Printable View
اگر در دیکشنری کسی و بنا بر تشخیص خودش زنده بودن، حضور در اجتماع، فعالیت، برخورداری از حقوق انسانی و آزادی های فردی (بدون تضییح حقوق فردی دیگران) و .. شر تشخیص داده بشه تکلیف چیه ؟نقل قول:
اخلاقیات یک امر نسبیست ! هر کسی بر اساس تعریفی که خودش از اخلاقیات (مثل خیر و شر) داره نمی تونه درباره حق حیات و سایر حقوق فردی افراد تصمیم گیری کنه .
ممکن هست تفکرات این شخص برای بقیه افراد جامعه نیرو شر زیادی داشته باشد. این نگران کننده است طرز فکر و نوع نگرش یک نفر نسبت به سایر افراد جامعه و خصوصی ترین مسائل افراد تا این حد منفی و مخرب و پر از تنفر باشه مطمئننا در نظر خیلی از افراد یک جامعه نیروی شر این طرز فکر سنگینی بیشتری نسبت به نیروی خیر داره.
درست مثل مثالی که درباره گروه های ترو* ریستی زدم : در نوع نگرش این افراد نیروی شر افرادی هستن که از قوانین و طرز فکر شان پیروی نمیکنند و کسی که پیروشان نباشد مستحق ازبین رفتن هست و کسانی هم که این افراد رو از بین میبرن نیروی خیر هستن. این افراد هم نگران این هستن که نیروی شر (از دیدگاه خودشان) نسبت به نیرو خیر (از دیدگاه و ایدئولوژی مربوط به خودشان)بیشتر نشود.
اکثر انسان های کل دنیا تمایل دارن نیروی خیر بیشتر از نیروی شر باشد ولی این نیروی خیر و نیروی شر دقیقا چه تعریف واحدی می تونه داشته باشه ؟ تا بر اساس منافع وسلایق و علایق شخصی بعضی از آدم ها یا بر اساس انواع ایدئولوژی و نظام های اخلاقی حاکم بر هر ایدئولوژی، حقوق سایرین پایمال نشه ؟
هر انسانی آزاد هست در زندگی شخصی خودش طبق آداب، قوانین اخلاقی، فرهنگ ، خواسته ها و .... مورد نظر خودش زندگی کنه (تا زمانی که به دیگری لطمه ی جانی و مالی نزنه).
ما نمی تونیم دیگران رو از بعضی از حقوقشون محروم کنیم چون دیگران مطابق فرهنگ و اخلاقیات مورد نظر ما نیستد.
یه قسمتی از این مسائل هم مربوط به مسائل فرهنگیه ..وقتی تصمیم میگیریم در یک جامعه زندگی کنیم بعد از پذیرش حقوق سایرین، اول باید به یک توافق همه جانبه درباره اخلاقیات و فرهنگ اجتماعی برسیم و بعد درباره تخطی افراد از قوانین اخلاقی و فرهنگی مون به دنبال مجازات باشیم تا نیروی شر از خیر بیشتر نشه. باید بدونیم که فرهنگ و حتی اخلاقیات به اقتضای زمان در حال تغییر هستند و ما نمی توانیم سایرین رو مجبور کنیم طبق سلایق ما زندگی کنند. (این بخش مربوط به تمام ادم ها با هر طرز فکری میشه)
نقل قول:نقل قول:نقل قول:نقل قول:نقل قول:نقل قول:
دقیقا این
راجع به این کاربر نمی دانم و هدف و جهتش اما این پاراگراف ها نشانه های خوبی اند...به امثال این فرد در جامعه امروز نیاز شدیدی داریم...تنها کسانی که در مقابل دیوث های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ...می ایستند
در مقابل کسانی که ملیت ،مذهب،خانواده و سایر ارزش های لازمه را انکار میکنند
ترس از خود
چند وقتی بود عوض شده بود ... مثل قبل شاد و پرانرژی نبود ... گوشه گیر شده بود ... بد رفته بود تو خودش ... حرف نمیزد ... سوال ازش میپرسیدی در حد آره و نه جواب میداد ... برا هممون عجیب شده بود رفتارش ... خود قبلیش نبود ... مشخص بود ... اما هیچ کس حتی تصورش رو نمی کرد که قراره چه اتفاقی براش بیافته ... یه شب رفته بود حمام ... دیر کرد ... خیلی ... مادرش گفت برم ببینم داره چیکار میکنه ... نگرانش شده بود ... چن لحظه بعد ... مادرش پریشان و گریان خودش رو به اتاق رسوند ... گفت بیاید که بدبخت شدیم ... از دست رفت ... دیوانه شده ... نمیدونم کی خودمون رو به حمام رسوندیم ... دیدیم رفته گوشه حمام وایساده و داره یه چیزای میگه ... بلند بلند با خودش ... چشاش از حدقه زده بود بیرون ... صورتش وحشتناک شده بود ... انگار یه چیزیای میدید و میخواست با اون اوراد دورشون کنه ... بزور بردیمیش تو اتاق ... کمی آروم شده بود ... که یکدفعه به مادرش حمله کرد ... دستاش رو گذاشت رو گلوش ... داشت خفه اش میکرد ... بزور مادرش رو از دستش دراوردیم ... چقدر قوی شده بود ... میگفت شیطان رفته تو وجود مادرش ... میخواد اذیتش کنه ... دیوانه شده بود ... یه چیزایی میدید ... گفت همتون برین بیرون ... شیطان همراهتونه ... برید بیرون وگرنه میکشمتون ... همه رفتیم تو حیاط ... در رو بسته بود ... اما صداش رو میشندیم که داره تو اتاق راه میره و یه ذکرای با خودش میگه ... خیلی وحشتناک بود ... بعد از مدتی اجازه داد بریم تو ... کمی آروم شده بود ... به من گفت کنارم بمون ... دستم رو محکم تو دستش گرفته بود ... میگفت امشب رو اینجا بمون ... پیشم بخواب ... اگه بری میان سراغم ... اذیتم میکنن ...
بردیمش روانپزشک ... گفت اسکیزوفرنیه ... داروهای روانی بسیار قوی براش تجویز کرد ... هر وعده پنچ شیش قرص باید میخورد ... چند ماه بعد بهتر شد ... چند سال میگذره ... اما دیگه اون ادم قبلی نشد ...
هنوز از خودش میترسه ... میترسه دوباره مثل قبل بشه ... میترسه از اون حالتی که یک موجود دیگه میشه ... که دیگه خودش نیست ... که جهانش میشه برزخی بین کابوس و واقعیت ...
اکثر ما این جور ترس ها رو تجربه کردیم ... بخصوص کسایی که دچار افسردگی و وسواس و بدبینی یا بیماری های روانی دیگه هستن ... یا اونها رو تجربه کردن ... ترس از اون وقت هایی که دیگه خود طبیعی و همیشگیمون نیستیم ... وقت هایی که صداهایی خوشایند و همیشگی زندیگمون کم کم محو میشن و سکوتی کابوس ناک جای اون رو میگیره و تاریکی افکار و احساسات منفی ما رو در خودش غرق میکنه ... وقت هایی که یک موجود دیگه می شین ... موجودی که برامون غریب و وحشتناک هست و در برابرش هیچ قدرتی نداریم ... موجودی که خود ما هستیم ...
من هم دعا ميكنم خدا از امثال شما و ايشون زياد بسازه:n02:نقل قول:
شناخت
یکی از مسایلی که باعث شده بعضی از فلاسفه قدیم و جدید معتقد به وجود یک بعد غیر مادی برای انسان بشن مساله شناخت هست ... توانایی علم و شناخت پیدا کردن به خود و جهان اطراف ... برای شناخت سه مرحله ذکر شده ... اول، مرحله حسی، برخورد یکی از احساسات پنچ گانه با پدیده ... دوم، تشکیل صورت خیالی، یا تصویر ذهنی پدیده که پس از برخورد حسی بوجود میاد ... سوم تصویر کلی یا صورت عقلی، یا تصویری که پس از کلیت دادن به صورت های خیالی در ذهن بوجود میاد ... به عنوان مثال ... صورت یک مرد خاص بنام مسی یک صورت خیالی هست اما صورت مرد بطور کلی یک صورت عقلی هست ... بین این سه اون که بیشترین اهمیت رو داره صورت عقلی یا کلی هست ... چون بدون این صور اساسا تفکر برای انسان غیر ممکن خواهد بود ...
مساله که بحث شناخت رو به مساله وجود بعد غیر مادی یا مجرد گره میزنه یکی از اصول فلسفی هست بنام سنخیت علی ... به این معنا که علت و معلول باید هم سنخ باشن یا بقول معروف گندم از گندم براید جو ز جو ... این فلاسفه معتقد هستن صورت های خیالی و عقلی مجرد و غیر مادی هستن به همین دلیل اونچیزی که اینها رو تولید و نگه داری میکنه هم باید غیرمادی باشه ... چیزی غیر از مغز مادی ... پدیده خواب مثال خوبی هست ... در خواب ما پدیده های مختلفی رو میبینیم و تجربه میکنیم، اما این پدیده ها هیچ کدام از ویژگی های پدیده ها مادی مثل وزن و حجم و ماندگاری رو ندارن ... پدیده های که در خواب میبینیم همون صور خیالی هستن اما با وضوح و شفافیت بسیار بیشتر ... صور عقلی از صور خیالی مجردتر هست، چون حتی صورت ندارن، مثلا با شنیدن کلمه اسب هیچ اسب خاصی در ذهن تصور نمیشه با این وجود معنای اون درک میشه...
برنامه های بسیاری هستن که ظاهرا فکر میکنن و قابلیت حل مساله دارن ... اما هیچ کدوم این کار رو از طریق صور خیالی و عقلی انجام نمیده ... به همین دلیل هست که هیچ کدوم تاکنون نتونسته چیز جدیدی خلق کنه ... گویا شرط لازم برای خلاقیت توانایی تصور و تعقل هست ...
اگر روزی ماشینی ساخته بشه که بتونه مثل انسان و دیگر موجودات زنده تصور و تعقل کنه و خلاقیت داشته باشه ... این دلیل معتقدان به بعد غیرمادی بشدت متزلزل خواهد شد ....
فکر کنم این خلاقیت ما بخاطر کم دقتی در به یادآوری جزئیات باشه. اکثر ما با دیدن خودروی 206 فورا میشناسیمش. اما اگه بخوایم تصویرش و بکشیم هرچقدر زمان صرف کنیم مشابه اصلش نمیشه مگر بارها از قبل تمرین کرده باشیم و تمام جزئیات و بخاطر بیاریم . حتی اگه در خواب هم ببینیمش بخشهایی که یادمون نیست محو یا تاریک میشن .نقل قول:
شاید مثل نرم افزارهای تشخیص چهره که از الگوهای ساده و خاصی استفاده میکنن ، ما هم شکل چراغ و طول صندوق و کاپوت و غیره رو درنظر میگیریم و نه همه ی جزئیات غیرضروری رو .
