهای زیبا شیرازی لحن صریح ترانه های اوست. من موضوع را فدای قافیه نمی کنم. محتوا برایم مهم تر از چارچوب های ادبی است. جنس کارم زنانه است و سعی می کنم که در اشعارم احساساتی را که بسیاری از زن ها دارند و ابراز نمی کنند، به صراحت و بدون التماس ابراز کنم. به خصوص می خواهم اعلام کنم که زن لایق احترام است و نباید برای آن چه حق اوست التماس کند. همچنین در هر آلبومم یک ترانه به ایران اختصاص داده شده چون فکر می کنم این حداقل کاری است که می توانم برای ایران و مردمش بکنم. شعرها و آهنگ های همه ترانه های زیبا شیرازی کار خود اوست
سیاوش قمیشی متولد خوزستانه. روزه 21 خرداده سال ۱۳۲۴ (امروز) ۶۲ ساله میشه.
مادر سیاوش پیانو می زده و معلمی داشته به اسم اُلگا ( که روسی تبار بوده ) و سیاوش که در اون زمان ۶ سال داشته از شنیدن صداهای پیانو لذت می برده و سعی می کرده که به پشت پیانو بره و با پیانو و صداهاش خودشو سرگرم کنه ( در حالی که پاهاش به پدال پیانو نمی رسیده )
عکسهائی که میبیندی کاره کامران سامانیه و عکسهای آخرین کنسرت سیاوش در دوبی هم توو راهه. دارم مصاحبه باهاش رو جور میکنم
وقتی مادر سیاوش و خانواده اش علاقه ی سیاوش و به موسیقی و پیانو می بینن دست به کار می شن و معلمی رو استخدام می کنن تا طریقه نواختن پیانو رو به سیاوش آموزش بده و سیاوش از اینجا به دنیای موسیقی وارد میشه و در سن ۱۴ سالگی اولین آهنگش رو برای ضیا با نام قایقران می سازه و به فعالیتش در زمینه موسیقی ادامه میده تا وقتی که برادر و خواهرش از انگلستان به ایران می یان و وقتی برادر سیاوش شوق سیاوش رو در موزیک می بینه به سیاوش پیشنهاد میده که به انگلستان کوچ کنه و اونجا تحصیل کنه.
که سیاوش هم این پیشنهاد رو قبول و به انگلستان کوچ می کنه و در اونجا با موسیقی روز آشنا میشه و تحصیل در دانشگاههای معتبر موسیقی رو ادامه میده ( گویا بعد از مدتی بین سیاوش و برادر و خواهرانش اختلاف پیش میاد. سر همین رفتن تو کفه موسیقی و کلاب و اینجور چیزا) و بعد هم مدرکه ساز بندی یا تنظیم موزیک رو از Royal Academy Of Art و بعد گروهی به نام Rebels رو تشکیل میده که در اون سیاوش آهنگای آهسته می خونده و شهرام شب پره آهنگهای تند. ( بهزاد: فکر کنم منظور گروهیه که در ایران تشکیل دادن)
نکات جالب در مورد سیاوش :
سیاوش به شدت از سوسک می ترسه ،،در کلاس پنجم دبستان با کوروش یغمایی دوست صمیمی بوده و بعضی وقتا هم با هم می زدن و می خوندن ! ، حداکثر تا ۵ سال دیگه به خوانندگی ادامه میده ، از غذاهای شیرین خوشش نمیاد ، بهترین آهنگش از نظر خودش فصل پاییزیه ، سیاوش از رنگ آبی خوشش میاد ، به جمع کردن و موزیک گوش دادن علاقه داره و در کامپیوتر همراهش صد و چند گیگ موزیک داره ، از موسیقی سنتی خوشش نمیاد ، بزرگترین آرزوش بازگشت به ایران ، بهش پیشنهاد خواندن آهنگ در جزیره کیش رو دادن اما سیاوش قبول نکرد .
اینجا من (بهزاد) یه چیز کوچیک بندازم: زمستون و بهار و پاییز سیاوش قبل از کنسرتها این شکلیه. کلاه و لباس پشمی که سرما نخوره. توو کنسرتهاش حداقل دو تا آهنگشو خارج میخونه،یه بار شب قبل از کنسرت دوبی زنگ زد که من مریضم کنسرت منتفیه، فرداش رو صحنه بود و زودتر هم برنامه رو اجرا کرد. دوست نداره بیشتر از 40 دقیقه کنسرت بده. تلفنهاشو جواب نمیده بعد یه دفه بی وقت زنگ میزنه و احوالپرسی میکنه! وقتی آدمو میبینه بقل میکنه و فشار میده و ماچ میکنه.کمتر شده با عسل گیسوئی نباشه!
و حالا امید ادامه میده: حدود ۵۰ تا آهنگ قدیمی داره که در جوانی با گیتار زده و ضبط کرده که آهنگهای پاییز و پیچک که توسط ابی بازخونی شدن، سیاوش قمیشی تا به حال ۱۵ آلبوم به بازار داده که عبارتند از : ۱.فرنگیس ( سال ۱۳۵۲ ) ۲.حکایت ۳.تاک ۴.خواب بارون ۵.قصه ی گل و تگرگ ۶.شهر خورشید ۷.قصه ی امیر ۸.هوای خانه ۹.قاب شیشه ای ۱۰.شکوفه های کویری ۱۱.حادثه ۱۲.نقاب ۱۳.بی سرزمین تر از باد ۱۴.روزهای بی خاطره ۱۵.غروب تا طلوع ( ریمیکس کارهای قدیمی ) ، سیاوش قمیشی عاشق بارونه ، سیاوش فقط برای سه نفر یک آلبوم کامل آهنگ سازی کرده ابی و لیلا فروهر و فیروزه. (بهزاد:چی؟ فیروزه!!!! ( تو ماشین منصور رو به کوجی. صحنه ای از مستند “قراری با فراری”))
ببخشید من یه سوال دارم
گو گوش دقیقا متولد چه سالیه؟؟
نقل قول:
نام اصلي: فائقه
نام خانوادگي اصلي: آتشین
......................................
سمت (در بخش هاي):
......................................
تاريخ تولد: 1328
محل تولد: تهران
مليت: ایران
......................................
مدرك تحصيلي: دیپلم
بيوگرافي
شروع فعالیت هنری با تقلید صدا و عملیات آکروباتیک به همراه پدرش در سال 1334.
شروع خوانندگی در سال ١٣٣٨.
برنده جایزه بهترین بازیگر زن از فستیوال میدم کان.
برنده جایزه بهترین بازیکر نقش اول زن از پنجمین جشنواره فیلم سپاس١٣٥٢.
مهاجرت از ایران ١٣٧٩.
ممنون ونوس جان
پس 1 سال از داریوش بزرگتره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عارف از سلطان قلبها تا عزیز قصه
عارف، خواننده سرشناس موزيک پاپ ايرانی را می توان خواننده دوران رمانتيک اين گونه موسيقی در ايران دانست. دورانی که به ابتکار چند آهنگساز، موزيک های روز فرنگی با تم های ايرانی و ترانه های عاشقانه در کنار هم قرار گرفتند و به موزيک پاپ وطنی که در آن هنگام به اشتباه جاز ناميده می شد هويت خاصی دادند. عارف از جمله خوانندگان آن عصر است که کار خود را در سن ۲۱ سالگی به همراه نارملا آغاز کرد. او اين روند را مدت کوتاهی به همراه خوانندگان ديگری مانند دلکش، پوران، هايده و... ادامه داد. اگر چه عارف برای مخاطبانش با سلطان قلب ها شناخته می شود اما از او ترانه های بسياری به يادگار مانده است. ترانه هايی همچون درياچه نور، بيد مجنون، حالا خيلی ديره، ای خدا، غلام ژاندارم و.... او در اواسط دهه ۵۰ خورشيدی به همراه گوگوش در يک نظر سنجی گسترده از سوی مجله جوانان امروز به عنوان برترين خواننده موزيک پاپ ايرانی شناخته شد.
به اعتقاد بسياری از کارشناسان موسيقی، موزيک پاپ ايرانی از گذشته تا امروز يک دوره اوج و فرود را پشت سر گذاشته است، اما چه اتفاقی در اين ميان افتاده که اين موزيک و خوانندگان آن در خارج از کشور در بين طرفدارانش مارک لس آنجلسی خورده است؟
عارف: موسيقی هر مملکتی و هر ملتی از طريق رسانه ها و تشکيلات دولتی حفظ می شود. ما در گذشته وزارت فرهنگ و هنر و راديو را داشتيم. اين ها موسيقی را از فيلترهای خاصی رد می کردند و اين طور نبود که هر نوع موسيقی به هر ترتيبی اجرا می شد اجازه پخش بگيرد.
بعد از انقلاب هم سعی کردند موسيقی سنتی را جايگزين موسيقی پاپ کنند که عملا اين کار شدنی نبود. در نتيجه جوان ها به صورت خودجوش، سازی به دست گرفتند و به کلاس های موسيقی مراجعه کردند و سعی کردند موسيقی پاپ و ترانه را به هر شيوه ای حفظ کنند. البته آلبوم هايی که در حال حاضر اين جوان ها در ايران توليد می کنند با اشکالات مفصلی روبه روست.
همانطور که می دانيد در داخل ايران هم بعد از آزادی نسبی موزيک پاپ از سوی دولت نوعی موسيقی توليد شد که بيشتر مخلوطی از موزيک پاپ خارج از کشور و موزيک پاپ دهه های پيش از انقلاب بود.
اين جوان ها دارند سعی شان را می کنند. از طرفی تا آن جا که من می دانم استاد محمد نوری در عين اينکه سن و سالی را پشت سر گذاشته اند و ليکن ايستاده اند و اين نوع موسيقی را از ----- فهم و شعور موسيقايی شان عبور می دهند و اجازه پخش هر نوع موسيقی را نمی دهند.
من آقای شهبازيان را هم در مصاحبه های تلويزيونی شان ديده ام، ايشان هم پايگاهی هستند که از قديم در موسيقی پاپ حضور داشته اند و الان می بينيم که در ايران اين مساله به شيوه ای حفظ شده است.
مخالفش در لس آنجلس يا هر جای ديگری است که موسيقی توليد می شود. درها باز است، هر کسی از هر جای دنيا که بيايد حتا اگر صدا نداشته باشد می تواند خواننده شود. سهل است اکثرا کوک نيستند يا اينکه اصلا خواندن را بلد نيستند ولی با اين همه تفاسير می خوانند.
همه اين ها يک علم بسيار گسترده است. از همه بدتر اينکه متاسفانه يک سری از هنرمندان خودشان را راحت کرده اند و آهنگ های عربی و يونانی را عينا نعل به نعل بر می گردانند، کلام فارسی روی آن می گذارند و اجرا می کنند و اين مساله بسيار به موسيقی ايرانی لطمه وارد کرده است.
موسيقی ايرانی بسيار گسترده است و ما بايد سعی کنيم آن را به دنيا نشان دهيم. ولی متاسفانه آهنگسازهای خوب در اين کار حضور ندارند.
در دوره شما خوانندگی موزيک پاپ بر چه پايه ای استوار بود و چگونه آن نسل صداهای ماندگار شکل گرفت، آنچه که به ظاهر امروز کمتر به چشم می خورد؟
وقتی من در اين عرصه حضور پيدا کردم اساتيد بزرگ آن زمان مانند مشير همايون، شهردار تهران، آقای خالدی، آقای حبيب الله بديعی و در اين اواخر آقای انوشيروان روحانی، افرادی بودند که تشخيص می دادند چه کسی درست می خواند، خارج از قاعده می خواند يا اصلا خواندن بلد است يا نيست.
در نتيجه من از اين ----- عبور کردم. همان موقع در ارکستر پاپ راديو ايران که ارکستر بزرگی بود متشکل از نوازندگان ايرانی و خارجی شروع به خواندن کردم.
