دكتر ميرصالح حسيني
Printable View
دكتر ميرصالح حسيني
بله ولی بیوگرافی رو هنوز ننوشتین،نقل قول:
واینقل قول:
منم به همین خاطر گفتم خیام.... یه چندتا رباعی داره به زبان ترکی.... میدونم ترجمه شده واینا...
چه اشتباه بدی کردم... شرمنده.....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دكتر ميرصالح حسيني نام آشنايي در ادبيات فارسي و تركي آذربايجاني است، او را نه به وكالت كه از وكلاي مبرز و نامبردار دادگستري تهران است، بلكه با نخستين ترجمه منظومه «حيدربابا يا سلام» شاهكار ادبي استاد شهريار به فارسي روان و در قالب خود منظومه مي شناسيم. مطالعه آثار مولانا محمد فضولي چنان آتشي در جانش افروخت كه سال هاست به تحقيق و بررسي آثار وي مشغول است. وقتي براي اولين بار با جمع آوري نسخه هاي خطي و مقابله آنها ديوان جامع، كامل و نفيس فضولي را به دوستداران ادب عرضه داشت، استاد محمدحسين شهريار با دعوت از اين شاعر و محقق برجسته، مراتب سپاس و قدرداني خود را اعلام كرد و در همان محفل ساعت ها از شعر و ادب ايران زمين و مقام والاي فضولي سخن ها رفت. همزمان با كنگره بين المللي فضولي از طرف يونسكو در تبريز حديقه السعدا نيز منتشر شد. حضور استاد در محافل شعر و ادب و توضيح و تفسير آثار فضولي همواره با استقبال هنرمندان، ادبا، شعرا و خوانندگان همراه بوده و همين امر سبب گرديده كه بسياري از علاقه مندان، اشعار فضولي و استاد را از حفظ مي خوانند.
زنده ياد استاد علي سليمي روي اشعار و ترجمه رباعيات خيام استاد صالح حسيني، آهنگ ها ساخته بود كه مكرر اجرا و پخش شد. در ديداري كه پروفسور راميز قلي اوف (استاد تار) با استاد داشتند، اشعار خود استاد و ترجمه هايشان از خيام به شدت مورد توجه قرار گرفت. يكي از حاضرين در مجلس گفت كه اكثر موسيقيدانان و خوانندگان بزرگ استاد را به لحاظ مختلف به خصوص از جهت ترجمه هاي خيام مي شناسند. در اين اثنا استاد راميز قلي اف عبارت بسيار موجز و مناسب حال و مقال بيان داشتند و گفتند: اين كار عجيبي نيست؛ زيرا براي شناختن استاد صالح حسيني، يك لحظه هم كافي است.
به راستي استاد ميرصالح حسيني در ادبيات تركي پديده اي به حساب مي آيد، چرا كه احاطه كامل او بر شاخه هاي مختلف زبان تركي و آشنايي با چندين زبان زنده دنيا در كنار طبع روان شعر و عشق مفرط ايشان به شناساندن آثار نامداران و پيشوايان ادب اين مرز و بوم موجب گرديده است كه در تمامي كارها نهايت دقت، ذوق، خلاقيت و ابتكار را به خرج دهند تا جاي هيچ حرف و حديثي نماند.
از جمله آثار ايشان ديوان كامل مهستي، ليلي و مجنون فضولي، درد مشترك، شرحي بر شمشير و قلم ختايي (شاه اسماعيل صفوي)، ده نامه ختاي، شرحي سطري بر آثار سهراب سپهري و ترجمه بي نظير رباعيات خيام به تركي و عربي مزين به تابلوهاي استاد گرانقدر قربانعلي اجلي را مي توان نام برد.
تصحيح ديوان تركي فارسي شاه اسماعيل صفوي (ختايي) آخرين اثر منتشر شده است كه الحق از آثار به ياد ماندني و جاودانه استاد به شمار مي رود.
باد در جزيره
باد اسب است:
گوش كن چگونه مي تازد
از ميان دريا، ميان آسمان.
مي خواهد مرا با خود ببرد: گوش كن
چگونه دنيا را به زير سم دارد
براي بردن من.
مرا در ميان بازوانت پنهان كن
تنها يك امشب،
آنگاه كه باران
دهان هاي بيشمارش را
بر سينه دريا و زمين مي شكند
گوش كن چگونه باد
چهار نعل مي تازد
براي بردن من.
با پيشاني ات بر پيشاني ام
دهانت بر دهانم
تن مان گره خورده
به عشقي كه ما را سر مي كشد
بگذار باد بگذرد
و مرا با خود نبرد.
بگذار باد بگذرد
با تاجي از كف دريا،
بگذار مرا بخواند و مرا بجويد
زماني كه آرام آرام فرو مي روم
در چشمان درشت تو ،
و تنها يك امشب
در آن ها آرام مي گيرم عشق من.
پابلو نرودا...نقل قول:
باد در جزيره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
آفرين درسته:11:
با تشکر از farryad عزیز.... اینم از بیوگرافی جناب نرودا:
=====
پابلو نرودا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شاعر شیلیایی ، متولد 1904 با نام اصلی نفتالی ریکاردو ریس باسوالتو در پارال شیلی . در تموکو دوران جوانی و نوجوانی را گذراند . از 1920 به بعد نام پابلو نرودا را به احترام یان نرودا شاعر چک ( 1834 -1891) برای حود برگزید . در ا920 اولین کتابش به نام گرگ و میسپش سپیده دم و یکسال بعد بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید را منتشر کرد که برایش شهرت به ارمغان آورد . در 1945 به سنای شیلی راه یافت ذر حالیکه پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود . در 1947 به علت سخنرانی اعتراض آمیز نسبت به رییس جمهور وفت شیلی – بیده لا – شیلی را مخفیانه ترک و به اروپا رفت . در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد .
از آثار برجسته او می شود به :
بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید ، تلاش انسان بی پایان ؛ اقامت در خاک ، اسپانیا در قلب من ، خشم ها و محنتها ، آواز همگانی ، شعرهای ناخدا ، چکامه های بنیادین ، انگورها و باد ، صد شعر عاشقانه ، یادداشتهای ایسلا نگرا ، کتاب سوالها ، بود ها و یادبودها و دهها اثر دیگر اشاره کرد .
بودها و یادبودها مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است . کتاب «بیست شعر عاشقانه و یک ترانهء نومیدانه»ی او که در سال 1924 (بیست سالگی شاعر) منتشر شد تا کنون بیش یک میلیون فروش رفته است.
در خلاصهای از زندگینامهء او نوشته شده است که او دو رابطهء جدی داشته و سه بار ازدواج کرده است. ازدواج اولش با خانمی هلندی بود که زبان اسپانیایی نمیدانست.نرودا در سال 1973 چند روز پس از کودتای پینوشه به علت سرطان خون در خانه محبوبش در ایسلا نگرا فوت کرد در حالیکه همسرش و الهه شعرهای عاشقانه اش ماتیلده اوروتیا را در کنار داشت .
یه نمونه دیگه از شعرهای نرودا:
این همه نام
دوشنبه
محصور می کند خویش را
با سه شنبه
و هفته با سال .
نمی شود بگسلد زمان
با قیچی کسل کننده ات،
و تمام نامهای روز را
آب شب می شوید !
هیچ مردی نمی تواند بنامد خویش را :
پیتر ؛
چنانکه هیچ زنی :
رز یا ماری .
ما ،همه، ماسه ایم و غبار ؛
ما ،همه ، بارانیم در باران !
با من از ونزوئلا ها سخن گفتند ،
از پاراگوئه ها ،
شیلی ها ؛
نمی دانم از چه می گویند .
من تنها ،
پوسته زمین را می شناسم
و می دانم که نامی ندارد !
وقتی می زیستم در میان ریشه ها
لذتم می بخشیدند
بیش از گلها ؛
و آنگاه که سخن می گفتم
در میانه صخره ها
پژواک می شد صدایم
چون ناقوسی .
آنک بهاری می آید
آهسته اهسته
که درازنای زمستان را تاب آورده است ؛
زمان
گم کرده کفشهایش را ؛
یکسال
چهار قرن به طول می انجامد !
هر شب به گاه خفتن ،
چه نامیده می شوم و
نمی شوم ؟!
و به گاه بیداری کی ام ،
اگر این نیست «من» ای که به خواب رفته بود ؟!
این می گویدمان
که پرتاب می شویم در کام زندگی
از همان بدو تولد
که نیانباشته دهانهامان
با این همه نامهای مشکوک
با این همه برچسبهای غم انگیز
با این همه حروف بی معنا
با این همه «مال تو » و « مال من »
با این همه امضای کاغذها !
می اندیشم به شوراندن اشیا ،
در آمیختن شان ،
دوباره برآوردنشان ،
ذره ذره برهنه کردنشان ،
تا آنجا که داشته باشد ، نور زمین
یگانگی دریا را :
تمامیتی سخاوتمند و
خش خش عطری استوار را !
سلام مجدد....:11:
سوال بعدی، البته با اجازه دوستان :
...و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت...
سلمان هراتی؟
بله بله...کاملا درسته.:46:نقل قول:
زحمت بیوگرافی هم با شما...
سلام
چون دوستمون بيوگرافي رو نذاشتن با اجازه بنده اين كار رو انجام ميدم.
سلمان هراتی در سال 1338 هجری شمسی در روستای "مرزدشت" تنکابن، در خانواده ای مذهبی پا به عرصه وجود نهاد.
دوران ابتدایی را در روستا گذراند و از سنین نوجوانی با قلم و دفتر و کتاب، انس و الفت گرفت.
از همان ابتدای جوانی به دلیل فقر مادی، برای گذراندن معاش به شاگردی می پرداخت و با چوپانان محلی (گالشها) به چوپانی می رفت و از همین رهگذر با ترانه های محلی آشنایی پیدا کرد.
از سال 1352 به نوشتن روی آورد و سرودن شعر را تجربه کرد.
فوق دیپلمش را در سال 1362 در رشته هنر گرفت و بلافاصله به کار تدریس هنر در روستاهای تنکابن مشغول شد.
سلمان با شعر متعهد پیوندی ناگسستنی داشت و از همین روست که صمیمیت و خلوص و بی پیرایگی در اشعارش موج می زند و شعر او را از شعر دیگر معاصران متمایز می سازد.
از سلمان هراتی سه مجموعه با نامهای "از این ستاره تا آن ستاره" ، "از آسمان سبز" و "دری به خانه خورشید" به چاپ رسیده است.
زنده یاد سلمان هراتی یقیناً یکی از مصادیق شعر انقلاب است.
از او اگر چه بر پیشانی زمانه جز سه دفتر شعر باقی نیست اما همین سه دفتر کافی است تا بتوان در همه قالب های شعری نمونه های کاملی از شعر انقلاب را یافت.
سلمان هراتی در آبانماه 1365 هـ.ش در راه رفتن به مدرسه، بر اثر تصادف جان باخت.
اين شعر از كيه:
گفت فریاد زنان
این همه نیست
آسمانی که تو می گویی در خلوت ماست
آسمانی که به ما می گفتند
وه چه بارانی می دانستم
که نمی داند و بیهوده سخن می گوید
گفت فریاد زنان
اینهمه نیست
ما به دیدار بهار آمده ایم
ما به دیدار هزاران و هزاران خورشید
به تماشای بهار
به تماشای بهاری که زمین را به تماشا می خواند
چشمهایش را بست
و در اندیشه ی من زورق سبزی که به آتشها آراسته بود
به زمستان پیوست
سلام شرمنده کلا یادم رفته بود ممنون از دوست عزیز
فک کنم شاعرش "م.ازاد" باشه درسته؟؟
نقل قول:
بله درسته:10:
بیوگرافی محمود مشرف آزاد تهرانی:
م.آزاد در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۳۶ از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران لیسانس گرفت و دوره دانشسرای عالی تهران را نیز گذراند. سپس ۱۰ سال به آموزگاری ادبیات فارسی پرداخت و در سال ۱۳۴۶ به استخدام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمد. او علاوه بر ترجمه اشعار شاعران سرزمینهای دیگر، در زمینه زندگینامه نقد ادبی و ادبیات، و قصه به شعر و نثر برای کودکان کتاب چاپ کرده است. او در تاریخ ۲۹ دی ماه ۱۳۸۴ در هفتاد و دو سالگی درگذشت
خوب با اجازه دوستان شعر بعدی رو من مینویسم:
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صداها
فریاد اذرخش و گل سرخ
و شیهه شبهاب تندر
در من
به رنگ همهمه جاری است
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صداها
انجا نگاه کن
فریاد کودکان گرسنه
در عطر اودکلن
اری شنیدنیست ببینید:
فریاد کودکان
ان سو به سوک ساکت گلبرگ ها
وزان
خنیای نای حنجره خونی خزان
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صداها
شفیعی کدکنی؟
نقل قول:
احسنت افرین:11:
کبریت های صاعقه
پی در پی
خاموش می شود
شب همچنان شب است
با این که یک بهار و دو پاییز
زنجیره ی زمان را
با سبز و زردشان
از آب رودخانه گذر دادند
دیدیم
در آب رودخانه همه سال
خون بود و خاک گرم
که می رفت
در شط
شطی که دست مردی
در موج های نرمش
آیینه ی خدا را
یک روز شست و شو داد!
محمدرضا شَفیعی کَدکَنی، زاده ی ۱۹ مهر سال ۱۳۱۸ از نویسندگان و شاعران امروز ایران است. تخلص وی در شعر م. سرشک است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ دربخش كدكن شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی، چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دورههای دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند، و چندی نیز به فراگیری زبان و ادبیات عرب, فقه، کلام و اصول سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبیات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار می رود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمی کرد.
وی سرودن شعر را از جوانی به شیوه کلاسیک آغاز کرد. ولی پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد .او با سرودن در کوچه باغ های نیشابور به نامآوری رسید. آثار شفیعی را میتوان به دو گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود وی تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی میشود، که بخشی از آنها در زیر آورده شدهاند. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعار در کوچه باغهای نشابور آوازه بیشتری دارد.
شفیعی کدکنی را باید در زمره ی شاعران اجتماعی بدانیم. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازتاب می دهد، و با رمز و کنایه آن دوران را به خواننده می نمایاند. دلبستگی و گرایش فراوان به آیین وفرهنگ اسلامی و بخصوص خراسان نشان می دهد.
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است
که زمین چرکین است
مسابقه ی 26:
گر بود چین سر زلف تو مأوای دلم
بشکفد غنچه ی صد عُقده ز صحرای دلم
بس که در عشق تو انگشت نما شد دل من
کودکان آمده اینک به تماشای دلم
سینه از عکس رخ مغبچگان بتکده شد
بانگ ناقوس برآید ز کلیسای دلم
سر و کاریست نه گر با دل دیوانه ی من
ز چه افکنده ی زنجیر جنون پای دلم
نرسد گر غم عشق تو به داد دل من
وای بر حال دلم،وای دلم،وای دلم
برو ای شیخ به بد نامی من طعنه مزن
دیرگاهیست که من عاشق رسوای دلم
نبود سرخی رخسار من از خون جگر
می نابی است فرو ریخته ز صهبای دلم
بسته بر سلسله ی موی دو صد سلسله دل
نیست خالی سر موئی که بود جای دلم
..............................................
..............................................
رهی معیری هستش؟؟؟؟
نخیر، رهی معیّری نیست،نقل قول:
فروغی بسطامی آیا؟؟
سلام،متأسفانه نخیر،نقل قول:
وحشی بافقی نیست آیا؟
سلام،نخیر،نقل قول:
راهنمایی 1 از مسابقه ی 26:
می برد ناله ی زارم به فلک زاری دل
بین چه ها می کشم از دست گرفتاری دل
عاقبت خون شود از دیده بر آید بیرون
کز نیاید غم عشق تو به خونخواری دل
دوش دل از خم چوگان تو خوش بربودم
غمزه ات آمده اینک به طلبکاری دل
گِله از نرگس بیمار تو دارم نه زتو
تا کنون هیچ نپرسیده ز بیماری دل
بس به هم ریخته در چین سر زلف کجت
شانه را ره گذری نیست ز بیماری(1) دل
تیر دلدوز تو نازم که بدان سخت دلی
مانده درسینه تنگ از پی دلداری دل
زخم هر تیر که در سینه دهان بگشاید
زیر لب خنده نماید به گرفتاری دل
هر کجا بیند و بستاند و با خود ببرد
مه من آمده گویا به خریداری دل
همه دلها ز تو رنجیده به غیر از دل من
آفرین بر دل و رحمت به وفاداری دل
اهل عالم همگی مست زهم صحبت مست
شده سرمستی..... ز هشیاری دل
(1):به علت در دسترس نبودن منابع مختلف و سند اصلی،اصل این قافیه مبهم ماند.