+ نابینایان مادرزاد هم این صور خیالی و عقلی رو تجربه میکنن؟ ( بدون تجسم و لمس فیزیکی )
این کم دقتی چگونه میتونه باعث خلاقیت بشه؟نقل قول:
این فرد ظاهرن نمیتونه صورت های خیالی بصری و رنگی بسازه اما با کمک حس های دیگه اش صورت سازی میکنه ... مثلا صورت بوی سیب یا صورت صدای دریا و ... رو می تونه بسازهنقل قول:
+ نابینایان مادرزاد هم این صور خیالی و عقلی رو تجربه میکنن؟ ( بدون تجسم و لمس فیزیکی )
+ صورت عقلی کلا هیچ صورتی نداره، تنها یک مفهوم هست ...
وقتی سهوا یا عمدا چیزی رو توصیف کنیم که مقداری با اصلش فرق داشته باشه خلاقیت بروز دادیم. مثلا من تلاش کنم عروسک خرگوش بسازم ولی نتیجه کار گونه ی جدیدی بشه .نقل قول:
---------
اگه فرد نابینا با همون تجربه ی مورد نظر (مربوط به بینایی) نتونه مثل بقیه صورت عقلی رو درک کنه فرضیه ارتباط غیر مادی صورت عقلی رد میشه مگر اینکه بگیم این بعد غیر مادی وابستگی شدیدی به حواس مادی انسان داره. که در اینصورت دیگه نمیشه اون رو مجرد و مستقل بررسی کرد .
نمیشه گفت رد میشه ... چون مثلا ملاصدرا که یکی از برجسته ترین این فلاسفه هست معتقد هست نفس در ابتدا کلا مادی هست و بعد بمرور و همزمان با رشد انسان مجردتر میشه اما همچنان به جسم وابستگی داره تا زمان مرگ که دیگه خودش تبدیل به یک موجود مستقل و مجرد میشه ... این فلاسفه معتقدن ابزار اصلی ارتباط نفس/روح با جهان خارج همین حسهای پنچگانه هستن ... بنابراین نظر اونها این نیست که بعد غیر مادی به جسم وابستگی نداره، اتفاقا برعکس ... بحث اونها اینه که صورتها (وقتی تشکیل شدن) چون ویژگی های ماده مثل وزن و حجم و ... رو ندارن پس نمیتونن مادی باشن و چون مادی نیستن پس اون چیزی که آینها رو تولید و حفظ میکنه هم نمیتونه مادی باشه چون امکان نداره چیزی مادی بتونه چیزی غیرمادی تولید کنه ...نقل قول:
همونطور که تایید کردی وقتی یک چیز غیرمادی (ناشناخته) به چیز مادی وابستگی داشته باشه، یعنی داره از ماده تاثیر می پذیره و حداقل این تاثیرگذاری مادی باید بتونه قابل اندازه گیری باشه .نقل قول:
بحث اونها اینه که ابتدا فرضی رو بدون پشتوانه در نظر میگیرن بعد با استفاده از اون فرض اولیه به اثبات فرضهای دیگری می پردازن و کار به بقیه مسائلش ندارن.
برای مثال از همون عبارت بالا باید نتیجه بگیریم : اگر یک کودک بمیره، نفس/روحش چون مادی بوده از بین میره! خودت این و می پذیری؟ :n02: ( حالا در جواب شاید بگن هنگام تشکیل جنین دیگه غیر مادی میشه یا زمانی که کودک خوب رو از بد تشخیص داد! )
یا مورد دیگه : همه انسانها باید به مرگ تدریجی بمیرن و کسی که 90 درصد عمرش گذشته ، 90 درصد از وابستگی به جسمش کم شده و مثلا درد و احساس نمیکنه! و یا فقط یک آدم پیر میتونه به کمال برسه نه کسانی که در تصادف و جنگ و غیره کشته شدن !؟
این فرضها فرضهای دیگر خودشونم باطل میکنه ... بنظرم یا اون فیلسوف درک خوبی از رشد و یادگیری و ساختار بدن انسان و سایر جانوران نداشته یا فقط میخواسته چیز دیگری رو به هر روشی توجیه کنه.
مساله صور خیالی و عقلی خودش به عنوان دلیلی برای وجود بعد غیر مادی اقامه میشه، اینطور نیست که وجود روح رو پیشفرض گرفته باشن و بعد به این نتیجه رسیده باشن که پس صور خیالی و عقلی هم باید غیر مادی باشن ...نقل قول:
علاوه بر نقدهای که شما به نظر ملاصدار وارد کردین، ایرادات فلسفی دیگری هم به این نظر وارد شده، و این پدیرفتن نظر ملاصدارا سخت میکنه ... اما مساله صورتهای خیالی و عقلی و رابطشون با روح یک بحث دیگه است که فقط در نظر ملاصدرا مطرح نشده، بنابراین اگه نظر ایشون هم کامل رد بشه برای رد اون مساله کافی نیست ..
تاثیر ذهن بر ماده
در تاپیکی که حدود دو سال پیش شروع شد سوالات و مسایلی رو مطرح کردم، دوستان جواب هایی دادن که جالب بودن ولی بصورت کلی هنوز افکار همونان و سوالا همونا! اعتقاد به اینکه ذهن و افکار و احساسات انسان به عنوان پدیده هایی غیر مادی بر بدن و فعالیت های اون تاثیرگذار هستن رو هنوز نتونستم رد کنم ...
