دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
Printable View
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب
كه در پي است ز هر سويت آه بيداري
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
===
یاد فیلم بی وفا افتادم :27:
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی می زنم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
مرغ سان از قفس خاک ، هوایی گشتم
به هوائی که مگر صیـــــــد کند شهبازم
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه در کسی
گوید تو را:که باده مخور. گو: هوالغفور
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
رسم بد عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
=================================
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
=================================
نفر بعدی با الف بگه
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم نمی ستاند و آنم نمـــــــــی دهد
ادامه با حرف د
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر در کسب این فضائل
ل
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب
بنمای رخ که خلقی واله شوند و شیدا
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو
و
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
یا رب کی آن صبا بوزد، کز نسیم او
گردد شمامه ی کرمش کارساز من
يار دلدار من ار قلب قلب بدين سان شكند
ببرد زود به جانداري خود پاداشش
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
دلا ز نور ریاضت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد:1:
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
روان را با خرد درهم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید
دود آه سينه ي نالان من
سوخت اين افسردگان خام را
اي رخت چون خلد و لعلت سلسبيل
سلسبيلت كرده جان و دل سبيل
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
در کعبه ی کوی تو هر آن کس که در آید
از قبله ی ابروی تو در عین نیاز است
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزرده گزند مباد
دور مجنون گشت و نوبت ماست
هر کس پنج روز نوبت اوست
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
دور مجنون گشت و نوبت ماست
هر کس پنج روز نوبت اوست
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب