-
نامه
«شاید همین فردا...
دستی بکوبد در !
از سوی تو باشد...
یک نامه ی دیگر !
...
اول سلامت کو؟
حرفی ندارم من...
یا خسته و خاموش!
یا بی قرارم من !
...
حالم پریشانست!
دیدی که دلتنگم !
وقتی نباشی تو...
من تکه ای سنگم!
...
این عشق دیرین هم
کاری به دستم داد!
دلتنگی و دوری ...
آخر شکستم داد!
...
باران که می بارد...
پشتم به دیوار است!
مادر نمی خندد ...
شاید که بیمار است!
...
دیشب که خوابیدم
ساعت صدایم کرد!
دیوانه بازی داشت!
با غم رهایم کرد!
...
رفتم ، خداحافظ
رفتم به جایی دور...
تو لایق صبحی ...
با بوسه های نور...»
...
شبهای بسیاری...
اشکم به دامن بود!
آخر نفهمیدی ...
این نامه از من بود!
...
...
-
جمعه
چتر چنار بسته شد!
پرنده پر کشید و رفت...
به چشمک ستاره ها
شاپرکی پرید و رفت...
...
و من دوباره می دوم
کنار ردّ پای تو ...
هر چه شتاب می کنم !
نمی رسم به پای تو...
...
به قله های معرفت
به آسمان رسیده ای!
شبیه سیب قصه ها
مرا ز شاخه چیده ای!
...
سبکتر از سکوت شب
دلت زلال آرزو ...
هزار دفعه گفته ام !
چه پشت سر ، چه روبه رو!
...
کنار پیچ حادثه ...
شبی که گنگ و مبهم است!
تو می رسی به کهکشان!
زمین برای تو کم است!
...
هزار ، شنبه دست تو
نمی رسد به دست من
دوشنبه های منتظر
که می دهد شکست ِ من
...
سه شنبه های بعد ِ تو
دلم ستاره می شود!
برای حسّ بودنت ...
بگو چه چاره می شود؟
...
شبی بیا ز من بگیر...
خطوط این ادامه را ...
تمام هفته یک طرف!
غم غروب جمعه را ...
...
-
من و نسیم
به کوچه های شهر تو...
نسیم می بَرَد مرا...
کنار درب خانه ات ...
و پچ پچ پرنده ها ...
دوباره لمس می کنم ...
درخت خانه ی تو را...
و طعم میوه های غم ...
و شاخه های مرده را ...
اتاق سبز رنگ تو ...
اشاره های تا به تا ...
دوباره چشم روشنت ...
نرو ، بمان ، بیا ! بیا ...
و پنجره گشوده شد ...
شروع بزم ما دو تا ...
تو آنطرف ، من اینطرف ...
و پنجره میان ما ...
دوباره بوسه های تو...
یکی یکی ، دوتا دوتا ...
هجوم اشک شوق تو ...
و بغض های بی صدا ...
دلم چه ساده می شود...
اسیر دست واژه ها ...
دوباره پرس و جو نکن ...
نگو چرا ؟ نگو چرا ؟!
که این نسیم رهگذر ...
رحم نمی کند به ما ...
به سمت خانه ی خودم ...
شبانه می برد مرا ...
و می رسم به خانه ام ...
و انتهای ماجرا ...
همه به خواب رفته اند ...
به جز من و ستاره ها ...
...
-
بی نشان
قسم به آبروی تو ...
فراق را چشیده ام !
تمام لحظه های خود...
تو را نفس کشیده ام!
...
تو را سکوت کرده ام...
تو را پناه داده ام ...
تو را شب ِشروع ِ دل...
نشان ِ ماه داده ام !
...
به سایه سار سینه ام ...
تو را درخت خوانده ام !
خزان نمی رسد به تو ...
تو را به گُل نشانده ام !
...
به ساقه های نسترن...
بنفشه های زیر و رو...
تو را بهار کرده ام ...
شکوفه های خنده رو !
...
تو را همیشه دیده ام...
نشسته ای به پای من !
و دست های گرم تو...
بین من و خدای من !
...
تو گوش کن به حرف من!
من که خطا نکرده ام !
برای حفظ راز خود ...
ببین فقط چه کرده ام !
...
تو را چنان نهفته ام ...
به شعرهای خوانده ام...
که خسته ام ز جستجو...
و «بی نشانه» مانده ام!
-
زیرخاک
چه پرسشی؟ چه پاسخی؟
خودم جواب می دهم ...
تو را شبیه دسته گل...
شبی به آب می دهم!
...
شبی که شعرهای من...
دگر تمام می شود...
شبی که دست های تو...
به من حرام می شود!
...
شبی که بوسه ی اجل
مرا به خواب می دهد...
چه باشکوه و بی صدا...
به من شراب می دهد!
...
