با نام خدا آغاز کردم نامه ------ که پایانش شود پایان نامه
من کسی ناسم که نامش احمد است ----- شهرتش انور ، ولی با ما بد است
بدو گفت چرا با ما چنینی ----- که ار اینجوری باشی بد میبینی
به من گفتا برو بابا ، حال نداری ----- مگر من تشنه جانم فراری
متی آن جمله را از او شنیدم ----- به دل یکباره دل از او بریدم
همی خواستم زودی ، زبحش کنم ----- بی بسم ال گفتن ، فرتی نصفش کنم
به خود گفتم ولش کن ، با ما طایفست ----- به شانس بدم ، جنگ با او بی فایدست
بدو گفتم ترا اینجا نبینم ----- اگر بینم بدجور حالتو من بگیرم
به من چه که اصلا حال نداری ----- خدا روزیت بده جایی حوالی
بدو گفتم که با خشم و اندوه ----- که روزی تو خوری ، کره همراه کندو !
تو فکرت مثل من نیست ای روانی ---- تو اصلا کار و زندگی نداری
همین ها را شنید و راه رفت ----- سراسیمه ، همانند سرعت باد رفت
فردای آنروز دگر پیدایش نشد ---- همچنین مادر زه گمنامیش ، ناراحت نشد
بعد یک ماهی که از او گذشت ---- خبر از مرگ او از سر گذشت
بما گفتند که بد جوری مرده است ---- خودش را با طنابی بس نازک ، کشته است
نامه ای بود نزد او دیدم همی ----- پر ز اندوه و گلایه ز دنیا هم همی
اولین خط ازون طومار بلند ---- انتقاد از کنسرو ماهی دلند
دومین خط ، خط نستعلیق بود ---- خط بس دشوار و بیتعلیق بود
خط سوم خط خون و مرگ بود ---- خط بودن در کنار سنگ بود
خط چارم ، خط سربازیش بود ---- خط آشخوری و بیداریش بود
وقت آن که بر خط ما رسید --- طاقت از من یکدمه از دم برید
حین آنکه جمله را باز خواند --- من که گوشم به این حرفا باز ماند
گفته بود کای قاهر ای نابکار ---- این تو باشی با ما نکن دیگر قمار
گفته بودی من قماری نیستم --- در قمار عشق دومی هم نیستم
گفتمت جانم برو بازی بکن ---- گفتی جانم با من اینجوری مکن
من که اهل این حرفا نیستم ---- من که گفتم تهرانیم نیستم
آنزمان بود که گفتی حال نداری ---- از قرار معلوم تو هم طاقت نداری
چو دیدم تو دیگر حال نداری ---- بگفتم : مگر تشنه جونم فراری
تو آن را که از من شنیدی ---- دگر دوستی را در دلت با من ندیدی
همی خواشتی بر زنی مشتی درشت ---- مگر سنگ از ناراحتی خودش کشت
بعد از آن دیگر امیدی ندیدم ---- تنها دوستی رو از تو بریدم
به حیران گشتم و رفتم به دریا ---- طنابی نازک بستم بگفتم ای خدایا
مرا این بنده بد را ببخشا ---- اگر خود را بکشتم باز هم من را ببخشا
قدم ها بر جلو انداختم ---- ز طعم زندگی دل باختم
متی آنجا به یک متری رسیدم ---- طناب را محکم ، قابل کشیدم
به فکرم حین مرگ دیدم نور سفید را ---- به من گفتن به سمت نور نری ها !
ولی من جای نور هیچی ندیدم ---- بگویا تو جهنم نار دیدم
مگر من در کدوم در پا نهادم ---- در این دنیا مگر دینی ندادم
من از خواب قشنگم بیدار گشتم ---- ز رویای فشنگم بیدار گشتم
شتابان سوی قاهر راه رفتم ---- ز رویای قشنگم باز گفتم
همی قاهر به خشحالی و رادی ---- همی داد سویم مثبت جوابی
بگفتا من به تو گفتم هویدا ----- اگر ابی خوری زودی بخفتا
بعد از آن خوابی ببینی ---- ز حکم قاهر و احمد ببینی
همینک کارت را که کردی ----- مگر تو ز خوابت تعبیری نکردی ؟
همین را بگفت و سوی خانه شد ----- ناامیدش ز من سویی نشد
من شتابان سوی روحانی شدم ---- ز احوال خوابم به او جویا شدم
لیکن ز احوال بد خواب ---- کشت دنیا پیش چشمانم خراب
گفتم با تحیر این چرا ؟ ---- گفت خواب زن ندارد هیچرا
بگفتم این حرفا که خیلی بد است ----- گفت زن ، لیک خواب زن چپ است !
خوابتان تعبیر از یک کسیست ---- آن کسی که درب خانه اش مسیست
شک ندارم مورد او قاهر است ----- اوست که در ساختن درب ماهر است
همین را که من ز روحانی شنیدم ----- موقع شب ، توی اون ظلمانی رسیدم
ولی در آن میان او را ندیدم ----- دریغا ، که درب مسی را هم ندیدم
_______________
قلم مشقم دگر تمام شد ---- تراش مدادم نیز خراب شد
دگر چون نای حرفی ندارم ---- حرفی ز قاهیر و احمد هم ندارم
در اینجا من کنم پایان نامه ------ که فردا روز موعود گیرم پایان نامه
دگر انور نشد نامه نویسی ----- دگر پیدا نشد احمد نویسی
دگرها باز گشتند دگر باز ------ نشد قاهیر زه پایان نامه هم باز
قاهر-Gahir معاصر