محتوای مخفی: قسمت های از اون تاپیک
تنهائی به از هر لحظه ترس از جدائی
شخصیت در فضای مجازی
یکی از بدی های فضای مجازی اینه که شخصیت افراد رو کج و کوله نشون میده! مثه بعضی از آینه ها که آدم رو کاریکاتوری میکنن ... بخشی از شخصیت رو بولد میکنه و برجسته و بخش دیگه رو یا نشون نمیده یا کوچیکتر میکنه یا بر عکس نشون میده ... در تالارهای گفتگو بخصوص، اون قسمتی که بولد میشه و برجسته غالبا عقاید آدمه ... یعنی بخشی از شخصیت که معمولن سعی میکنیم در جهان واقعی در برخورد اول بروزش ندیم، چون به تجربه دیدیم میتونه در رابطه یک عامل منفی و مخرب باشه .... در بحث های دنیای مجازی اگر عقیده فرد در یک مورد بخصوص با دیگری تفاوت داشته باشه معمولا بحث تند میشه و ممکنه کار به توهین و ناراحتی و دلخوری بکشه ... این افراد اگر در جهان واقعی دوست باشن و همدیگه رو بشناسن و با دیگر ابعاد شخصیتی هم آشنا باشن، اینجور بحث ها باعث خراب شدن رابطه شون نمیشه ... ابعاد دیگه مثه اخلاقی که از هم سراغ دارن اجازه نمیده رابطه شون خراب شه ... مشکل دنیای مجازی اینه که افراد همدیگه رو فقط با عقاید هم میشناسن .... یک شناخت تک بعدی سطحی ... اخلاق طرف در شرایط مختلف رو در فضای مجازی نمیشه دید ... اینکه همین فرد در جهان واقعی شاید بهترین دوست من بشه رو در فضای مجازی نمیشه کشف کرد ... فضای مجازی شناخت افراد از همدیگه رو بسیار متفاوت میکنه از شناختی که در جهان واقعی بدست میاد .... یک شناخت کج وکوله و کاریکاتوری .... که البته گاهی بنفع افراد هست ... چون باعث میشه فرد بتونه شخصیتی از خودش بوجود بیاره که در جهان واقعی نیست ولی دوست داره باشه ....
رقص و موسیقی
اینکه بین موسیقی و رقص رابطه عمیق وجود داره رو نمیشه انکار کرد ... ظاهرا این رابطه ریشه در طبیعت انسان داره تا فرهنگ و تربیت ... اما این رابطه چرا وجود داره؟ چرا صدا وقتی ضرب و آهنگ خاصی بخودش میگیره اعمال و حرکاتی متناسب با خودش رو در انسان برمی انگیزه ... چه رابطه بین ذهن و ساختار الکتروشیمیایی انسان و صدای موزون وجود داره ...
زبان، تفکر و جهان بینی
یکی از مسایل جالبی که در حوزه زبان شناسی و مردم شناسی مطرح شده مساله نسبیت زبانی هست، به این معنا .... که زبان در نحوه تفکر و جهان بینی انسان موثر هست ... که یک فارسی زبان جهان رو متفاوت از یک انگلیسی زبان و این هر دو جهان رو متفاوت از یک عرب زبان می بینن و درک میکنن ...
در این دیدگاه زبان صرفا ابزار انتقال افکار و احساسات نیست، بلکه خود سازنده افکار و احساسات هست ... در این نظر اساسا فرقی بین زبان و تفکر و فرهنگ نیست ... همه یک چیز هستن ... زبان و تفکر همزمان با هم رشد میکنن و تکامل پیدا میکنن و رشد و تکامل یکی بدون دیگری غیر ممکن هست ... و تفکر چیزی نیست جز حرف زدن فرد با خودش در ذهنش ... در این دیدگاه توانایی و گستره تفکر و تخیل هر کس محدود هست به واژگان و ساختاری که زبان اون فرد در اختیارش قرار میده ...
اونچه باعث این نتیجه گیری شده اینه که:
از یک طرف زبان های مختلف از نظر واژه سازی برای پدیده ها عینی و ذهنی با هم تفاوت های بسیار دارن ... به عنوان نمونه در زبان انگلیسی برای مفاهیمی مانند عمو و دایی تنها یک واژه وجود داره ... همچنین برخلاف زبان فارسی، برای مفهوم برف در زبان اسکیمو ها و شتر در زبان عربی دها واژه وجود داره ... زبان های مختلف همچنین از نظر ضمیر سازی برای زن و مرد، جمع و مفرد، انسان و غیر انسان، من و غیر من و ... تفاوت های بسیار دارن ... در برخی زبان ها برای بیان زمان ساختارهای بسیار و تقسیم بندی های دقیقی شکل گرفته، در برخی فقط سه زمان اصلی وجود دارن و در برخی دیگه زمان و مکان تقریبا یک چیز واژه سازی شدن ...
و از طرف دیگه ما هیچوقت نمیتونیم جهان رو مستقیما و اونطور که هست درک کنیم ... ابزار ما برای درک و تحلیل جهان حس های پنچ گانه هست و زبان ... مفاهیم انتزاعی و ذهنی بخصوص وابستگی عمیقی به زبان و واژگان دارن برای درک شدن ... وجود واژگانی مثه حسادت، غیرت، زیبای، زشتی، فقر، ثروت، شجاعت، ترس و ... به فهم و درک و تحلیل ما از رفتار خود و دیگران شکل دیگری میده نسبت به زمانی که این واژگان در دایره زبانی ما وجود نداشته باشن ... برخی حتی معتقدن در برخورد با یک صحنه، درک و دید افرادی که برای رنگ ها واژگان بیشتری دارن متفاوت هست نسبت کسانی که برای نامگذاری رنگ ها واژگان کمتری دارن ...