هر ماه يک ترانه اجباری بايد برای ارکستر جاز راديو و سه ترانه برای پخش زنده در راديو اجرا می کردم. حقوق ماهيانه ای هم از طرف راديو به من، آقای ويگن، محمد نوری، آقای روانبخش و آقای منوچهر پرداخت می شد.
اما عارف آن سال ها که تصويرش هميشه بر روی جلد مجله جوانان امروز بود تا عارف سال های بعد از انقلاب چه تفاوتی کرده است؟
اولين وظيفه ای که يک هنرمند احساس می کند و بايد انجام دهد اين است که در کنار ملت خودش بايستد. بنابراين من از آن قالب عارف بی خبر قبل از انقلاب خود به خود بيرون آمدم. مساله بعدی، فقط موسيقی نيست. بلکه دخالت هنرمند در همراهی با مردم و متحد کردن آن ها برای رسيدن به آزادی و دموکراسی است.
در سال هايی که خارج از کشور بوديد دو کار متفاوت از جريان موزيک پاپ در لس آنجلس عرضه کرديد، روزگار غريب و آينه در آينه، از جريان توليد اين دو آلبوم بگوييد؟
وقتی ما از ايران بيرون آمديم، به موسيقی پاپ، انگ سبکی و بی ارزشی زدند. در نتيجه من به عنوان اولين قدم، آلبومی تهيه کردم که کرامت موسيقی پاپ را حد بالا نشان بدهم. من اين آلبوم را با اشعار ارزشمند شادروان احمد شاملو، نادر نادرپور و زويا زاکاريان که خوشبختانه در لس آنجلس است و با آهنگسازی، تنظيم و رهبری ارکستر احمد پژمان انجام دادم.
هدفم از انجام اين کار که با ريتم های لنگ، کارهای عجيب و غريب ولی اشعار موثر همراه شد اين بود که نشان دهم موسيقی پاپ فقط ريتم شش و هشت نيست.
آقای عارف الان نزديک به چهار سال است که ساکن دوبی هستيد. در اين فضای دور از هياهوی لس آنجلس و نزديک به ايران به سراغ چه دغدغه هايی رفتيد؟
الان يکی از آرزوهايم اجرا کردن چندين ترانه از ترانه های قديمی ايرانی است که البته اين ها به طريقی که در گذشته مرسوم بود با ربع پرده اجرا شده است. آقای ايرج گلسرخی که الان در قيد حيات نيستند ربع پرده های اين قطعات را برداشتند و ما به همراه يکديگر اين قطعات را با يک پيانو در سال های قبل از انقلاب اجرا کرديم.
من آرزو دارم بتوانم اين قطعات را با امکانات و تکنيک های امروز موسيقی در هم بياميزم و اجرا کنم و گوشه ای از موسيقی ۱۵۰ سال پيش ايران را به بچه های امروز نشان بدهم. ضمن اينکه در برنامه کمک به دايره المعارف ايرانيکا که استاد يار شاطر در راس آن هستند اين چند ترانه را بدون هيچ توقعی اجرا کردم.
سال هاست که آلبوم تازه ای از سوی شما به بازار موسيقی پاپ عرضه نشده است، گويا آلبومی را تحت عنوان عزيز قصه با ترانه ای از شهيار قنبری در دست تهيه داشته ايد. اين آلبوم در چه مرحله ای است؟
اين آلبوم بيش از هشت سال است که به دليل مشکلاتی معوق مانده و همه فعاليت های من به حالت تعليق در آمده است. ترانه عزيز قصه که سروده آقای شهيار قنبری است جای خودش را در اين آلبوم دارد. شادروان عماد رام دو ترانه به من هديه کردند، ترانه ای به اسم خونه در اين آلبوم اجرا کرده ام که سروده خانم زويا زاکاريان است.
آقای سياوش قميشی سه آهنگ به من داده اند که يکی از آن آهنگ ها، ريتم درويشی دارد. از شادروان ليلا کسرا و آقای امان منطقی هم ترانه هايی اجراکرده ام. همچنين از آقای عبدی يمينی هم آهنگ هايی در اين آلبوم دارم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما طالب سینمائی هستیم که در آن فکر و ایده نو مطرح شود
مجله ستاره سینما - شماره یازدهم - بهار هزار و سیصد و پنجاه و سه: پای صحبت فرزانه تائیدی و بهروز به نژاد زوج تازه نمایشنامه های تلویزیونی و تاتری. بهروز به نژاد جوان پر جوش و خروشی است، که عنقریب جایش در سینمای ایران باز خواهد شد و هم چون فعالیتش در برنامه های تاتری تلویزیون، خواهد درخشید، جوانی است خوش بیان، خونگرم، زود جوش، با قدی نسبتا بلند و موهای مجعد، با فیلم آدمک هریتاش به سینما پا گذاشت و هم اکنون فیلم برهنه تا ظهر با سرعت از او آماده نمایش است که در آن با ایرن و فرامرز صدیقی همبازی شده است. بهروز به نژاد بدلیل اینکه نمی خواهد در سینمای تجارتی خود را از دست بدهد خیلی کم به بازی در فیلم ها تن می دهد و در چند ماهه اخیر ترجیح داده است که ببازی در نمایشنامه های تلویزیونی اکتفا نماید. در نمایشنامه هائی که اغلب او بازی می کند، فرزانه تائیدی همبازی است و این دو متفقا یک زوج را تشکیل داده اند، که احتمالا در فیلمی از یک کارگردان نو پرداز نیز شرکت خواهند جست.
مجله ستاره سینما که همیشه کوشش داشته است تا جوان ها به بازی گرفته شوند و فعالیت های ثمربخش آنها بطور گسترده ای منعکس شود، این هفته پای صحبت بهروز به نژاد نشسته است تا منعکس کننده حرف های او باشد. فرزانه تائیدی همبازی او که اکنون فیلم خاک ساخته مسعود کیمیائی از او آماده نمایش می باشد در این گفتگو شرکت دارد، که البته در فرصت مناسب دیگری، با او بطور جداگانه به بحث خواهیم نشست. قبل از اینکه صحبت ما در زمینه مسائل خصوصی آغاز شود، فرزانه تائیدی از سینمای تجاری گله می کند و می گوید: گاهی اوقات در همین سینمای خودمان، به فیلم های مبتذلی بر می خوریم که از دیدنش عرق شرم روی پیشانی آدم می نشیند. چندی پیش در یک جلسه خصوصی فیلمی را برای ما نمایش دادند، که من بجرات می توانم بگویم احمقانه ترین فیلم تاریخ سینمای ایران بود. اما متاسفانه این فیلم فروخت و عده ای از تماشاگران هم از آن استقبال کردند. من فکر می کنم علت این استقبال وجود صحنه های س ک س ی غیر منطقی و مقداری دیگر از این صحنه های تماشاچی گول زن بوده است.
فرزانه دل پری از سینما دارد. او که در سال گذشته بعنوان محبوب ترین چهره هنری معرفی شده است می گوید: وقتی آدم می بیند که در سینمای فارسی از هر صد فیلم نود فیلم غیر منطقی ساخته می شود، مجبور می گردد که نا خودآگاه از این سینما دوری و به تاتر بپردازد. درست است که بازی در سینما پول خوبی دارد، ولی من ترجیح می دهم که از بازی در فیلم های سطح پائین خود داری کنم و برای بازی در فیلم های خوب حتی از دستمزدم هم بکاهم، برای مثال من هنگام فیلمبرداری هشتمین روز هفته ساخته حسین رجائیان که اکنون آماده نمایش است، یکسال تمام سر صحنه فیلمبرداری حاضر شدم، بدون اینکه کوچکترین اعتراضی بکنم. چون می دانستم یک کار خوب دارد انجام می گیرد. در حالیکه عده ای از هنرمندان ما اگر زمان فیلمبرداری بیش از ماه بطول بیانجامد، سر و صدایشان بلند می شود و از ادامه کار خوداری می کنند.
بهروز به نژاد همین عقیده را دارد، او در ادامه حرف های فرزانه می گوید: در محیط هنری ما بچه های دست اندرکار و مخصوصا جوان ها با مشکلات زیادی سر و کار دارند و باین جهت است که خیلی ها بقول معروف نیامده می روند و جا می زنند و شاید هم در مقابل فیلم های آنچنانی مجبور به کناره گیری می شوند. ولی چه می توان کرد؟ باید کوشید تا خیلی چیزها را عوض کرد. فرم ها و قوانین متداول و هم چنین شرایط هنر پیشه شدن در سینمای فارسی حتما احتیاج به ترمیم دارد. بخصوص در مورد خانم ها… امیدوارم سوء تفاهمی پیش نیاید، ولی واقعا عده ای از ستارگان سینمای فارسی، به صرف آزاد بودن و یا فقط خوشگل بودن و یا هنرپیشه فیلم های تبلیغاتی بودن، نباید در این سینما نفوذ کنند… بنظر من سازندگان فیلم های ایرانی باید مقداری هم دنبال استعداد و شعور هنرپیشه بروند.
اگر حمل بر گنده گوئی من نکنید، می خواهم بگویم که بعضی از فیلمسازان ما تماشاچی را گمراه کرده اند، به همین دلیل تماشاچی ها هم باید مثل سینما گران در بین خود انشعاب بوجود بیاورند و از دیدن فیلم های بد پرهیز کنند. من هم مثل هر علاقمند به سینمای وطنی دلم می سوزد که چرا فیلم های قابل تفکر در سینمای ما کم وجود دارد چرا؟ درست است که همه می گویند بالاخره روزی تمام مهره های این سینما سر جای خودش قرار خواهد گرفت. ولی آن روز چه روزی خواهد بود امیدوارم خیلی دیر نباشد!
وقتی فرزانه و بهروز درباره نوع فعالیتشان در سینما سئوال می کنم، هر دو می گویند: ما طالب سینمائی هستیم که در آن ایده و فکر نو مطرح باشد و ازهر نوع جنجال و شلوغ بازی بیزاریم. فرزانه تائیدی علاوه بر این که در فیلم های سینمائی فعالیت می کند، در استخدام اداره تاتر نیز می باشد.
وی مدت چهار سال از ایران دور بوده و فعلا در حدود دو سال می شود که بایران باز گشته است. او در آمریکا با علی شاهیلانی ازدواج کرده و گویا این روزها کار طلاق و جدائی آنها تمام شده است! درباره این موضوع از فرزانه سئوال می کنم و می پرسم: چرا می خواهی از شوهرت جدا شوی، آیا فعالیت هنری تو باعث شده تا بین شما اختلاف بوجود بیاید؟
خیلی ساده می گوید: نه ما با هم تفاهم و توافق نداریم، او مرتب می گوید که بخارج بر گردیم، در حالی که من می خواهم بمانم و در همین جا فعالیتم را ادامه دهم. اینست که هر دو با یکدیگر بتوافق رسیده ایم از هم جدا شویم.
عکس این سئوال را از بهروز به نژاد می کنیم و از او می پرسیم:
خیال ازدواج کردن نداری؟
خنده ای تحویلمان می دهد و می گوید:
ای بابا، ما و ازدواج؟
از بهروز می پرسم:
فعالیت هنری خود را از کجا و چگونه آغاز کردی؟
جواب قشنگی باین سئوال می دهد:
من نه از دوران بچگی عاشق هنرپیشگی بودم و نه از دبستان و دبیرستان هنر پیشگی را شروع کردم و نه اینکه ورزشکار بوده ام. بلکه من فقط یک تماشاچی خوب تاتر و سینما بوده ام. من بعد از گرفتن دیپلم، مثل خیلی از جوان ها دچار سرگشتگی و بلاتکلیفی شدم. این بلاتکلیفی درست زمانی در من بوجود آمده بود که من دچار بحران های فکری بودم و برای این که ذهن شلوغم را تا حدودی به آرامی بکشانم، تاتر را برگزیدم و به این خاطر بعد از کنکور وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم و در جوار تحصیل رشته تاتر فعالیت هنریم را آغاز کردم. اولین نمایشنامه ای که بازی کردم دشمن ملت نام داشت اثر ایبسن که سعید سلطانپور آن را کارگردانی کرد واین برای من یک تجربه خوب بود. بعد از مدتی با صیاد همکاریم را شروع کردم و در پیس فالگوش و در قوز آباد شرکت جستم که این دو نمایشنامه در پنجمین و چهارمین جشن هنر بروی صحنه آمد. آنگاه در نمایشنامه های تلویزیونی آقا پسر بخانه می آید، قمار بازان، شب عاشقانه بیدل و چند نمایشنامه دیگر بازی کردم.
از بهروز سئوال می کنم:
چطور شد که در فیلم آدمک بازی کردی؟
جواب می دهد:
در خلال همکاری با صیاد، بازی در فیلم آدمک را آغاز کردم صرفا بخاطر این که در سینما نیز فعالیتی کرده باشم. ولی متاسفانه بعد از دوران مشقت باری که با اعضاء غیر حرفه ای این گروه داشتم خوشبختانه با بروی اکران آمدن فیلم حق کشی هائی درباره ام صورت گرفت که زحماتم از دیدگاه منتقدین و مردم ارج گذاشته شد.
پس چطور شد که بازی در فیلم دوم هریتاش برهنه تا ظهر با سرعت را پذیرفتی؟
بنا به پیشنهاد کارگردان آدمک، برای ایفای نقش نخست فیلم برهنه تا ظهر ... وارد مذاکره شدم و با یکدیگر توافق کردیم ولی هنوز تهیه کننده ای در کار نبود تا آن آقای میثاقیه به بنده پیشنهاد کردند که فیلم در آنجا ساخته شود. بعد از این موضوع همکاری آغاز شد و هنگام شروع فیلم نقش من بنا بعللی تبدیل به نقش دوم شد و من با جان و دل، صرفا بخاطر تهیه کننده فیلم این نقش را بازی کردم، در حالی که کارگردان فیلم همچنان در حق من حق کشی کرده است.
از بهروز به نژاد نمایشنامه رومئووژولیت اثر ژان آنوی و به کارگردانی اسماعیل شنگله با شرکت بهمن فرسی، پرویز پرورش آذر فخر، مهین شهابی و فرزانه تائیدی آماده پخش از تلویزیون می باشد. همچنین نمایشنامه دیگری از او آماده پخش می باشد بنام گلدان. در ضمن به نژاد بازی در یک سریال تلویزیونی بنام گذر خلیل ده مرده را شروع کرده که در آن با جمشید مشایخی و اکبر مشکین همبازی است. همچنین وی در حال حاضر در فیلمی به کارگردانی علی حاتمی بازی می کند که از مثنوی مولوی الهام گرفته شده. این فیلم در سیزده قسمت برای تلویزیون ساخته می شود.
حرف آخر این دو هنرمند اینست که:
ما همیشه در فیلم های خوب و برجسته بازی خواهیم کرد. در غیر اینصورت ترجیح می دهیم همچنان به فعالیت خود در تاتر ادامه دهیم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سیری در برنامه گلها
بهروز مبصری: سال های سال است که نغمات برنامه گلها به صورت یک خاطره قوی به نسل امروز، انتقال یافته است. مبتکر این برنامه، مرحوم زنده یاد داوود پیرنیا بود که با تلاش بسیار، اثری ماندگار از خود به یادگار گذاشت، به طوری که امروز ملاک و مصدر بسیاری از هنرمندان شعر و موسیقی است بسیاری از هنرمندان و پژوهشگر ان شعر و ادب پارسی، سند نوای ساز و آواز و یا فلان قطعه شعر را در برنامه گلها جست و جو می کنند. مرحوم پیرنیا بسیاری از اهل ادب را که گرایش به موسیقی نیز داشتند، با اندیشه بلند خود، به برنامه گلها آورد و اثری را از این هنرمندان ضبط و به یادگار باقی گذاشت. از آن جمله، بزرگ مرد ادب پارسی عماد خراسانی است که در برنامه برگ سبز شماره 20، به نوازندگی تار پرداخته و خود نیز در دستگاه شور، شعرش را با آواز خود خوانده است. او در برنامه گلهای صحرایی، اشعار و ترانه های محلی مناطق مختلف کشور را ضبط کرد، که یادگاری ارزنده از موسیقی نواحی است و می توان در آن به اشعار و ترانه های شیرازی اشاره داشت، که با صدای گرم دکتر عفیفی در برنامه گلهای صحرایی اجرا شد.
در این مقاله از شاخص برنامه گلها، صدای خانم روشنک یاد می کنیم، که اشعار را به خوبی بیان می کرد و باعث شد که بسیاری از شنوندگان، مجذوب اجرای صحیح کلمات در دکلمه ایشان بشوند و صحیح خواندن اشعار را یاد بگیرند. هم چنین بررسی تفکر و اندیشه پیدایش چنین برنامه ای و اولین های آن برنامه ها که در برخی مصاحبه ها از خود به یاد گار گذاشته اند سخن خواهیم راند.
مرحوم پیرنیا در مصاحبه ای چنین می گوید: معانی و مفاهیم، وقتی با بیانی لطیف ادا شد، بر دل می نشیند و هرگاه در قالب نظم در آید و موزون گردد، آن می شود که شعرش می نامیم و این از عهده بشری که تمدنش از نظر معنوی به درجات عالی نرسیده باشد، ساخته نیست. شعر ما که از نظر کیفیت و کمیت در دنیا بی نظیر است نیز یکی از نمودارهای تمدن عمیق و ریشه دار ایران است و من شناساندن این گونه مظاهر تمدن و مفاخر هنر ایران را افتخاری بزرگ می دانم و به قدری به این کار علاقمندم و برای ان اهمیت قائل هستم که از هر آنچه غیر آن است، بگسسته ام و به آن دل بسته ام و تا زمانی که بتوانم به گلها، خاصه گلهای ایران عشق می ورزم، عشقی که تا به خاطر دارم در دل داشته ام و همواره در تزایدش دیده ام.
در سال 1334 که به همکاری با رادیو دعوت شدم و طی مذاکره ای با دکتر پرویز عدل، برنامه ای ادبی به نام گلهای جاودان را پیشنهاد کردم، وسایل کار تا حدودی که وضع آن روز اداره تبلیغات اجازه می داد، فراهم گردید.
اولین برنامه گلها با همکاری استادان عبادی، بنان، صبا و عبدالعلی وزیری به مدت 10 دقیقه با مختصر گفتاری از حافظ با این ابیات شروع شد:
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چون نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه روشنایی
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی
این غزل آمیخته با آهنگی بود، اثر استاد علینقی وزیری و منظور من از حیث تطبیق آهنگ و شعر کاملا تامین بود.
دومین برنامه به مدت 10 دقیقه با این رباعی، که اقای تقی روحانی به سبک انشا خواند، آغاز شد.
در آتش خویش چون همی جوش کنم
خواهم که تو را دمی فراموش کنم
گیرم جامی که عقل خاموش کند
در جام درآیی و تو را نوش کنم
و در پی آن، غزل مشهور مولانا با آوای بنان پخش شد.
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه
ضمن همین برنامه بود که تعلق دیوان شمس تبریزی به مولانا خاطر نشان گردید.
در سومین برنامه، از سعدی و چهارمین برنامه از عراقی که جز نزد خواص معروف نبود وقتی چند بیت به سمع شنوندگان رسید، ارزش این شاعران عرفانی بر همگان معلوم گردید.
همه شب بر آستانت شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی ندهم به پادشاهی
سربرگ گل ندارم، ز چه رو روم به گلشن
که شنیدام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام ملت است این، به کدام مذهب است این
که کشند عاشقان را که تو عاشقم چرایی
من همیشه به یاد دورانی که افتخار خدمت به ادبیات ایران نصیبم شد، هستم و به طبع سیمای هنرمندان ارجمندی که با من همکاری داشتند، در دل و دیده ام جلوه گر است.
امروز از اقایان احمد عبادی و جواد معروفی سپاسگزارم که عنایت فرموده، سرافرازم داشته اند و نغماتی به یادگار نواخته اند. نغماتی که همیشه با گوش جان شنیده و خواهم شنید.
تفکر اندیشه نام گلهای جاودان و گلهای رنگارنگ و انتخاب چنین نامی برای این برنامه را مرحوم استاد بنان در مصاحبه ای چنین می گوید: سال ها بود که در رادیو می خواندم، اما در ان زمان برنامه ای به نام گلها نبود. یک روز آقای پیرنیا مجله ای را به نام گلهای رنگارنگ که متعلق به یکی از دوستان من بود، دید و از نام آن مجله برای این برنامه اقتباس کردند.
گلهای رنگارنگ، تعداد 571 برنامه
مرحوم پیرنیا این برنامه را از شماره 100 شروع کردند که در واقع 471 برنامه است اولین برنامه گلهای رنگارنگ با همین نام با صدای خانم اشرف السادات مرتضایی، ویلن استاد تجویدی، تار شاپور حاتمی و ضرب مرحوم عمیدی است.
مرحوم استاد تجویدی از ضبط اولین برنامه گلهای رنگارنگ چنین می گوید: در آن موقع بیشتر آهنگ هایی که از رادیو پخش می شد، غیر از برنامه ای که انجمن موسیقی داشت، به وضع فلاکت باری افتاده بود، خوانندگانی که شایستگی خواندن نداشتند، غالبا ضمن اینکه در برنامه شرکت می کردند، ارکسترها هم به نام انان بود. البته در میان آنها خوانندگان خوبی هم پیدا می شد. یادم می آید که در آن زمان اساتیدی نظیر صبا و محجوبی بسیار دلسرد شده بودند و تقریبا اوضاع به این شکل بود که انگار آن ها را کنار گذاشته اند.
روزی در یکی از راهروهای رادیو با آقایی برخورد کردم که مرد محترم و جا افتاده ای بود ایشان ضمن ملاطفت به بنده گفتند: آقا نمی خواهید با برنامه جدید همکاری کنید، گفتم: کدام برنامه؟ گفتند: برنامه گلها گفتم: من هنوز نشنیده ام، درست هم می گفتم، چون یکی دو هفته بود که برنامه گلها شروع به کار کرده بود.
این مرد بزرگوار که داوود پیرنیا نام داشت خدا بیامرزدش، مرا سخت تحت تاثیر قرار داد و همان روز عصر آمدم نزد ایشان و قطعه ای را نواختم، چند روزی از این ماجرا گذشت و من ایشان را ندیدم، ولی در برنامه، ساز من توام با اشعاری دلچسب پخش شد.
از آن موقع به بعد تصمیم گرفتم شخصا با این برنامه بیشتر همکاری داشته باشم و بعد مجددا آقای پیرنیا را دیدم و پیشنهاد کردم که ما یک ارکستری داشته باشیم مرحوم پیرنیا ارکستری درست کرد با شرکت بنده، استاد صبا، محجوبی، وزیری تبار، حسین تهرانی و آقای مجد.
به هر حال یادم است قطعه ضربی را ساخته بودم و این ارکستر اجرا کرد تصمیم گرفتم که برای این برنامه آهنگی تهیه کنم اولین اهنگی که تهیه کردم، روی یکی از اشعار وحشی بافقی بود که خانم خاطره پروانه آن را خواند و فوق العاده مورد توجه قرار گرفت و مرحوم صبا هم فوق العاده مرا تشویق کرد.
اما عرض کنم که اولین اجرا در برنامه گلها رنگارنگ در ماهور و آهنگی است منسوب به شیدا، به نام صورتگر نقاش چین.
اصل این آهنگ در چهارگاه است ولی در ماهور هم منتقل کرده اند وقتی که این اهنگ را آوردند بنده مقدمه ای برایش ساختم و ان را با تار شاپور حاتمی، ضرب مرحوم مجیدی و ساز بنده اجرا کردیم که به عنوان اولین برنامه گلهای رنگارنگ اجرا شد. در اینجا لازم است یادی کنم از زحمتی که روح اله خالقی برای برنامه گلها کشیدند و تنظیم اهنگ های عارف و شیدا را برای این برنامه، انجام دادند.
یک شاخه گل، تعداد 465 عدد
اولین برنامه یک شاخه گل با صدای خانم آذر (حنانه)، سنتور استاد پایور و ویلن مرحوم استاد صبا، با دکلمه شعر، توسط خانم پرینان اجرا شد.
شعری که دکلمه شد:
امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس ناله مستانه تویی تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو
و یک تصنیف نیز در ماهور با صدای خانم آذر اجرا شد که تصنیفی قدیمی است و بعدها با صدای محمدرضا شجریان مجددا اجرا شده است.
برگ سبز، تعداد 312 عدد
اولین برنامه با صدای مرحوم سید جواد ذبیحی و نی استاد کسائی و تار استاد جلیل شهناز بود دلیل درست شدن نام برگ سبز را مرحوم ذبیحی چنین می گوید: از آنجایی که خود جناب داوود پیرنیا از ارادتمندان خاندان ولایت بودند و به دلیل این که خود من نیز از سادات هستم، جناب پیرنیا این اسم را برای این برنامه انتخاب کردند.
برگ سبز در شب های جمعه پخش می شد اولین برنامه همه با نی استاد کسائی و استاد جلیل شهناز بود در سه گاه که من نیز اشعار مثنوی را می خواندم صدای ذبیحی را سازی همراهی نمی کرد، بلکه پس از خواندن قطعاتی اجرا می شد، اولین برنامه هم با شعری از هاتف اصفهانی اجرا شد.
مرحوم پیرنیا می خواست که اسم این برنامه را برگ سبز بگذارند، زیرا این برگ سبز از آن برگ سبزهایی است که هیچ وقت زرد نمی شود و صدای خانم روشنک در اخر برنامه می گفت: برگ سبزی است تحفه درویش.
گلهای صحرایی، تعداد 62 عدد
اولین اجرای این برنامه با صدای انوشه بود که او در این باره چنین می گوید: همکاری ام را با رادیو از سال 1336 شروع کردم. اهل شیراز هستم و نام اصلی من عفیفی است، علت این نام مستعار، شغلم بود که فاصله زیادی با هنر داشت. اصلا هم خیال نداشتم که یک روزی در رادیو بخوانم. با دوستی دیرینه ای که با مرحوم پیرنیا داشتم و اصرار بیش از حد ایشان و علاقه خودم مبنی بر اینکه آهنگ های شیرازی یک جایی باید ثبت بشود این کار را به بهترین شکلی که امکان داشت، انجام دادم و یک نواری در منزل تهیه کردم و به خدمت جناب پیرنیا دادم که گوش بدهد و هر کسی را که مستحق می داند، و آن ها را با موسیقی اجرا کند در این نوار تمام آهنگ های شیرازی را خواندم و ضبط کردم.
مدتی گذشت که شنیدم یکی از آهنگ ها پخش شده است جناب اقای پیرنیا گفتند که بهتر از خودت کسی نیست و بعد رفتیم به رادیو، اولین برنامه گل های صحرایی اهنگی است شیرازی که در مایه لری منطقه فارس است و با این شعر شروع می شود:
راه رفتنت واویلا
خندیدنت واویلا
رقصیدنت واویلا
راه رفتنت، خندیدنت، میان دشت رقصیدنت واویلا
بوای بوام سوزانده
آسمان به ان گپی گوشه اش نوشته
هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته
دومین برنامه، با ویلن پرویز یاحقی و سنتور ورزنده بود که بلال بلالم نام دارم شعرش این است:
ایوای بالام بند او بالام بند
به چتر یارم اشرفی بند
بلال بلالم بالال بالم
دلبر خداحافظ، بکن حلالم
در برنامه گلهای صحرایی تا آنجا که یادم می آید خانم سیما بینا که تازه از برنامه کودک به برنامه گلهای صحرایی آمده بود و خانم غزال، روح انگیز، روح بخش، خانم فتانه، مرحوم داریوش رفیعی و چند نفر دیگر که یاد م نیست شرکت داشتند.
نام مستعار انوشته، اسم پسرم است که بدین نام در برنامه گلهای صحرایی می خواندم.
گلهای جاودان، تعداد 157 عدد
زمان برنامه 45 دقیقه بود که معمولا با ارکسترهای عالی انجام می شد، بیشتر برنامه های استاد بنان در این برنامه بود و از نظر ارزش کار بالاتر از همه برنامه گلها قرار داشت از اولین برنامه آن اطلاعاتی کامل به دست نیامد، اما شواهد چنین نشان می دهد که اولین برنامه یا آواز از استاد بنان بوده است.
بسیاری از مردم ایران برنامه گلها را با صدای خانم روشنک که اشعار را به درستی دکلمه می کرد، می شناسند و تاثیر گویش ایشان در فراگیری اشعار ادبیات فارسی برای مردم هم چنان در اذهان، به عنوان یک خاطره قوی باقی مانده است.
کم نیستند کسانی که درست خواندن اشعار بزرگان ادب پارسی را از ایشان در وقت دکلمه برنامه گلها یاد گرفته اند. از خصوصیات گویش ایشان، فهم معنی و ادراک صحیح مفاهیم شعری از نظر جمله بندی و زمان بندنی است که با دستگاه موسیقی تطبیق می کند.
مثلا اگر قرار بود برنامه ای در مایه دشتی اجرا گردد، اشعار را محزون و غم انگیز و خسته می خواند و اگر قرار بود در ماهور اجرا شود اشعار را با یک هیجان و نشاط و شادی اجرا می کرد در میان مردم، یک شعر بیش از باقی اشعار، باقی مانده است.
به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
اولین گویندگان بانو در برنامه گلها، خانم کوکب پیرنیان، روشنک، آذر پژوهش، فخری نیکزاد و ... بودند.
خانم روشنک در مصاحبه ای در سال 1354 چنین می گوید: نام اصلی من صدیقه سادات رسولی است در سال 1327، با سمت گویندگی وارد خدمت رادیو شدم و تا سال 1334 در قسمت های مختلف رادیو گویندگی می کردم.
زمانی که می خواستم وارد رادیو شوم، 81 نفر جهت گویندگی شرکت کرده بودند که از میان آنان قبول شدم کسانی که از من امتحان گرفتند: مرحوم سعید نفیسی، حسینقلی مستعان، حسین زاهدی، مرحوم صبحی و چند نفر دیگر هم بودند که الان یادم نیست مرحوم پیرنیا از برنامه سوم گلها مرا دعوت به همکاری کردند.
نام روشنک را هم ایشان برایم انتخاب کرد و اولین شعری را که در برنامه گلها خواندم، این بود:
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
شب که خورشید جهان تاب، نهان از نظر است
طی این مرحله با نور مهی باید کرد
از خاطراتم این است که گاهی که از رادیو بیرون می آمدم، جوانان علاقه مندی در بیرون رادیو بردند که از من خواستند اشعاری را که در برنامه گلها می خوانم، برایشان بنویسم. ولی همیشه به دلیل جوان بودن آنها این شعر را برایشان می نوشتم.
نخست موعظه پیر می فروش این بود
که از معاشر ناجنس احتراز کنید
اما حالا پس از گذشت چند سال اگر قرار باشد مطالبی بنویسم، این شعر را هم اضافه می کنم:
از امروز کاری به فردا نماند
چه دانی که فردا چه آید زمان
برنامه گلها اول به صورت گلهای رنگارنگ، گلهای جاویدان، یک شاخه گل، گلهای صحرایی و برگ سبز بود اما پس از فوت مرحوم پیرنیا در سال 1350، هوشنگ ابتهاج به سرپرستی برنامه گلها در آمد او خود در مصاحبه ای می گوید: به خوبی از دشواری های کار با خبر بودم، می گفتند عمر گلها به سر آمده و ذخیره گرانبهایی که از آهنگ ها و ترانه ها داشتیم مثل ساخته های عارف و شیدا همه مصرف شده است و هنرمندان بزرگی مانند صبا، خالقی و محجوبی دیگر در میان ما نیستند و هنرمندانی مثل ادیب و بنان کناره گرفته اند. از طرفی دیگر موسیقی بازاری گوش ها را پر کرده بود. من این کار قبول کردم، زیرا به زندگی هنر و زایندگی هنر اعتقاد دارم.
امیدم این بود که هنرمندان شایسته ای مثل جواد معروفی، علی تجویدی، کسائی، عبادی، شهناز، بدیعی، خرم و بسیاری دیگر از همکاران، یاری با برنامه گلها را شروع و ادامه به کار دهند، خوشبختانه اغلب این آقایان با برنامه همکاری داشته اند و امیدم این است که این آتش افسرده دوباره باهمت و هنر این عزیزان زنده گردد.
بعضی از این هنرمندان بی دریغ همکاری کردند و بعضی دیگر مشکلاتی داشتند که امیدوارم رفع گردد. آقایان معروفی و شهیدی که یادگار دوران سابق گلها هستند و آقای شجریان که بیشتر به دوره دید تعلق دارد همکاری مستمر و بسیار با ارزشی را با برنامه گلهای تازه دارند.
از لحاظ فرم، همه انواع برنامه گلها، مانند گلهای رنگارنگ، گلهای جاویدان، یک شاخه گل، برگ سبز و گلهای صحرایی را با هم آمیختیم و نام گلهای تازه را برای این برنامه انتخاب کردیم در همین مدت کوتاه کارهای ما زیاد بی توفیق نبود، از جمله شعرهایی که در این برنامه به کار بردیم، جز چند شعر که متاسفانه از اشعار خود من بود باقی اشعار، خیلی خوب و از استادان شعر فارسی است امیدوارم با طرح های جدیدی که سرپرست محترم سازمان رادیو و تلویزیون برای رفاه و تشویق هنرمندان موسیقی ایرانی دارند، برنامه گلها ان تازه ای بگیرد و بیش از پیش دوستداران شعر و موسیقی ایرانی را خوشنود کند.
پروین دولت آبادی، در سوگ مبتکر برنامه گلها، داود پیرنیا چنین می سراید:
با نای دل حکایت هجران او کنید
با چنگ جان حدیث غمش مو به مو کنید
گلهای جاودانه شعر و سرود را
بر گور او فشانده و می در سبو کنید
داوود نغمه پرور سحر آفرین کجاست؟
او را به شهر شعر و طرب جست و جو کنید
در چشمه ساز نغمه جوشان او مدام
ای خون دلان به اشک دمادم وضو کنید
در دامن هنر، گل صحرایی اش شکفت
تا عطر آشنایی از آن نغمه بو کنید
آورد او به خلوت خاصان چراغ را
لب بستگان درد از او گفت و گو کنید
بالانشین مصطبه عشق و حال بود
حالی چنان که رفت، بر او آرزو کنید
آن جان ناز پرور و غم خسته را مگر
در رود رود شور و نوا جست و جو کنید
داوود رفت و طرفه مزامیر او بماند
با نای دل حکایت هجران او کنید
امید است دست اندرکاران صدا و سیما که مدتی است به تقلید از برنامه گلها به نوعی همان سبک و سیاق را به نگاه امروزی ادامه می دهند قدری به عمق مسئله هم بپردازند و بتوانند با دیدی کارشناسانه و به دور از تنگ نظری و یک سونگری، برنامه ای را تدوین نمایند که در اصل ادامه دهنده همان راه باشد تا برنامه گلها که همیشه به عنوان یک برنامه فرهنگی تلقی شده و به یادگار مانده است ، با همان نام و به نگاه امروزی ، نیاز جامعه را پاسخ بدهد
سلام.