شبی که آخرین نفس
ز غصه پاک می شود...
تمام خاطرات من ...
اسیر خاک می شود!
...
شبی که سیب می دهد
درخت خانه ی خدا !
و من دخیل بسته ام ...
تو را به شاخه ای جدا !
...
نگو که بی وفا شدم!
تو را ز یاد برده ام !
کفن بکن مرا ولی...
گمان مبر که مرده ام!
...
فقط نهان نمی کنم...
دگر تورا ز دیگران ...
مرور می کنم تو را ...
به زیر خاک مهربان !
...
-
کافی است
عذاب می کشم ولی...
سوال های بی جواب...
هنوزمانده ام که تو ...
گناه هستی یا صواب ؟!
شعارهای روز و شب ...
حباب های روی آب ...
هنوزمانده ای که من ...
حقیقتم یا که سراب ؟!
نمانده فرصتی دگر ...
از این شمارش و حساب...
هر چه که بوده بگذریم ...
زلال و جاری مثل آب...
«همین حضور کافی است ...
من و تو و کمی شتاب» ...
...
...
-
یک قدم
وقتی که ابر آسمان هم خسته می شد
یا چشم های روشن تو بسته می شد
تا نامه های عاشقانه یک قدم بود ...
اما تمام نامه ها سربسته می شد!
...
من خط به خط نامه ها را می دویدم
تاریک و روشن، واژه ها را می دویدم
تا بوسه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام سایه ها را می دویدم!
...
وقتی زمستان از سپیدی خسته می شد
یا وقت تکبیر تو بر گلدسته می شد
تا خنده های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام خنده ها یخ بسته می شد!
...
من در سراشیبی غمها می دویدم
بالا و پایین، پله هارا می دویدم
تا گریه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام کوچه ها را می دویدم!
...
وقتی پرنده از پریدن خسته می شد
یا ریزش برگ خزان پیوسته می شد
تا قصه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام پنجره ها بسته می شد!
...
من مثل موجی رو به دریا می دویدم
با انتظارِ صبح فردا می دویدم
تا لحظه های عاشقانه یک قدم بود...
اما تمام لحظه هارا می دویدم!
...
وقتی که قلبم از تپیدن خسته می شد
یا هر دو پایم از دویدن خسته می شد
تا آیه های عاشقانه یک قدم بود...
اما دو دستم از نوشتن خسته می شد!
-
دست باران
در دست های زرد پاییز
انگار باران بود و جالیز
...
...
وقتی که چشمم گریه می خواست
اما نگاهم بر نمی خاست ...
...
...
من بی محابا می دویدم
از سایه ی شب می پریدم
...
...
خط می کشیدم روی دیوار
تاریخ و ساعت، روز دیدار
...
...
یکشنبه ی پاییزی و زرد
یاد آور تنهایی و درد
...
...
ساعت که می چرخید و می گفت:
او هم به یاد عشق تو خفت
...
...
گفتم که حیرانم از این راز!
خوابی که دیشب دیده ام باز!
...
...
رحمی ندارد باد پاییز
من ، تو ،نگاهی سوی جالیز
...
...
باران که شست از روی دیوار
تاریخ و ساعت، روز دیدار!
...
-
افسوس
و خاطرات کودکی...
صدای کفش مادرم...
*
شبی عروس غم شدم
تور فریب بر سرم!
*
گفتم :بله! ولی چه بود؟
نگاه تو به پیکرم؟
*
هوس ،گناه، هرزگی...
چه آمده کنون سرم؟
*
نگاه کن به آینه...
و روزهای پرپرم...
*
بیا نظاره کن به من...
بیا بخوان ز دفترم...
*
«زنی که شعر می شود
میان دیده ی ترم»
...
-
هنوز خاطرات تو...
هنوز اتصال من...
به خاطرات مرده ات!
نگاه ناتمام من...
به عکس خاک خورده ات!
...
هنوز بوی کهنگی
میان شعر دفترم...
شبی که ماه می دمد
به اشک های آخرم...
...
کدام اهل معرفت
سری به خانه ام زده؟
و عطر ساده ی گلی
به روی شانه ام زده؟
...
کدام دست مهربان
مرا اشاره کرده است؟
کنار خانه ی دلم
چرا حصار و نرده است؟!
...
و سوت ساده ی قطار
چرا حزین و خسته شد؟
چرا تمام راه ِ من
پر از خطوط بسته شد؟
...
هنوز در حیاط ما...
کنار یاس مرده ات!
کسی نگاه می کند...
به کفش خاک خورده ات!
...
کسی سوال می کند...
کسی جواب می دهد...
و نامه های پشت هم...
مرا عذاب می دهد!
...
سوال می کنم چرا؟
نمانده جای پای تو!
چرا نمی رسد به من؟
جواب نامه های تو!
...