پذیرش این فرضیه بخصوص شکل افراطی ش که توسط ساپیر و ورف مطرح شده سخت بنظر میرسه ... هر چند به راحتی هم نمیشه ردش کرد ... بخصوص اگر درست باشه ... چیزی که در مورد رابطه بین تفکر و ارتعاش های خفیف متناسب در تارهای صوتی گفته شده ... و چیزی که در مورد خواب گفته شده ... که وقتی مثلا فرد تصویر پرتغال رو در خواب میبینه همون منطقه از مغزش فعال میشه که وقتی واژه پرتغال رو بکار میبره ...
مطلب قابل تاملیه، خودم قبلا در این مورد فکر کرده بودم به دلیلی که در ادامه میگم، اما راجع به نظر محققین این زمینه مطالعه ای نداشتم که این مطلب شما باعث شد یه مختصری بخونم.نقل قول:
نسبیت زبانی نکات جالب و بعضا صحیحی رو بیان میکنه مثلا در زمینه تاثیر زبان بر فکر، اما این مساله مطلق نیست، یعنی اینجوری نیست که زبان به فکر شکل بده.
من با این نظر موافقم:
نقل قول:
یکی از منتقدین سرسخت ورف گرایی (چه در مورد نظریه افراطی، چه تعدیل شده) یک زبان شناس بنام استیون پینکر Steven Pinker است. پژوهشهای پینکر نشان می دهد که زبان و اندیشه دو پدیده مستقل از یکدیگرند. پژوهشهای وی به ویژه برای نوزادان انسان نخستی ها (primates یا میمونهای آدم نما)، در زمینه برخی از فرایندهای اندیشیدن، از قبیل یادآوری و استدلال، نشان می دهند که تفکر بدون زبان نیز وجود دارد. از سوی دیگر مجموعه ای از تحقیقات روانشناسان بر وجود تفکر تصویری، یعنی اندیشندن به کمک تصویر ذهنی و بدون زبان صحه می گذارد. پژوهش های پینکر به شکل مستدل ثابت می کند که روش استدلال و بسیاری از دیگر فرضیه های اندیشه در افرادی که به جوامع زبانی متفاوتی تعلق دارند به نوعی بسیار مشابه است. نکته دیگر این است که زبان تنها کلیتی از مفاهیم ذهنی آدمی را می نمایاند، به عبارت ساده تر، آنچه آدمی در ذهن دارد، از طریق زبان بطور کامل قابل بیان نیست (ک 17، ص 88) به بیان دیگر، بعضی مواقع مردم بخاطر محدودیت هایی که زبان دارد، برای بیان افکار خود دچار مشکل می شوند، آنها آگاهند که زبان برای منظور آنها کافی نیست، شاید آنها چیزی را بگویند یا بنویسند ولی فکر کنند « این کاملاً آن چیزی نیست که می خواستم بگویم » این مطلب آشکار می سازد که چیزی که مورد تفکر واقع می شود مجموعه ای از کلمات نیست، چرا که یک فرد می تواند مفهومی را درک کند بدون آنکه قادر باشد آن را در بیان جاری سازد
.
.
ضربه محکمی که پینکر بر نظریه قطعیت زبانی وارد کرد، اشاره او به افراد لال بود، او با ذکر مثال این چنین نتیجه گیری کرد که با وجود اینکه اینگونه افراد کاملاً فاقد نطق بودند، اما قطعاً قادر به فکر کردن بودند، دارای استعداد ریاضی نیز بودند و از عهده آزمایش های مربوطه بر می آمدند. اگر زبان به طور کامل فکر را تعیین می کرد، پس این افراد قادر نبودند فکر کنند که البته این چنین نیست
دلیل دیگه ای که به ذهن خودم میرسه اینه که تصور کنید یه نوزاد در یک سیاره دیگه به تنهایی رشد کنه در این صورت نیازی به زبان نداره و یک کلمه هم بلد نخواهد بود، اما آیا این آدم فکر نخواهد داشت و درکی از اطرافش نداره؟ قطعا داره
مورد دیگه هم که برای خودم پیش اومده اینکه چون به جز زبان مادری (فارسی) به دو زبان دیگه تا حدی آشنایی دارم بارها پیش اومده که مثلا در حالی که گوینده رو نمیشناختم و چشمم به جای دیگری بود و فقط صدارو میشنیدم (مثلا در تلویزیون یا یه ویدئو اینترنتی) جمله ای رو شنیدم و منظورش رو فهمیدم اما وقتی دقت کردم دیدم نفهمیدم اون مطلب به چه زبانیه اما معنا رو فهمیدم! و حدود 3-4 ثانیه زمان برد که فکر کنم این کلمه ای که شنیدم متعلق به کدوم از این سه زبانه! و اگر دقت نمیکردم اصلا شاید زبان رو هم تشخیص نمیدادم و اما معنی رو گرفته بودم به هرحال. نمیدونم برای دیگران این موضوع پیش اومده یا نه اما این یکی از مواردی بود که باعث شد به این مساله فکر کنم که معنا، فرای زبانه و زبان صرفا ابزاریه برای ارتباط.
و چقدر خوب میشه اگه انسان به جایی برسه که به وسیله معانی ارتباط برقرار کنه و نه با لغات و حرف زدن، اگر یکم به این موضوع فکر کنیم میبینیم که ارتباط از طریق صحبت کردن و زبان یکی از سخت ترین کارهای دنیاست! چون آدم گاهی یه فکری میکنه که برای بیانش باید کلی انرژی صرف کنه و دنبال لغات بگرده و مثلا یه فکری که 1 دقیقه در فکر زمان برده نیاز به 10 دقیقه زمان برای بیانش با لغات هست! تازه کامل هم نمیشه بیانش کرد، اینجوری دیگه نیاز به یادگیری زبان های گوناگون هم نخواهد بود و تصور کنید چه دنیایی اینجوری بوجود میاد... به نظر خیال پردازی میاد ولی میتونه زیاد هم به دور از واقعیت نباشه کسی چمیدونه...
بله واقعن سخته پذیرش این دیدگاه، بخصوص شکل افراطیش که معتقد هستن این هر دو یک چیز هستن، ولی بنظرم زبان بی تاثیر بر تفکر هم نیست ...
در واقع انسان این کار رو کرده و وارد این مرحله شده. منطق صوری و ریاضی همینگونه هستن. مسئله اینه که هنوز برخی ها نسبت به این رویکرد موضع میگیرن. هنوز مباحث ریاضی وارد خیلی از حیطه های دانش نشده.نقل قول:
نقل قول:
بله تاثیر داره اما تاثیری که من میگم با تاثیری که "نسبیت زبانی" ها میگن تفاوت داره.
تاثیری که "نسبیت زبانی" ها میگن به این شکله که مثلا یه مثالی میارن از اینکه کلاه رو در زبان انگلیسی "میپوشن" اما در زبان فارسی "سر میکنن" و این رو دلیلی میارن که زبان بر فکر انسان تاثیر داره، یا مثال هایی شبیه این، اما این تفاوت ها جهان بینی و فکر انسان رو نمیتونه تغییر بده چون این کلمات به یک عملی اطلاق میشن که شامل استفاده کردن از یک وسیله ای است به نام کلاه، که جایگاه کلاه روی سر قرار داره و به شکل خاصی روی سر قرار میگیره، حالا این عمل در هر زبانی میتونه متفاوت بیان بشه یکی میگه اینو بپوش یکی میگه سر کن، ولی آیا این تفاوت در شکل گیری به فکر تاثیری داره؟ به نظر من خیر.
اما تاثیری که من معتقدم زبان بر فکر میتونه داشته باشه از طریق توانایی و قدرت یک زبان هست.
به این شکل که یه زبان به اندازه ای غنیه که یک مفهوم رو به راحتی میتونه در یک جمله برسونه و به شکل کامل، اما یه زبان دیگه همون مطلب رو باید در 3 جمله بیان کنه و اون هم به شکل ناقص (به دلیل کم بودن لغات مناسب برای اون مفهموم یا نارسا بودن لغات موجود)، و این تفاوت میتونه بر یادگیری، فهم و فکر مخاطبان اون زبان تاثیر بذاره، وقتی یک زبان قابلیت بهتری داشته باشه برای بیان مطالب در نتیجه باعث رشد سریع تر فکری و آگاهی اون فرد یا جامعه میتونه بشه.
البته به شکل مشخص منظور من، ارتباط برقرار کردن به شکل ذهنی و تلپاتیک از طریق انتقال معانی بود بدون لغات و زبان، که نخواستم واژه تلپاتیک رو به کار ببرم چون از خود این واژه هم برداشت های متفاوت و بعضا بی ربطی میشه،نقل قول:
اما این منطق صوری که میگین آیا قابلیت عملی شدن رو داره و اینکه وسیله ای بشه برای ارتباط و کاملا جایگزین زبان ها بشه؟ یا اینکه نیاز به توسعه داره؟ میتونین بیشتر توضیح بدین
این برخی چه موضعی می گیرن و چرا؟نقل قول:
علاوه بر مسایلی که شما گفتین، بنظر من شبکه معنایی که بین لغات هر زبان وجود داره هم بر نحوه تفکر و جهت اون میتونه موثر باشه ... مثلا فرض کنید در یک زبان ضمیر خدا مونث باشه، در یک زبان دیگه مذکر و در زبان دیگه غیر انسانی ...نقل قول:
بله متوجه منظور شما شدم. از جنبه ی ارتباطش با منطق صوری و ریاضی نظرمو گفتم.نقل قول:
منطق صوری در واقع جایگزینی برای منطق کلاسیک یا ارسطویی مطرح هست که در یکی از مهمترین مسائلی که توش مطرح شده همین ارتباط زبان با منطق کلاسیکه که سعی شده تفکیک بشه ازش.
یک نوع از همین منطق، ریاضیاته در واقع. ریاضی شکلی از همون منطقه که به علائم تبدیل شده و علائم توش هیچ فرقی نمیکنه چی باشه وقتی بخواید یک مفهوم رو به زبان ریاضی نشون بدید. تنها محدودیت ما شده مسئله پردازش مسائل با اون زبان که فراتر از قدرت ذهن ما رفته و کامپیوتر ها برامون اونکارو میکنن در حال حاضر!
اونها معتدند که این زبان ریاضی قدرت توصیف عالم واقع رو نداره. بخصوص تو علوم انسانی که من باهاش آشنا هستم و موضع این گروه رو میدونم اینه که مدلهای ریاضی و آماری توان توصیف طبیعت بشری رو ندارند که بخوان ابزار علم تو این عرصه باشن. مثلا ما خیلی داریم تو اقتصاد معادلات رفتاری مثلا خریدار، فروشنده، یا دولت و ... یعنی به یک رفتار شکل یک رابطه ریاضی میدیم. اصلی ترین عدم توافق سر این هست که آیا میشه اصلا رفتار رو اینطور نگاه کرد بهش؟ یا نه...نقل قول:
مثال دیگری که بنظرم نشون دهنده تاثیر زبان بر تفکر هست رو میشه در بعضی معماها دید ... یه چنین معمایی این بود که ... یه مرد با پسرش تو خیابون تصادف میکنن و هر دو رو به بیمارستان میبرن، در بیمارستان دکتر وقتی بچه رو میبینه میگه " ای وای پسرم" ... سوال این بود که چنین چیزی چطور ممکنه! ... یادمه اون دوران خیلی ها جواب این معما رو نمیدونستیم و وقتی طرف خودش جواب رو می داد که دکتر مادر بچه هست می گفتیم اه راست میگی ها! چرا به ذهن خودم نرسید ...نقل قول:
شاید دلیل اینکه در هنگام تفکر، این جواب به ذهن خودمون نمی رسید ساختار زبانی ما، یعنی فارسی بوده ... در زبان فارسی تفاوتی بین ضمیر مرد و زن نیست ... برای هر دو از "او" استفاده میشه، اما در زبان انگلیسی یا عربی از این نظر بین زن و مرد تفاوت وجود داره ... شاید اگر یک بچه انگلیسی زبان این معما رو می شنید راحتر میتونست جواب بده چون در زبان اونها هر گاه دکتر زن باشه از ضمیر she استفاده میشه ... همین استفاده مکرر از ضمیر مونث برای دکتر باعث میشه در حافظه اونها بین مفهوم دکتر و مفهوم زن رابطه شکل بگیره که در زبان فارسی بدلیل ساختار ضمیری شکل نمی گیره ...
بر همین اساس شاید تصوری که یک فارسی زبان درباره دکتر و خصوصیات شخصیتی اون داره با تصوری که یک انگلیسی زبان داره فرق کنه ... فرقی که ریشه در ساختار زبانی اونها داره ...
گفت:
... مثه همیشه سلامش کردم دیدم جواب نداد، با خودم گفتم شاید ندیده ... چند روز بعد باز همدیگه رو دیدیم، سلام کردم دیدم محل نمیذاره، خیلی ناراحت شدم، فهمیدم چیزی شده ... هر چی فکر کردم که ممکنه چیزی گفتم یا کاری کردم که ناراحت شده ... چیزی یادم نیومد ... با خودم گفتم منم دیگه بش سلام نمیکنم ... منم رابطه ام رو باش قطع میکنم ... چند ماه گذشت ... یه روز وارد یه مغازه شدم دیدم اونم اونجاس ... سرد سلام علیک کردیم ... گفت ازت ناراحتم ... گفتم اتفاقا منم ازت ناراحتم ... گفت اول تو بگو از چی ناراحتی ... گفتم چند بار بت سلام کردم جواب ندادی ... گفت چون رفتی پشت سر من حرف زدی ... گفتم من!! ... گفت آره، گفتی من بی تربیتم ... گفتم کی گفته ... گفت فلانی ... فلانی رو میشناختم ... دوستم بود ... اما هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر بی معرفت باشه ... همیشه انقد گرم تحویل میگرفت و نوکرم و چاکرم را مینداخت که هر کی بود فکر میکرد این دیگه اند رفاقته ... عجب نامردی بود ... چیزی که خودش گفته بود رو گفت من گفتم ... گفتم همین الان بش زنگ میزنم تا بفهمی قضیه چی بوده ... گوشی رو گذاشتم رو آیفون ... به فلانی زنگ زدم، جواب داد ... گفت به به، یادی از ما کردی، چطوری، خانواده چطورن و ... گفتم فلانی من تا الان پشت کسی بد گفتم؟ گفت نه، تو و غیبت ... گفتم یادته فلان روز فلان جا داشتیم در مورد اقای ... صحبت می کردیم تو گفتی خیلی آدم بی تربیته ... یه لحظه موند ... دو زاریش افتاد ... گفت یادم نمیاد! ... گفتم آیا من تو اون جلسه گفتم آقای ... بی تربیته؟ گفت نه اصلا ...
خلاصه این فلانی الان چهار ساله شهردار شهر ماست!
چقد بعضی ها پست و بدذاتن، بخصوص نوع چرب زبونش ... چقد حیف میشد رفاقت اون دو نفر اگه اتفاقی همدیگه رو تو مغازه نمی دیدن ... چقد عاقلانه است قبل از قهر و قضاوت بر اساس شنیده ها، مستقیما از خود طرف هم بپرسیم ... و چقد راه رسیدن بعضی ها به پست و مقام کثیف و متعغنه ...
تو تنهایی به این فکر میکنم که چقدر زندگی رو برای خودمون سخت می گیریم.در حال که می بینم خیلی ها از آدمهای بزرگ زندگی رو خیلی راحت می گیرن و شادتر از ما زندگی میکنن.
برخی مدعی شدن که این عدم تفاوتگذاری ضمیر (یا به نوعی نادیده انگاشتن ضمیر مونث) ناشی از ویژگی فرهنگی خاصی بوده که میشه اسمش رو گذاشت مردسالاری. در حالی که تو جوامع غربی اینطور نبود شرایط فرهنگی. بنابراین یک تفکر اجتماعی در ابتدا روی زبان تاثیر میذاره و اون رو ابزار خودش میکنه. در نهایت زبان همیشه ابزار میمونه...نقل قول:
ظاهرا این عدم تفاوت گذاری ضمیر رو نمیشه به مردسالاری ربط داد، احتمالا دلیل چیز دیگری بوده چون اگر این ادعا صحیح باشه باید فرهنگ ایرانی رو مرد سالار و برعکس فرهنگ عربی رو غیر مرد سالار بدونیم که بعیده اینطور باشه ...
این سختگیری اکثر اوقات دست خود فرد نیست .... گاهی دلیلش شرایط فرهنگی و اجتماعی هست و گاهی ژنتیک و گاهی محیط خانواده و انتظاراتی که از ما دارن و ...نقل قول:
بله، نمیشه مطمئن بود کدوم دیدگاه درستتره. بخصوص من که با ساختار زبان های شرقی خیلی آشنا نیستم و غربی هم اطلاعاتم محدوده.نقل قول:
ولی من فکر میکردم استفاده از زبان ریاضی باید از هرگونه تاثیر اینگونه دور شد...