خدا كنه كه اينا رو كپي گرفته باشي وگرنه ماشاالله به اين دست.
خيلي ممنونم از داستانهات خيلي خوشم اومده فقط يه خورده سردرد گرفتم.آخه اين آخريه خيلي زياد بود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مهستی، خواننده ایرانی در سن شصت سالگی به دلیل ابتلا به سرطان، در سانتا رزا در شمال کالیفرنیا درگذشت. خبر درگذشت این خواننده قدیمی ابتدا در رسانه های فارسی زبان منتشر شد، وی از مدت ها قبل به دلیل ابتلا به سرطان روده بیمار و بستری بود. خدیجه دده بالا که بعدها با روی آوردن به خوانندگی نام هنری مهستی را برای خود برگزید، در سال 1946(1325) متولد شد. در نوجوانی استعدادش برای خوانندگی توسط پرویز یاحقی، یکی از مشهورترین موسیقیدان های ایران، کشف شد.
نخستین آوازهای او در مجموعه گلهای رنگارنگ که در دهه چهل از رادیو ملی ایران پخش می شد، به کارهای او اعتبار بخشید و او را به خواننده ای محبوب در دهه های چهل و پنجاه بین مردم بدل ساخت و به علاوه راه را برای ورود خواهر بزرگترش، هایده به عالم خوانندگی نیز باز کرد.
مهستی از ازدواج اول خود با خسرو ناظمیان، یک دختر به نام سحر دارد که در شمال کالیفرنیا زندگی می کند.
کمی پس از انقلاب ایران، مهستی به بریتانیا رفت و پس از چند سال به آمریکا مهاجرت کرد. در سال 2005 نیز آکادمی جهانی هنر، ادبیات و رسانه ها از وی برای 35 سال فعالیت در زمینه موسیقی سنتی و پاپ ایرانی تقدیر به عمل آورد.
از وی بالغ بر 35 آلبوم موسیقی از جمله: هوای یار، آشفته، مسافر و گل امید منتشر شده که اغلب آنها با استقبال روبرو شده است.
در بهمن ماه سال گذشته مهستی اعلام کرد که مبتلا به سرطان پیشرفته است و غفلت در درمان آن، سبب وخامت بیماری شده است و از این طریق از جامعه ایرانیان درخواست کرد تا در برابر عوامل سرطان زا و یا نشانه های این بیماری هوشیاری بیشتری به خرج دهند.
مهدی ذکایی، سردبیر مجله جوانان در لس آنجلس در باره درگذشت مهستی می گوید: وی روز گذشته در بیمارستان درگذشت، درحالی که با وخامت حالش به منزل دخترش، سحر در شمال کالیفرنیا رفته بود و دو روز آخر نیز در اغما به سر می برد.
آقای ذکایی با اشاره به آثار برجامانده از مهستی در موسیقی ایران می گوید که تاثیر مهستی در موسیقی سنتی ایران غیر قابل انکار و با ارزش است و سرمایه موسیقی سنتی ایران محسوب می شود. بی بی سی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یاران و همکاران آن روزها، از مهستی میگویند...
حدود سه دهه از پیروزی انقلابی که موسیقی ایران را دچار محدودیتها و ممنوعیتهای بیشماری ساخته میگذرد. هایده، پوران، فرزین، ویگن، سوسن... و بامداد سه روز پیش هم مهستی به دور از ایران درگذشت. ظاهراً تنها کشوری هستیم که بسیاری ازخوانندگان مان اجازهء زندگی در بین مردم خودشان را ندارند و یکی پس از دیگری در غربت میمیرند. مهستی خوانندهای که بیش از چهل سال برای ایرانیان خواند، بامداد دوشنبه، ۵ تیر ۲۵ ژوئن پس از چهار سال پیکار بینتیجه با بیماری سرطان درگذشت. مهستی ۶۱ سال داشت. مهستی تا مدت ها بیماری خود را پنهان کرده بود، ولی پس از شایعات زیادی که در اینباره بر سر زبانها افتاد، در بهمن ماه سال گذشته همراه با پزشکاش در چندین برنامهء تلویزیونی ظاهر شد. هم خودش و هم پزشکاش بیماری را رایج در میان بسیاری از آمریکاییان و کماهمیت جلوه دادند، ولی درنهایت هیچکدام از تلاشها برای درمان سرطان رودهء پیشرفتهاش نتیجهای نداد.
منوچهر بیبییان بنیانگذار تلویزیون جام جم در لوسآنجلس و مدیر کمپانی موسیقی آپلون در ایران (ناشر آثار مهستی در سالهای پیش از انقلاب) از جزییات درگذشت این هنرمند ایرانی میگوید: چهار سال پیش به سرطان [روده] مبتلا شد. تقریبا معالجه کرده بود. البته به او گفته بودند معالجه شدهاید، ولی اگر واقعا معالجه شده بود این سرطان سرایت نمیکرد به ریه و بعد هم بزند به مغز. ایشان بدون اینکه بداند این بیماری دارد حرکت میکند به ریه و جاهای دیگر، چهل شب در دبی برنامه گذاشت. پس از چهل شب، یکدفعه حالش بهم خورد. وقتی او را بردند به بیمارستانی در دبی، گفتند که سرطان بسیار پیشرفتهای دارد و نمیتواند تکان بخورد. دخترش از امریکا حرکت کرد و با چه مکافاتی او را به آمریکا آورد.
در آمریکا مراقب وضعیت جسمیشان بودند، یا اینکه همچنان به فعالیتشان ادامه میدادند؟
نه. اینجا وقتی که مجددا آزمایش کردند فهمیدند سرطان بسیار پیشرفته است و دیگر کاری از دستشان برنمیآید. کسانی که سرطان پیشرفته دارند را همیشه به منزل میفرستند. ایشان هم به این حد رسیده بود. من یک ماه و شاید ده روز پیش که رفتم به خانهاش قدری چاق شده بود. دراز کشیده بود و کمی هم نفس تنگی داشت. وقتی با او حرف میزدم بعضی چیزها را آره یا نه میگفت و بعضیها را هم کوتاه جواب میداد. من فکر کردم میگذراند و ممکن است حالش بهتر بشود. قرار شد وقتی بهتر شد دخترش، سحر به من زنگ بزند و من بیایم یک مصاحبه با او بکنم که دیگر خدا نخواست.
به سالهای دور برمیگردیم. فکر میکنم در اواخر یا اواسط دههی ۱۳۴۰ بود که شما همکاری تان را با مهستی آغاز کردید...
بله. حدودا شاید ۱۴ سال پیش از انقلاب. آن زمان من با اکبر گلپایگانی کار میکردم. گلپایگانی روزی گفت: دختر خانمی هست که در سلمانی کار میکند و صدای خیلی قشنگی دارد، خودش هم دختر خوشگل و برورو داری است. میتواند خوانندهء خوبی بشود. گفتم، خب بیارش. در آن زمان پنجشنبهها برنامهای به نام هنر برای مردم پخش میشد که خوانندگان در آن میخواندند و از رادیو سراسری پخش میشد. مهستی در این برنامه ترانهای خواند که شعرش از هما میرافشار بود، دل میگه دلبر میآید با موسیقی عماد رام. این ترانه را که خواند دیگر گل کرد.
فکر میکنم شما هم تقریبا به طور همزمان با مهستی از ایران خارج شدید...
بله. من یک روز پیش از اینکه بختیار بر سر کار بیاید از ایران خارج شدم و مهستی هم حدودا در همان زمان خارج شد. مهستی کارهای بسیار قشنگ و ماندگاری دارد که متاسفانه در غربت از آنها استفاده نشد و چند آهنگ که اصلا در سطح ایشان نبود خواند. کارهای زیبایی دارد از اسدالله ملک، همایون خرم، جهانبخش پازوکی و ... که از اینها در خارج از کشور متاسفانه استفاده نشد. میدانم که در آینده از آن کارهای گذشتهاش استفاده خواهد شد.
منظورتان این است که کارها در آرشیوهای ایران ماند؟
خیر! من آن کارها را هم آوردم، مانند ترانهء دگر چه خواهی. کارهای بسیار زیبایی دارد که در ردیف این کارهایی که در آمریکا خواند نبود.
مهستی در یکی از گفت و گوهایش با تلویزیون خود شما، «جام جم لوسآنجلس»، اعلام کرد که مدتی پس از اینکه به آمریکا آمد، همسرش در ایران تیر باران شد...
بله، پدر سحر. او در آبادان پمپبنزین داشت و بعد به علت اینکه در دورهء جنگ رفت و آمد داشت به آن ور، نمیدانم چه [اتهامی] به او بستند و اعدامش کردند. ما فردای آن، در تلویزیون یک برنامه داشتیم. مهستی و حسن شماعی زاده، برنامهای دو نفره داشتند برای اجرای ترانهای به نام «میریم ایران دوباره» که با گریه میخواند و یادگار همان دوره است. با وجود اینکه گفت، «اشکم را چه کار کنم؟» گفتیم قشنگیاش به همین حالت است. ضبط کردیم و پخش شد.
فعالیت هایتان در غربت چطور ادامه پیدا کرد با مهستی؟
اوایل با مهستی و هایده زیاد کار کردیم، مثلا اگر دیده باشید، یک برنامه در سیزدهبدر است که تمام خوانندگان روی زمین نشستهاند. یا زمانی که هما میرافشار در ایران بود برای مهستی شعر فرستاد. اشعاری را که او فرستاده بود، ما اینجا دادیم آهنگ رویش گذاشتند. ولی این اواخر دیگر همکاری به آن صورت نداشتیم، ولی دوستیمان همانطور صمیمانه بود. به دلیل اینکه من دیگر کار نشر نمیکردم. گرفتار تلویزیون بودم. من مهستی را جاهایی میدیدم که دوستان دور هم جمع بودند.
در گفتگوهای مهستی با رادیو و تلویزیونهای ایرانی همیشه این سوال از او پرسیده میشد که آیا کارهایش با هایده جنبهء رقابتی داشته یا نه؟ و او هم همیشه منکر میشد و میگفت هر کدام راه خودشان را میرفتند. ولی در بین مردم معمولا شنیده میشد که میانهء خوبی ندارند. شما به عنوان کسی که با هر دو رابطهء نزدیکی به لحاظ کاری داشتید و در جریان برنامه هایشان بودید، در اینباره چه صحبتی دارید؟
خدا هر دو را بیامرزد، ولی من حدود سه سال زودتر با مهستی کار میکردم. پس از سه سال، معینی کرمانشاهی، هایده را آورد پیش من. آن زمان ما نمیخواستیم مهستی بفهمد که ما داریم با هایده همکاری میکنیم. البته حرفی هم نزده بود. اینها شایعات بود. بعدا ما آهنگی به هایده دادیم خواند؛ همان علی گویم، علی جویم که زمانی اینجا خاکش میکردند هم همین علی گویم را پخش کردند. بعدها هر وقت که ما با هایده مصاحبه کردیم، در خانهء مهستی بود. پس از انقلاب روابط اینها خیلی صمیمانه بود و از مادرشان هم مهستی نگهداری میکرد. هایده دائما خانهء مهستی بود. اوایل شایعاتی بود و ما قدری سعی کردیم مسئله را مسکوت بگذاریم. ولی بعد دیدیم نه. هایده که راه افتاد، ایشان هیچ اعتراضی ندارد.
چیزی که به خود مهستی، یک ماه و ده روز پیش گفتم، الان به شما میگویم. به او گفتم: کاش وقتی از ایران آمدی دیگر آهنگهای جدید نمیخواندی. همان کارهای گذشتهات را میکردی. تنها حرفی که میتوانم بزنم همین است. این را البته به بعضی از خوانندگان دیگر هم میگویم. داریوش این مسئله را حفظ کرد و دارد از گذشته میخواند و مردم هم تحویل شان میگیرند. چون همه چیز روی حساب و کتاب بوده، یعنی تلفیقی بوده بین شعر، آهنگ و خواننده. در خارج از کشور دیگر رعایت نمیشد.
با توجه به اینکه مهستی در خارج از ایران دیگر به آن آهنگسازان و ترانهسرایان دسترسی نداشت، فکر میکنید چنین کاری ممکن بود؟
ببینید، هم دسترسی داشت و هم دسترسی نداشت، ولی خود آن آهنگسازان و شاعران هم انقلاب آنقدر تکانشان داده بود که نمیتوانستند مانند گذشته کارهایی خلق کنند. اگر هم میتوانستند یار میخواستند. آهنگساز بود، شاعرش نبود، شاعر بود آهنگسازش نبود! یا کسی که تنظیم میکرد نبود. یک عدهای در ایران مانده بودند و یک عدهای آمده بودند در خارج از کشور. گیج بودند، هنوز نمیتوانستند کار بکنند.
در قلب جامعهء مهاجر ایرانی هستید، در لوسآنجلس. چه واکنشی نشان دادند به درگذشت مهستی؟
همه ناراحت بودند. ما نمیدانستیم امروز فوت میکند. ولی برای پنجشنبه [به مدت سه ساعت] برایش برنامهی فوقالعاده گذاشته بودیم که پیش از مرگش این برنامه پخش بشود. یکباره دیدیم که دخترش تلفن کرد و گفت: مامان مُرد. من فکر میکنم او را بیاورند در کنار هایده و مادرش در گورستان وستوود جاییست که الیزابت تیلور و کلارک گیبل خوابیدهاند.
مهستی در دوره فعالیت خود با ترانهسازان بسیاری همکاری داشت. از علی تجویدی، پرویز یاحقی، همایون خرم و پرویز یاحقی در برنامههای موسیقی کلاسیک ایرانی گرفته تا انوشیروان روحانی، منوچهر چشمآذر و محمد حیدری در برنامههای موسیقی پاپ. جهانبخش پازوکی اما ترانهساز و ترانهسرایی بود که کارهایش مورد علاقهء ویژهء مهستی بود. پازوکی از همکاریهایش با مهستی میگوید: من تقریبا مدت ۴۳ـ ۴۲ سال با خانم مهستی همکاری داشتم، من آهنگسازی و ترانهسرایی میکردم و ایشان هم کارهای مرا به بهترین نحو اجرا میکردند. جوری اجرا میکردند که به اثر جاودانگی میبخشیدند. ایشان از هر کس، از هر آهنگسازی، حتا از هر ترانهسرایی اثری را اجرا میکردند، مهر جاودانگی پای آن اثر بود. سالهای بسیار، مردم با این خاطرهها زندگی کردند و سال های سال هم زندگی خواهند کرد.
جنس صدای مهستی فکر میکنید چه تاثیری میگذاشت در کار ترانهسازان یا ترانهسرایانی که با او کار میکردند؟
صدایی بسیار لطیف داشت. رسا با آن بهاصطلاح تحریرهای مخصوص خودش. اینگونه بگویم که زمانی الگو شده بود و کسانی که مراجعه میکردند میگفتند یک آهنگی بساز که مانند فلان آهنگ خانم مهستی باشد تا ما اجرا کنیم. من هم به آنها تذکر میدادم که صدای خانم مهستی یک صدای مخصوص به مهستیست و شما باید خودت یک شیوه تازهای داشته باشی نباید تقلید کنی.
تفاوتی حس میکنید بین ترانههایی که مهستی در سال های پیش از انقلاب اجرا میکرد و ترانههایی که در سال های پس از انقلاب در آمریکا خواند؟
بله. فرق میکرد. بسته به محیطیست که آدم در آن زندگی میکند و مردمی که اطرافش زندگی میکنند. فضای کار در ایران فرق میکرد. موسیقیها سنگینتر و ملایمتر بودند. اینجا، حرکت زندگی و تحرک بیشتر است. تپش زندگی بیشتر است و اثر میگذارد روی ضرب پایهای که آدم انتخاب میکند برای ساختن آهنگ. این است که بله، میتوانم بگویم فرق آهنگ های قدیمی که مهستی اجرا میکرد با حالا همین است. عمده در ضرب پایهای ست که انتخاب میشد برای اینکه یک ملودی را سوار بکنند بر آن.
از بابت ارزشهای هنری کارها چطور؟
ارزش های هنری کارها هم خب نوسان دارد. در اینجا هم کارهای خیلی خوبی شده است. الان ترانهسرایان جوان پیدا شدهاند، آهنگسازان جوانی که کارهایشان بسیار بسیار زیباست و اصلا آدم نمیتواند کتمانشان بکند. حرکت های قشنگی کردهاند. امیدوارم کارهای خوب و حسابشدهای تحویل گوشهای اجتماع بدهند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حسن شماعی زاده: هیچ جای دنیا به اندازه ایران خواننده بد ندارد
حسن شماعی زاده یکی از پرکارترین هنرمندان ایرانی مقیم لس آنجلس در 27 سال گذشته بوده است، هم برای خودش و دیگر خوانندگان آهنگ می سازد، هم خواننده است و هم بعضی اوقات نوازندگی می کند. شماعی زاده در منزلش استودیوی کامل ضبط درست کرده و به کمک کامپیوتر و تجهیزات مدرن در آن کار آهنگساز و ارکستر و خواننده را یکتنه انجام می دهد و اثرهایش را ضبط می کند. در همین استودیو با او به گفتگو نشستیم، و صحبتش را با آنچه بحران در صنعت موسیقی ایرانی در لس آنجلس می داند آغاز کرد: الان هنر موسیقی یا صنعت موسیقی یا هر چیز دیگری که بخواهیم اسمش را بگذاریم، مثل ماشینی می ماند که بنزینش تمام شده و هنوز در حال حرکت است اما یک جايی می ایستد، چون حرکت اولیه ای داشته اما بالاخره یک جايی خواهد ایستاد، دلیلش هم همین کپي هایی است که از روی اینترنت پیاده می شود.
در حال حاضر کمپاني ها خرید نمی کنند، یک سری قرارداد دارند که مربوط به قبل است، این قراردادها را هم اگر می توانستند همین امروز لغوش بکنند، حتما می کردند. کار این کمپانيها شده مثل کارخانه ای که یک انباری دارد اما این انبارش دیوار ندارد و هر کسی که بخواهد می تواند از این انبار یک چیزی بردارد و برود.
از مردم داخل کشور ما توقعی نداریم یعنی نمی توانیم هم داشته باشیم، حتی اگر بخواهند از ما خرید هم بکنند برایشان مقدور نیست ولی با ایراني های خارج از کشور ما همیشه، حتی قبل از انقلاب مشکل این کپيها را داشتیم ولی این قدر الان زیاد شده چون دیگه سی دی تمام شده و آی پاد آمده، قبلا مثلا یک نفر بود و یک دستگاه سی دی می خرید یک سه چهار تا سی دی هم با آن می خرید، الان یک آی پاد می خرد که از سیصد تا دو هزار آهنگ می تواند در آن ضبط کند.
نتیجه از این حرف ها اینکه چنان وضع این کمپاني ها به هم ریخته و چنان از نظر اقتصادی ضعیف شده اند که به نظر من کار موسیقی در لس آنجلس را باید تمام شده خواند.
یعنی فقط می ماند برای کار کاباره؟
کاباره ای وجود ندارد اینجا.
الان فقط درآمد یک سری از خوانندگان از کنسرت هاست، یعنی در واقع در این 28 سال هم اکثر خوانندگان از پنج درصد، ده درصد یا پنجاه در صد پول سی دی هایشان را خودشان داده اند.
یعنی کمپانی ها قدرت این را نداشتند که بخواهند تمام مخارج را بدهند و نسبت به وضعیت هر خواننده بعضی از خواننده ها تا هشتاد درصد بعضی ها تا بیست در صد در گذشته این کمک را می کردند ولی الان وضعیت طوری شده که اینها نمی توانند سرمایه بگذارند چون سرمایه شان از بین می رود.
نتیجه این کار وضعیت بد دیگری را هم به وجود آورده که یک سری آدمی که نباید بخوانند، می خوانند.
من اصلا معتقدم که خواننده خواننده متولد می شود و هر کسی نمی تواند بخواند. باید خداوند این استعداد را به تو داده باشد تا بعدا شما بروید خواندن را در اثر تجربه یا از طریق آکادمیک یاد بگیرید.
یک سری جوان علاقمند که می خواهند بخوانند از این ضعف بازار دارند استفاده می کنند و خودشان را به جامعه تحمیل می کنند.
از آن گذشته، اخیرا دستگاهی هم آمده به اسم تیون یا اتوتیون که وقتی خواننده خارج می خواند آن را فیکس می کند ولی به هر حال این حالت انسانی اش را از دست می دهد. حالا توی ایران هم به شوخی اسم این دستگاه را قلقلی گذاشتند یعنی هر کس که نمی تواند بخواند بیندازش توی قلقلی.
این کسانی که شما اشاره می کنید اینها بالاخره چون من خودم شنیدم آهنگ هایی که خواننده خواننده نیست و نمی تواند که بخواند ولی آهنگ بسیار عالی برایش ساخته شده و شعر بسیار خوبی به آن داده شده، خوب در این روند به قول معروف آهنگسازها و ترانه سازها هم سهیمند دیگر.
خوب گناهی ندارند شما وقتی مجبورید بفروشید می فروشید. الان تلویزیون ها وقتشان را به اینها می فروشند کمپانی خودشان را در اختیار اینها می گذارند. شما فرض کنید یک بدن، بدن انسان مرتب با میکروب های دور و بر خودش مبارزه می کند وقتی این بدن ضعیف می شود میکروب هم شروع می کند به نفوذ کردن، در واقع این خواننده های تحمیلی باعث شدند که کل جامعه رویش را برگرداند.
جامعه نگاه می کند به موسیقی هندی، به موسیقی عربی چون این خواننده ها نمی توانند جوابگو باشند.
من الان بجرأت می توانم بگویم که ما اگر بخواهیم نمره بدهیم هیچ جای دنیا به اندازه ایران خواننده بد ندارد، حالا مسئله خواننده بد یا خوب بودنش جداست، یک عده ای که اصلا نباید بخوانند.
حتما منظور شما تمام خواننده های جوان نیست، یک عده ای را می گویید؟
هر کس که جوان شد که نباید به او راه داد، جوان با استعداد است که می تواند بیاید و در هر رشته ای به ما کمک بکند. من همیشه این مثال را زدم که آقای معین در دهه هشتاد با حضورش به موسیقی خارج از کشور کمک کرد، یعنی حضور این آدم به عنوان خواننده خوب باعث رونق این بازار شد. خانم گوگوش در دهه هفتاد یا خانم هایده، خانم مهستی در دهه هفتاد باعث رونق این بازار شدند.
خواننده بسیار خوب توی اینها آمدند ولی تعدادشان خیلی کمه، یعنی شما نگاه می کنید که هر ماه بیست تا سی تا خواننده می آید که نباید بخواند بعد در ده سال می بینید که یک نفر خوب آمده. چون این وضعیت ما چند چیز احتیاج دارد یکی همین کپی نشدن ها که صنعت بتواند زنده بماند، آن اصل قضیه است و بعد استعداد ها، استعدادهایی که می آیند و می توانند این جامعه را بارور کنند.
خوب این استعدادها را چه کسانی باید پیدا کنند و بپرورانند؟
ما اینجا موسیقی دولتی یا غیر دولتی داریم، اینجا یک کشور آزاده اما برای هر کاری که می خواهی بکنی بايد بروی پروانه کار بگیری، حتی خواربار فروشی یا رستوران بخواهی باز کنی باید سی تا چهل تا اجازه نامه و این جور چیزها بگیری ولی کار موسیقی یا کار در دستگاه ارتباط جمعی در این کشور اجازه نمی خواهد، یعنی در واقع قاضی خود مردمند.