راهنمایی 2 از مسابقه ی 26:
خیال دانه ی خالونله(1) دولدی خانه ی دل
بیر آشیانه ی مور اولدی آشیانه ی دل
بولور بو مطلبی دل دلبریله دل بیردور
اولا هر عاشق بی دلده گر نشانه ی دل
وصال کویینه یوخدور کؤنؤلده ن ئوزگه قاپی
کی باب عرش معلا دور آستانه ی دل
حکایت لب یار و حدیث دانه ی خال
یئتر تمامه،تمام اولسا آب و دانه ی دل
أوزینده فکری بودور أوز حقیقتین گؤرسؤن
دیلینده کلمه ی"ارنی"اولوب ترانه ی دل
خیال زولفله زنجیره واردی عاقل ایکن
اولوب بو سلسله سر رشته ی بهانه ی دل
ادب سرای محبتده آدلانوب ممشوق
ائدر ادب سیزه تأدیب تازیانه ی دل
أوره ک دؤیؤنمه سی،فریاد و ناله زمزمه سی
اولوبدی غم گونی چنگ و نی و چغانه ی دل
بو قدر وئرمه دیلیم قصّه ی دِله تفصیل
کی قورخورام دوشه دیلده ن دیله فسانه ی دل
سرشک آلیوی ----- لعل تک یؤزه سال
نه وقته ساخلیه جئکسن،دولوب خزانه ی دل
وای بازم ترکی!!!!!!!!(با احترام به تمام ترک زبانها)
لااقل یه راهنمایی کنید.
راستش رو بخوای از ترس تو اول دوتا شعر فارسیش رو گذاشتم!!! :whistle:نقل قول:
اگه اجازه بدین امشب رو به بقیه هم فرصت بدیم،فردا چند تا شعر مشهورش رو میذارم تو نت میتونین پیداش کنین ؛البته اگه امشب لو نره،
دوست عزیز صراف تبریزی هستش؟؟؟
بله،نقل قول:
لطفاً بیوگرافی را نیز بنویسید،
تشکر؛
آفرین بر هنر خامه ی صرّاف سخن
بر دانشمندان و ارباب فهم و ذکاء روشن و مبرهن است که اصحاب معارف و کمالات اگر چه به شمایل انسانی و خصایص جسمانی با مردمان یکسانند اما به فضائل نفسانی و تشریفات روحانی دیگر کسانند،هادی راه سعادت و مرشد طریق هدایت،نقطه سنج عالم معانی و خوشه چین بوستان کامرانی اند.لاجرم این جمع همه،شمع محافل ممکنات و ضیاء بخش مجالس موجودات آمدند خاصه حاوی فضائل کمال و جامع محامد سعادات،سالک مسالک حقیقت و ناهج مناهج طریقت،صاحب قریحه ی صافیه ودارای مراتب عالیه،غوّاص بحار دقایق و صرّاف نقود حقایق کاشف رموز حکمت و ناشر فضل و معرفت،محب خاندان عصمت و عاشق اهل بیت طهارت،زائر سمیّه الامام ابن الامام ثامن الائمه و عاکف بیت الله الحرام اعنی جناب فردوس مکان،خلد آشیان حاج رضا متخلص به "صراف" نَوَّرَ الله مضجعه،که این ارجوزه ی شریفه و وجیزه ی نفسیه ی منیفه که به منزله ی قطره است از دریا،از سوانح خاطر خیریه مظاهر او بوده که بهجت کثرت رغبات طالبین و بملاحظه ی آنکه لم یَمُت مَن اَخلَفَ اثراً جمیلا و ذِکراً حَسَناً بزیور طبع آراسته گردید.
چو گوهر پاک دارد مردم پاک***کی آلوده شود در دامن خاک
گِل سرشور از این معنی که پاک است***به سر برمی کنندش گر چه خاک است
و چون نهال قامتش به کمال رسید و مِکیال قسمتش مالامال گشت،در شب میمون مولود حضرت ختمی مآب(ص) هفدهم شهر ربیع الاول از هجرت نبویه هزار و سیصد و بیست و پنج سال گذشته،مرغ روحش این جهان فانی را ترک گفته،در فردوس اعلی آشیان گرفت و داغ حسرت بردل احباء و دوستان خویش گذاشت.
و مدت زندگانیش در این عالم فانی پنجاه و چهار سال کشید.
اللهم اصعد روحه الیک و اسکنه فی جنّتکِ فی جوار موالیه علیهم السلام و ارحمه و ایانا و جمیع المؤمنین برحمتک یا ارحم الراحمین.
استاد سخن،شاعر نغز گفتار و دلسوخته مرحوم حاج رضا صراف تبریزی در سال 1371 هجری قمری در محله ی راسته کوچه تبریز در یک خانواده ی بازرگان دیده به جهان گشود.در سن 12 سالگی پدر خود را از دست داد به ناچار برای گذراندن زندگی به شغل پدرش یعنی صرّافی روی آورد.در تیمچه ی حاج سید حسین به صرّافی پرداخت.در حین تجارت،به آموختن ادبیات فارسی و عربی پرداخت.در25 سالگی اشعارش مورد توجه مرحوم استاد لنگرانی قرار گرفت.با تشویق و ترغیب وی به انجمن ادبی صفا راه یافت.
صراف انسانی بود،وارسته،ادیب و متواضع.به زادگاه خود عشق می ورزید و با بیگانگان به زبان شعر به ستیز می پرداخت.
صراف در عمر کوتاه خود در حدود 2500 بیت شعر سروده که علاوه بر غزلیات،اشعار نغزی در موضوع حادثه ی کربلا سروده که حکایت از علاقه مندی و اظهار ارادت شاعر به ساحت مقدس معلم بزرگ شهادت حضرت حسین ن علی(ع) دارد و بیش از نصف دیوانش به مراثی و مدایح اهل بیت(ع)اختصاص یافته است.در حقیقت صرّاف یکی از 4 شاعر بزرگ مرثیه سرای 100-150 سال اخیر بوده است.
صراف در 17 ربیع الاول سال 1325 در سن 54 سالگی به دنبال یک بیماری طاقت فرسا جهان را وداع می کند.
در عرصه ی غزل،شور انگیز ترین و لطیف ترین غزل های زبان ترکی به زبان ساده و بیانی شیوا و عاطفی از ذوق و قریحه ی سرشارصراف تراوش کرده است.در زمینه ی مدح،مرثیه و ثنا گستری آل علی(ع)بی شک صراف از مردمی ترین و دلسوخته ترین شاعران شیعی است.
تعبیرات پیچیده و کلمات مهجور و فضل فروشانه از ساحت شعر او به دور است.البته صراف،سادگی زبان و روانی بیان را با سَیَلان عاطفه،روشنی اندیشه و صنایع ادبی در هم آمیخته و با استفاده از صنایع لفظی و معنوی همچون تشبیه،حقیقت و مجاز،طباق،مراعات النظیر،لف و نشر،تجنیس،ارسال المثل و... سخن را غنا و استحکام بخشیده و به نهایت شیوایی و زیبایی رسانده است.با آوردن گوهر های معانی بکر و با الهام از ملکوت روشنی بخش فکر،بر بار معرفتی شعرش افزوده و با دمیدن روح احساس و عاطفه و ساختن تصاویر دل انگیز و تشبیهات رنگارنگ . گاه با نازک خیالی به شیوه ی شاعران سبک هندی کلام خود را دلنشین و ماندگار کرده است.
نمونه ای از صنعت ارسال المثل، در اوج تأثیر گذاری:
دئدیم:حکمت ندور آتدون منی،اغیاره یار اولدون؟
دئدون:بو نکته یه ال وورما"حکمتدن سؤال اولماز"
سنی جان تک آلام آغوشیمه فرضاً نئدور عیبی
دئدیلر رسمیدور:"فرض محال آخر محال اولماز"
صراف قطعاً به یک زبان مستقل شاعرانه و سبک خاص رسیده که متفاوت از سبک اساتید متقدم و معاصر اوست.خود صراف بیش از دیگران بر این حقیقت واقف بود:
آفرین بر هنر خامه ی "صراف" ِ سخن
گوهر معرفت آورده ز دریای دلم
تأثیر پذیری از شاعران بزرگ قبل از خود:
عشق تو در وجودم و مهر تو از دلم
با شیر اندرون شد و با جان بدر شود!
حافظ شیرازی
نه قدر"رضا"یه دئدیم:رضا،بو نگاره باغلاما بئل،دئدی:
بئله رسمیدور سود ایله گلن،گرک عاقبت چیخا جانیلن
صراف
شب هجران یانار جانیم،تؤکر قان چشم گریانیم
اویالدار خلقی افغانیم،یاتان بختیم اویانمازمی؟
فضولی
منیم دوریمده یاتماز بیر نفر،اما تعجب دور
یاتان بختیم اویانماز بیرجه فریاد و فغانیمدن
صراف
تأثیر گذاری بر شاعران بعد از خود:
بو شعر نغزده صراف طرفه جاذبه وار
غزل دیه دیه،وحشی غزالی رام ائلدون
صراف
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی،صید غزالی کردیم
شهریار
سر لوح حسندن خطون اندی لب اوستونه
دیباچه ی ختم اولوبدور کئچر مطلب اوستونه
صراف
تا روی وز در خم زلف شب اوفتد
یک آسمان ز دیده ی من کوکب اوفتد
شهریار
اوج قدرت و توانایی شاعرانه ی حاج رضا صراف تبریزی در عرصه ی غزل است.گرچه در نوحه و مرثیه نیز یکی از چند شاعر برجسته ی تاریخ ادبیات شیعه محسوب می شود.با این حال صراف در درجه ی اول شاعر غزل است:
ای شانه او گیسوی پریشانه دولاشما
جان رشته سی وار اوردا چئکیل یانه دولاشما
ای زلف سیه دایره ی خالیده دورما
کافر بالاسی نقطه ی ایمانه دولاشما
***
گر نه تصویر مرا خامه به تأخیر کشید
نوجوانی به کجا شد که چنین پیر کشید
دل چو ویرانه ی غم گشت به بادش دادم
تا نخواهم ز کسی منت تعمیر کشید
بی شک صراف یکی از 4 شاعر بزرگ و مردمی ادبیات مرثیه و شعر عاشورایی 100-150 سال اخیر است. دخیل مراغه ای،راجی تبریزی،قمری دربندی و صراف تبریزی.
تمامی مراثی و مدایح صراف در رثا و ثنای اهل بیت(ع) است،جز یک مورد که ماده ی تاریخی است در سوگ دختر 5 ساله اش.
ائتدوم حسین مزارینی چوخ ایللر آرزو
الحمد لله اولدو میسّر هر آرزو
من ده بو آستانه ده گؤز یاشی ایسترم
صراف اولان همیشه ائدر گوهر آرزو
قالدیم بو ورطه ی عشق ایچره کالعدم
نه دیلده نطق وار،نه اختیار هم
گویا خرابه ده نقاش درد و غم
صورت کیمی چکؤب دیواره زینبی
صراف را میتوان در ادبیات عاشورایی بانی مکتبی نو با شیوه ای خاص و منحصر به فرد دانست.وقتی مراثی او را با دیگر شاعران نام آور این عرصه ،کسانی چون:راجی،قمری،دخیل،دلریش، یحیوی، انور، صافی ،هندی،حسینی(سعدی زمان)،استا عابد تبریزی و...تطبیق و مقایسه می کنیم این ادعا بیشتر ثابت می شود.البته این سخن به معنای برتری و تفوّق صراف بر دیگر اساتید ابیات مرثیه نیست،بلکه منظور بیان جایگاه و شیوه ی سخنوری اوست.
الهام و اشراق در شعر صراف:
صراف در اشعار خویش بویژه در ثناء و رثای آل محمد(ص) بارها با کمال افتخار تصریح کرده که هنگام سرودن شعر برای اولیاء الله تحت تأثیر الهام و امداد غیبی و مورد تأیید روح القدوس و توجه اهل بیت(ع) بوده است:
گرچه بو شهرده اولموش هامی اصناف سخن
سنی تأیید حسین(ع) ائیلدی صراف سخن
اوخی بو مصرعی،چوخ ویرما داخی لاف سخن
دوشمه میش یئر یؤزؤنه سرو خرامانون اوغول
صراف ،خیال ائیلمه صراف سخن سن
یا اینکه دئمه صیرفی ِ نقد مِحن سن
سؤز صاحبی بیر ئوزگه دی بالله،نه سن سن
سالمیش او سنون یادیوه،لبیک،علی لبیک.
اشعار عرفانی:
جمال بیردور اگر گؤزده اولمایا پرده
باخان گؤرر هامی یئرده نگاری پیشاپیش
بو نیک و بد گؤریسن،اعوجاج مظهردور
دوز اولسا گؤسترور آینه عکس،بی کم و بیش
بصیرت اهلی گؤرر یاری ئوزگه بیر گؤزیلن
بو گؤز اونی گؤره بولمز نه قدر ائده تفتیش
سوروشما مسأله ی عشق و حسنی زاهد دن
گینه بو نکته نی پیر مغان بولور نه کشیش!
تنها ترجیع بند صرّاف که یک ترجیع بند 9 بندی عاشقانه به زبان ترکی آزربایجان است، آنچنان قدرتمند و پر سوز سروده شده است که تنها همین یک شعر، منزلت و مقام شاعر را در میان شاعران بزرگ مشخص میکند:
منی چرخ فلک آواره قیلدی خانمانیمدن
کنار ائتدی کنار خسرو شیرین زبانیمدن
الیم چیخدی گؤلؤمدن،گؤلشنیمدن،گؤلستان یمدن
طریق عشقیده من چئکمیشم ال باش و جانیمدن
اولان مجنون کیمی زنجیر ِ عشقه بسته جانیم وای
وطن آواره سی،غربت اسیری،خسته جانیم وای!
خوشا جانانیلن هم درد و هم راز اولدوگوم گؤنلر
سر کویینده ایتلرلن هم آواز اولدوگوم گؤنلر
الیمده تار زلفی قصّه پرداز اولدوگوم گؤنلر
کؤنؤلده نار عشقی سؤزیلن ساز اولدوگوم گؤنلر
اولان مجنون کیمی زنجیر ِ عشقه بسته جانیم وای
وطن آواره سی،غربت اسیری،خسته جانیم وای!
...
...
...
گئزیب من گؤرمئدیم دؤنیانی،میحنت خانه ده ن غیری
تاپیلماز کؤنجی-راحت،گوشه ی میخانه ده ن غیری
انیس ِ بزم ِ خلوت یوخ،غم جانانه ده ن غیری
دئمه صراف،سن ده یازدیگین افسانه ده ن غیری
اولان مجنون کیمی زنجیر ِ عشفه،بسته جانیم وای
وطن آواره سی،غوربت اسیری،خسته جانیم وای
اي نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
اي صفاي جاودان هر چه هست :
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
اي نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشيد ها ، مهتاب ها
اي طلوع بي زوال آرزو
در صفاي روشني محراب ها
ناز نوشيني تو و ديدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنينت جلوه کرد
رقص ماهي ها و پيچ و تاب ها ...
دوستان یکم زود جواب بدین خیلی لازممه!!!!!!!!!!!
شفیعی کدکنی
بیوگرافی این شاعر یک بار در همین تاپیک پست شده است،نقل قول:
شفیعی کدکنی
ببخشید با قوانین آشنا نبودم
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیز سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیک و اگر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
...
شاعر حضرت حافظ هستش