بحث ژنتیک قضیه به کنار، ولی تاثیرات فرهنگی و اجتماعی معمولا توسط خود فرد قابل تصحیح است و میشه به انتظارات خانواده و محیط و جامعه هم اهمیت نداد یا کمتر اهمیت داد. اینطور نیست که سختگیری دست خود شخص نباشه!نقل قول:
شاید چنین ممکن باشه اما من ندیدم کسی سختگیر باشه و بعد بتونه خودش رو بیخیال کنه ...نقل قول:
تاملات تنهایی یک فیلسوف بدبین: آرتور شوپنهاور ...
نوشتن آنها در اینجا به معنایی تایید یا رد آنها نیست ...
«ازدواجکردن، نصفکردن حقوق و دو برابرکردن وظایف است.»
«ازدواج یعنی با چشمان بسته، بهامید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.»
زنان «…کودک صفت، سبکسر و کوته نظر؛ در یک کلام، در سراسر زندگی، کودکانی بزرگ جثه اند- چیزی میان کودک و انسان بالغ، یعنی بین یک کودک و یک مرد تمام و کمال»
«اما چنین خدائی، یهوه که برای تفریح و از روی عمد، این جهان فقر و درد و رنج را میآفریند و بهعمل خود نیز میبالد و میگوید: "... و همانا بسیار نیکو بود.." غیرقابل تحمل است.»
«انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط در حالت رام و مهار شده میشناسیم، این حالت را تمدن نامیدهاند.»
«با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.»
«زندگی کوتاه است و حقیقت دوردست و طولانی است؛ بیایید حقیقت را بگوییم.»
«زندگینامه انسان عبارت است از: مدهوش از امیدها و آرزوها، پایکوبان بهآغوش مرگ پناه بردن.»
«صبح را [برای خود] با دیر بیدارشدن کوتاه نکنید؛ بهصبح مانند پنجمین عنصر حیات بنگرید که قدری نیز مقدس است.»
«عشق و عاشقی هرچند اثیری و پراحساس ابراز گردد، بازهم ریشه در شهوت دارد و بس.»
«زنی که کاملا″ راستگو باشد و حیله در کار نیاورد احتمالا″ از محالات است.»
«هدف نهائی از سرودن اشعار و نشر افکار، کوششی است آگاهانه تا سری بزرگ را بر روی تنه انسانهای کوچک قرار دهند؛ پس چندان جای تعجب نیست اگر نتیجه نمیبخشد.»
«همه آرزوها از نیاز سرچشمه میگیرد، یعنی از کمبودها و از رنجها.»
«همهچیز! آری، همهچیز را یک انسان میتواند فراموش کند، اما خود را، وجود خویشتن خود را، هرگز.»
«یک انسان معمولی، کالای تولیدی کارخانه طبیعت است.»
«وقایع خوش زندگی مثل درختان سبز و خرمی است که وقتیکه از دور نظاره شان میکنیم خیلی زیبا به نظر میرسند ولی به مجرد آنکه نزدیکشان شده و در داخلشان میرویم زیبائیشان هم از بین میرود، شما در این موقع نمیتوانید بفهمید زیبائیش به کجا رفته، آنچه میبینید چند درخت خواهد بود و بس.»
«می توان زندگی را با قطعهای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول عمر خود روی آن را میبیند، اما در نیمه دوم پشت آن را. آنچه در نیمه دوم میبینید آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر میسازد که ببیند چگونه نخها به یکدیگر متصل شدهاند.»
ماوراالطبیعه ...
این [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بنطرتون واقعیت داره؟
ساختنش که سخت نیست...نقل قول:
هیچ توجیه بهتری جز ساختگی بودنش وجود نداره به نظرم...
Sent from my GT-N5100 using Tapatalk
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ ... لكن بيشتر مردم بآن ايمان نياورند
وَأَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ ... بیشتر مردم کافر هستند
وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ ... و بیشتر مردم ایمان نمی آورند
أَكْثَرُهُمْ لا يَشْكُرُونَ ... بیشتر مردم سپاس گذار نیستند
قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ ... تعداد کمی از بندگانم شاکر هستند
أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ ... بیشتر مردم نمیدانند
و ...
با علم به اینکه اکثر مردم ایمان نخواهند آورد و کافر و جهنمی خواهند شد ... دلیل خلقت چه بوده؟ چنین کاری چگونه با حکمت سازگار است؟ چگونه ارزشش را دارد ...
چرا ساختن اینو؟ چیز خاصی هم نیست اون زنه راحت میتونن خودش جلو تصادف رو بگیره !نقل قول:
از نظر بعضی تواضع و فروتنی همیشه خوب و موثره ... یک تفکر و اعتقاد اشتباه و گمراه کننده ...
طبق یک فرمول ساده ... بسیاری از چیزای خواستنی هر چی کمیاب تر بشن ارزششون بیشتر میشه و برعکس ...
به بعضی ها هر چی کمتر احترام بذاری بیشتر روت حساب میکنن و ارزش برات قایلن و برعکس ...
برا بعضیا تواضع و احترام نشونه ضعف و ترسه ... نسبت به اینا باید متکبر بود تا حساب کار بیاد دستشون ...
از نظر بعضی تواضع و فروتنی همیشه خوبه ... اشتباهه... خیلی وقتا تنها علاج روابط به هم خورده تکبر و خودبرتر بینیه ...