این وضعیت باعث شده تلویزیون ها وقت خودشان را به اینها می فروشند، آهنگساز دارد کارش را به اینها می فروشد، شاعر دارد می فروشد و اینها دارند مرتب گوش مردم را و چشم مردم را آزار می دهند.
حالا چشم مردم را نمی توانیم بگويیم چون اینها یک ویدیویی می سازند که خوب سرگرم کننده است ما به عنوان سرگرمی نگاه می کنیم ولی من از شما می پرسم چند درصد از اینها را حاضرید و این میل را در خودت احساس می کنی که بروی و سی دی اینها را بگذاری و گوش بکنی، خیلی تعدادش کمه.
در صنعت موسیقی در کشورهای غربی اینها معمولا مدیر برنامه دارند، یعنی یک کسی هست که می رود برایشان بازاریابی می کند، اگر کسی نتواند بخواند خوب آن فرد هم قبولش نمی کند و دنبال کارش نمی رود ولی در میان هنرمندان ایرانی آیا چنین چیزی مرسوم است؟
بازار ما بازار کوچکی است، بازار ضعیفی که هر روز ضعیفتر شده. من اینجا برای شما یک مثال بزنم؛ فرض کنید که مادر بزرگ من فوتبال نگاه نمی کند ولی مسابقه ایران و آمریکا که می شود او هم می آید اضافه می شود بر تماشاچیان این بازی، یعنی وارد بازی می شود.
یک آهنگ هایی هست که همه را وارد بازی می کند مثلا همین آهنگ یک دختر دارم شاه نداره، شاید خیلی ها که اصلا کاری به موسیقی و این کارها نداشتند آمدند و این آهنگ را استفاده کردند یک آهنگی که هفتاد میلیون جمعیت از آن استفاده کرده، بعد نگاه می کنید می بینید که فروشش سی هزارتاست.
حالا شما فکر نکنید همه سی دی ها سی هزار تا فروش دارند خیلی ها روی دو هزار تا سه هزار تا می ایستند، این فاجعه است.
وقتی وضعیت اقتصادی به اینجا می رسد اعتقاد من است که کار موسیقی در خارج از کشور تمام شده است، آنچه مانده یک مقدار موسیقی تحمیلی است، یک مقدار خواننده هنوز سر پا هستند و اینها می آیند از درآمدی که از کنسرت ها دارند یک چیزهایی تولید می کنند.
این سی دی هایی که تولید می شود را مگر کمپانی ها تولید نمی کنند؟ مگر کمپانی با خواننده قرار داد نمی بندد تا برایش سی دی بزنند و حقش را بخرند؟
این در مورد خواننده هایی است که مطرح هستند. بله چون گفتید که بعضی ها از پول کنسرت ها چیزی تولید می کنند اين سؤال برايم پيش آمد.
بله ببینید الان شرکت ها دیگر خرید نمی کنند یعنی آن زمان هم که خرید می کردند خواننده ها یک مقداری کمک می کردند.
الان شرکت نمی آید این ریسک را خودش بکند و سرمایه اش را به خطر بیندازد ولی خواننده ای که هنوز از کنسرت ها یک درآمدی دارد با اینکه می داند ضرر می کند می رود و آن سی دی را تولید می کند.
ببینید مثلا فرض کنید شما یک کاسبی دارید فرض کنید یک رستوران دارید و این رستوران دارد هر روز ضرر می دهد و شما می روید از یک جای دیگر پول می گذارید در آن. خوب تا یک مدت می شود ادامه داد و اگر پولی گذاشته می شود و این پول از بیرون می آید و اگر از طرف کسانی دیگر می آید خوب به دنبال خودش یک سری توقعاتی هست، بسادگی جلو نمی رود.
خود شما چطور؟ شما خیلی فعال بودید، آهنگ های زیادی ساختید اینجا آلبوم های زیادی پر کردید و خودتان هم می خواندید، الان چه کار می کنید؟ الان هم هنوز همان فعالیت را دارید؟
من هم الان به خاطر وضعیتی که هست دارم کار می کنم ولی بسختی داریم این سی دی ها را تولید می کنیم و آخرین کار من دو سه ماه است که به بازار آمده، با اینکه بسیار بسیار موفق بوده ولی ضرر سنگینی هم همراهش بوده.
تازه می بینید اینجا استودیوی خود من است خیلی کارها را من خودم می کنم و یکی از دلایلی که من خودم اینجا استودیو زدم به خاطر همین است.
تمام اینها به خاطر کپی هاست که مردم از روی اینترنت بر می دارند، یعنی امروز یک ویدیو پخش می شود از این ویدیو صدایش را برمی دارند، ولی کیفیت صدای خود را ازدست می دهد ولی همین ویدیو بعد از بیست و چهار ساعت روی صد تا لاین هست، شما می توانید بروید و آن را کپی کنید، بله وضعیت به این شکل است.
خیلی ها دوست ندارند حرف بزنند ولی واقعیتش این است، واقعیت این است که بحران اقتصادی در کار موسیقی در خارج از کشور از سال 1979 شروع شد و این بحران وقتی سی دی شد و به صورت دیجیتال شد و رفت در اینترنت دیگر در اوج خودش است.
پس اینکه بعضی ها می گویند موسیقی لس آنجلسی مبتذل است، البته نه تمامش، انتقاد خیلی می شود بخصوص در داخل ایران، شما فکر می کنید به خاطر همین خواننده های تحمیلی است که شما گفتید یا چیزهای دیگر هم هست؟
امکان دارد که خیلی انتقادها به خاطر همین ها باشد ولی به طور کلی من دیدم به این صورت نیست.
من می گویم که اگر یک کاری اشکال فنی دارد ما می توانیم ایراد بگیریم، مثلا این شعر قافیه اش اشتباه است یا قافیه ندارد یا کراهت کلام دارد یا این موسیقی از نظر تکنیکی اشکال دارد، آکوردهایش اشتباه است، فاصله هایش اشتباه است، آنها را می توانیم ایراد بگیریم ولی اینکه چون سلیقه تو مثل من نیست سلیقه تو مردود است را من قبول ندارم.
یعنی آوردن یک چیزی به اسم کلاس که چون من این را گوش می دهم کلاسم بالاتر است و چون تو آن را گوش می دهی کلاست پایینتراست، من این را بهش اعتقاد ندارم، هر چیزی در جای خودش قشنگ است.
اگر اشکال فنی نداشته باشه این کلمات ابتذال و مبتذل یک مقداری بر می گردد به ریشه های فرهنگی و مذهبی. اصولا ما می بینم که مثلا به رقص در جامعه ما به شکل دیگری نگاه می شود، خیلی از روشنفکرها من دیدم حتی خیلی هم ادعای روشنفکری دارند هنوز در پس مغرشان می گویند مثلا رقاص بازی است، توجه می کنید یعنی هنوز به هنر رقص آن احترام را نمی گذارند و با همان دید عقبمانده دارند به آن نگاه می کنند.
من این حرف را قبلا هم زدم، یکی از افرادی که فروش سی دی اش از همه بالاتر بوده آقای جلال همتی است. من خیلی ها را دیدم که می گویند ما پاواروتی گوش می دهیم، ما بوچلی گوش می دهیم، ابی گوش می دهیم، داریوش گوش می دهیم ولی وقتی می روی می بینی دارند همان جلال همتی گوش می کنند. خوب تو با همان جلال همتی حال کن چرا باید تظاهر بکنی به یک کلاسی که بهش اعتقاد دارند.
خوب تا اینجا درباره موسیقی خارج از کشور صحبت کردیم، نظر شما درباره موسیقی غیر سنتی امروز در ایران چه هست؟
ایران سرزمین مادری است، همه ما هم از آنجا آمده ایم در آتیه هم بیشتر استعدادها در آنجا پرورش خواهند یافت.
این را من بارها گفته ام و در واقع موسیقی از داخل کشور ادامه پیدا خواهد کرد ولی اگر بخواهیم امروز مقایسه بکنیم، امروز داخل ایران از نظر خیلی چیزها از لس آنجلس خیلی عقبترند، از نظر تکنیک از نظر تنظیم از نظر کار استودیو و امکاناتی که دارند و کارهایی که می شود هنوز خیلی عقبند، ولی باز تکرار می کنم الان داریم یواش یواش نشانه هايی از داخل ایران می بینیم.
آنجا هم من خواننده بد خیلی می شنوم، من فکر می کنم که در داخل ایران هم شاید نود و پنج درصد از کسانی می خوانند نباید بخوانند، آنجا هم همین اتفاقی که اینجا افتاده دارد اتفاق می افتد و من اين را دارم می بینم و می شنوم.
اینجا این را هم بگویم که یکی دو تا از این جوانان آمده اند و یکی دو تا از آهنگ های من را بدون اجازه برداشته اند، یکی از آن ها آهنگ یک غریبه بود و وقتی که اینجا پخش شد آن قدر این خواننده این را بد خوانده که واقعا فکر نمی کردم یک روزی این آهنگم به این روز می افتد و این صدای ناهنجار رویش می آید، ولی بگذارید خاطره ای برای شما تعریف بکنم.
آقای پرویز مقصدی که یکی از آهنگسازان بزرگ ماست و من به ایشان خیلی ارادت دارم، یک زمانی یک دفتری داشت در خیابان ثریا [سميه کنونی]، گاهی من پیشش می رفتم و آن موقع من نه آهنگساز معروفی بودم و نه خواننده معروفی، با هم در رادیو کار می کردیم، یک آقایی آمد پیش او و گفت که من می خواهم بخوانم، آقای مقصدی به او گفت تو را باید دارت بزنند، او گفت چرا؟ مگر من چه کار کردم؟ گفت همین قدر که فکر می کنی که می توانی بخوانی باید دارت بزنند.
بله من واقعا فکر می کنم که اینها گوششان کار نمی کند، چون اگر گوششان می شنید درست می خواندند، صدای خودشان و آنچه را می خوانند نمی شنوند.
بابا دستگاه اتوتیون آمده لااقل بگذارید داخل آن و ببینید، اتوتیون قشنگ به شما نشان می دهد که شما داخل کوک هستید یا نیستید، ببینید اینجا در آمریکا بین هفت هزار تا هشت هزار ایستگاه رادیو هست که اینها امکان ندارد چیزی را پخش کنند که تیون نباشه.
متأسفانه ما می بینیم که خیلی از خبرنگاران ما، خیلی از دست اندرکاران ما و خیلی از مجریان این برنامه ها این بینش را ندارند یا دارند به خودشان دروغ می گویند: به به چه اجرایی، بابا یارو داره خارج می خونه.
منتهی فرق من با آن آدم این است که آن خواننده که دارد خارج می خواند و تیون نیست من همان موقع می فهمم، مردم طول می کشد تا بفهمند، یواش یواش ولی مردم هم می فهمند. در انتها قضاوت مردم درست است که ممکن است یک کمی دیر باشد ولی حتما درست است، ما بارها دیده ایم.
ببینید من معتقدم وقتی یک صدا می آید این صدا اگر صدای سالمی هست اگر رو به پیشرفت نباشد که حتما هست پایین نخواهد رفت اما صدای ناسالم از هر نقطه ای که هست هر روز در نظر مردم از آن پایینتر می رود.
چیزی که موسیقی داخل و خارج از کشور را هر دو را آزار می دهد یکی مسئله اقتصادی است یکی مسئله کسانی که نباید بخوانند و اینها می خواهند بزور خودشان را تحمیل کنند و امروز من به این نتیجه رسیده ام که نمی توانم نتیجه مساوی به همه چیز بدهم.
به این نتیجه رسیده ام که خواننده هفتاد درصد در موفقیت کار مؤثر است، خواننده خوب می تواند هر چیزی را بخواند و مردم گوش بدهند ولی شعر یا ترانه خوب نمی تواند به خواننده بد کمک کند. این را ما بارها دیدیم که خواننده خوب می تواند کار متوسطی بخواند و مورد قبول مردم واقع بشود.
شاید چند سال پیش اعتقاد دیگری داشتم ولی امروز به این نتیجه رسیدم یعنی آوازخوان نه آواز، اسم آلبوم آخرم هم همین است: آوازخوان نه آواز.
فکر نمی کنید یک مشکل هم این است که شما یعنی نسل شما چیز باب طبع نسل جوان به آنها عرضه نمی کنید؟
امروز اگر من و شما به گفتگوی دو تا جوان چهارده ساله گوش بکنیم شاید هیچ چیز نفهمیم، خواسته هایشان مسائلشان همه برای ما غریبه است، در این شکی نیست که به هر حال ممکن است ما در این سن نتوانیم آن جور خواسته های جوانترهای خودمان را بفهمیم، این واقعیت است ولی هر نسلی می تواند کارش را درست انجام بدهد.
شما در این کشورهای همسایه ما یک خواننده بد به من نشان بدهید، من ندیدم، بین همان ترک های خودمان حتی توی کردها یک خواننده بد نمی توانید پیدا کنید، میان ارامنه یک خواننده بد نمی توانید پیدا کنید، نه اینکه خواننده بد، خواننده ای که نباید بخواند.
علتش چی هست؟
یک مقدار به خاطر شهرت، یک مقدار هم شاید می بینند که موسیقی یاد گرفتن مشکل است، شاید فکر می کنند این میکروفون را به دست بگیرند زودتر به نتیجه می رسند. یک اتفاقاتی هم در گذشته افتاده، در این شهر کسانی خواندند که آنها هم نباید می خواندند، حتی اگر سالنشان با شش هزار نفر پر می شد، بعد یک کسی که در خانه اش نشسته، حالا نمی خواهم اسم ببرم، می گوید من که از این بهتر می خوانم پس چرا من نخوانم؟
درست می گوید، ولی این دوره با آن دوره فرق می کند.
آن دوره یک امکاناتی برای این آدم بوده توانسته هل بدهد، پول بدهد، خرج بکند و وضعیتی برای خودش به وجود بیاورد ولی امروز به هر حال هر گوشه جامعه رو به ترقی است. علت دیگر اینکه هر جامعه ای شنونده اش هم یک طبقه ای دارد.
شما نمی توانید طبقه شنونده ایرانی و آمریکایی را مقایسه کنید یا افغانی را مثلا با عرب مقایسه کنید، هر کدام اندازه های خودشان را دارند و رو به رشدند، جامعه ما شاید خواننده ای که بیست سال پیش می خواند را الآن قبول نداشته باشد چون گوشش رو به رشد است.
همین طور که شما دلت می خواهد یک چیز خوشبو به مشامت بخورد یا از مزه یک غذای خوب لذت ببری، از دیدن یک منظره خوب لذت ببری، گوش هم همینطور است، گوش هم چیز درست می خواهد، دلیلش چیست آن را دیگر خدا می داند، این گوش این طور ساخته شده، هر چه خواننده به آن نتهای کوک نزدیکتر باشد شنونده بیشتر لذت می برد.
چرا موسیقی ایرانی با این همه فعالیتی که برایش می شود چه داخل ایران و چه خارج هنوز نتوانسته جایی در جهان برای خودش باز بکند؟
جامعه ما عاشق شعر است، در واقع چیزی که امروز پخش می شود یک سری شعر است که موزیکال شده، اینها آهنگ نیستند، ترانه نیستند، در حالی که موسیقی زبان گویاست و احتیاج به شعر ندارد.
بگذارید مثالی برایتان بزنم: یک گوینده ای داشت تفسیر می کرد آهنگ هتل کالیفرنیا را و درباره شعرش و معانی شعرش تفسیر می کرد، در حالیکه هتل کالیفرنیا به خاطر آکوردهایش به خاطر فاصله هایش، به خاطر موسیقی اش در خاطرهاست.
در واقع غربی ها اگر بخواهیم مقایسه کنیم با سایر کشورها موسیقی گوش کرد نشان مثل موزیسین های ماست.
من شاید چهل سال یک آهنگی شنیده باشم ولی هنوز نمی دانم که شعرش چیست. موسیقی را این جوری گوش می دهند اما شنونده ایرانی اول شعر را گوش می دهد.
یک سری از آهنگسازها از این مسئله سوء استفاده کردند، مثلا می گویند شعر هشت سیلابی است که الان اگر شما نود و نه درصد آهنگ هایی که امروز می شنوی اگر با انگشت هایت بشماری، مثلا توی یک دیوار سنگی می شه هشت سیلاب، نود و نه درصدش هشت سیلابی است، بابا موسیقی شکل های دیگر هم دارد. من اسم هشت سیلاب را گذاشتم ویروس موسیقی ایران.
یعنی اگر بخواهی قسمت بندی اش را پیدا بکنی بقیه اش تا آخر معلوم است، یعنی اینکه چیزی که در جامعه ما اجرا می شود ترانه نیست، موسیقی نیست، یک سری شعر است، فرق است بین ترانه و شعر، خیلی فرق است و ترانه به عقیده من جای والاتری دارد تا شعر.
به عکس خیلی ها که مثل اینکه به عارف [قزوينی] بود گفته بودند تو تصنیف سازی، ترانه جای خیلی بالاتری دارد، کلام ترانه با کلام شعر خیلی فرق می کند. چیزی که در جامعه اجرا می شود تنظیم قشنگ است، ظاهر قشنگی دارد، تیم تهیه خیلی قوی پشتش است ولی شعر موزیکال است، من این را اسمش را گذاشته ام شعر موزیکال.
حالا یک سری کار هم جدیدا آمده که نمی دانم قدیم ها تئاتر رفته بودید، بین دو تا نمایش یک کسی می آمد ترانه فکاهی اجرا می کرد ما به آن می گفتیم پیش پرده، متأسفانه خیلی از کارها دارد پیش پرده می شود، یعنی حالت طنز دارد برای جلب بیننده تلویزیونی، نه برای گوش کردن روی سی دی.
به هر حال دلیل اصلی اینکه موسیقی ما نمی تواند به خارج از جامعه خودش نفوذ بکند به خاطر سنگینی شعر است.
چون شنونده ایرانی فقط شعر را می شنود، هنوز خیلی از شنونده های ما به شعر می گویند آهنگ، هنوز نمی دانند شعر چی هست، آهنگ چی هست، فکر می کنند شعر آهنگه.
من خیلی وقت ها دیدم چون شعر خوبه، با اینکه خواننده خارج می خواند، می گویند به به عجب آهنگی، صدا ناهنجار است واقعا آزار دهنده است من تمام موی بدنم سیخ می شود. همین آقای آرش که همین اواخر آمده، حالا هر کسی کارش را کرده من نمی دانم، این معنی و شعر را فدای ریتم کرد و نتیجه گرفت.
ریتم ملودی در کارهای ما وجود ندارد، یک ریتم در موسیقی ما وجود دارد که نودونه درصدش ریتم هشت سیلابی است، علت این است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نوشته حسين معين کرمانشاهي درباره زنده یاد محمود خوانساری
حسين معيني کرمانشاهي فرزند رحيم معيني کرمانشاهي در باره محمودي خوانساري چنين مي نويسد: محمودي خوانساري سال 1312 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود. پدرش حجه الاسلام سيد جمال الدين محمودي از روحانيون خوشنام و فروتن خوانسار بود و تسلّط نسبي شادروان محمودي خوانساري بر زبان عرب و تعليمات ديني را مي توان حاصل 13 سال زندگي در کنار پدر بزرگوارش دانست. وي پس از فوت پدر، يعني مقارن سال 1326 خوشيدي به تهران آمد و در دبيرستان اديب به ادامه تحصيل مشغول شد و در طول اين دوران يک لحظه از زمزمه کردن و آواز خواندن، آن هم به صورتي کاملا خود جوش و فطري غافل نشد. از سال 1335 مي توان به عنوان سال تحول و دگرگوني در زندگي هنري محمودي خوانساري نام برد. زيرا در محفلي با شادروان ابوالحسن صبا آشنا گرديد و از پيشنهاد ايشان مبني بر فراگيري علمي رديف موسيقي ايران استقبال نمود و اين تمرين و ممارست تا پايان عمر استاد صبا ادامه يافت.
سال 1338 به دعوت داوود پيرنيا، بنيانگذار برنامه گل هاي جاويدان، گل هاي رنگارنگ، يک شاخه گل، برگ سبز و گل هاي صحرايي، در استوديو گل ها شروع به فعاليت نمود و رسما اولين کار هنري خود را در برنامه برگ سبز شماره 56 ضبظ نمود. از آن پس شادروان محمود خوانساري در کنار اساتيدي چون مرتضي خان محجوبي، احمد عبادي، حبيب الله بديعي، جواد معروفي، حسن کسائي، پرويز ياحقي، جليل شهناز، رضا ورزنده، منصور صارمي و فرهنگ شريف به خلق آثار ماندگار موسيقي اصيل ايراني همت گماشت. ثلث آخر زندگي اين استاد فرزانه و خواننده صاحب مکتب در کنار اسد الله ملک هنرمند ارزشمند سپري شد. خوب به خاطر دارم که عصر روز يکشنبه ششم مهرماه 1348 آقاي اسد الله ملک به منزل ما در تهران پارس آمدند. معلوم شد که برنامه اي با عنوان نوايي از موسيقي ملي به همت شادروان دکتر منوچهر جهان بلگو در حال شکل گيري و تدوين است که در اين برنامه محمودي خوانساري براي اولين مرتبه اقدام به اجراي ترانه خواهد نمود. به همين مناسبت از پدرم خواست که بروي آهنگي که بر روي آهنگي که در نغمه افشاري ساخته بود ترانه اي بسرايد. از زمان نواختن ملودي تا سرودن ترانه اي با عنوان مرغ شباهنگ کمتر از پنجاه دقيقه طول کشيد که حاصل اين فعاليت مشترک پس از 29 سال و به بهانه يازدهمين سال درگذشت اين استاد نامي، بار ديگر به همت آقاي حسن اکبراف در اختيار دوستداران هنر واقعي و اصيل اين مرز و بوم قرار مي گيرد.
خوانساری استادي که ادب و انسانيت را سرلوحه رفتار خويش قرار داد. خواننده اي که به داشتن صداي تنها اکتفا نکرد و همّ و غم خود را صرف بکارگيري صحيح اين وديعه الهي نمود. خواننده اي با سوادي که امر آواز را به مفهوم کامل مي دانست تا جايي که هنگام خواندن و تلفظ ابيات متنوع شعر فارسي، با شيوه اي مختص خويش کلمات را معني مي کرد و با تکرار و تکيه بر جمله اميد من، اميد تازه اي در جسم و جان مشتاقان موسيقي اين مرز و بوم می دميد.
هنرمند نازنيني که هرگز در ازاي دستمزد، ناله بي غمي سر نداد و در عين نيازمندي، وارسته و بي نياز عمر خود را در گوشه انزوا سپري نمود و سر انجام روز چهارشنبه دوم ارديبهشت ماه 1366، به صورتي ناگوار، مظلومانه و ناباورانه از غم زيستن نجات يافت و حيات مجددي را آغاز نمود. با اميد شناخت قدر و منزلت چنين نوابغي در محيطي بهتر.
خانم حميرا متولد سال 1325 هستند. و در زماني که ايران را ترک مي کردند دختر کوچکشان به نام ياسمن را همراه داشتند. هنگامه دختر بزرگ ايشان است که در آن زمان در خارج از کشور به سر مي برد.:5: