-
سارا اورن جوئت
سارا اورن جوئت، از نویسندگان آمریکایی قرن نوزده و بیست می باشد. وی در سال 1849 متولد شد. وی بهترین نویسنده هوادار نهضت رنگ محلی انگلستان نو اهل ایالت مین بود. وی به سال 1909 در سن 60 سالگی درگذشت
برخی از آثار وی عبارتند از:
لنگرگاه عمیق
سرزمین صنوبرهای نوک تیز
رمان ایستا
داستان های انگلستان نو
دوستان قدیم و جدید
بیگانه ها
رهگذرها
جزیره مرداب.
-
ديسي - نويل
نويل ديسي نويسنده معاصر امريكائي از جمله داستان نويساني است كه هم اكنون در اكثر مجلات امريكائي داستان هايش به چاپ مي رسد.
ديسي را بيشتر بايد داستان پردازي نوپا دانست كه در أثار خود به حوادث پليسي وقهرماني توجه دارد.
ليندا كجائي از مجموعه داستان هاي كوتاه اين نويسنده انتخاب شده است.
-
الیور لافارگ
الیور لافارگ، از نویسندگان قرن بیستم آمریکا می باشد.
وی در سال 1930 میلادی مسیحی متولد گردید.
کتاب پسر خندان از آثار این شخصیت می باشد.
-
ارسکین کالدول
ارسکین کالدول نویسنده برجسته آمریکایی در سال 1903 متولد گردید. در کودکی همراه پدر و مادر و خانواده خویش به آمریکا مهاجرت کرد. در این کشور بود که او توانست ذوق ادبی خود را بیازماید و موفقیت های شایان و قابل توجهی کسب نماید. او از دو دانشگاه مشهور «پنسیلوانیا» و «ویرجینیا» دانشنامه گرفته است.
در جوانی مدتی به آمریکای مرکزی سفر کرد و وقت خویش را به ولگردی و کارهای گوناگون ازقبیل خبرنگاری و بازی فوتبال حرفه ای گذراند. هر روز به کار جدیدی دست می زد ولی در هیچ یک از شغل هایی که پیشه خویش ساخت موفقیت قابل توجهی کسب ننمود تا دوباره به اتازونی بازگشت و این بار تصمیم گرفت که نویسنده شود.
بدین جهت آغاز مطالعه کرد و مدت های مدید نیز به آثارش توجهی نشد، تا عاقبت و به تدریج بر اثر نوشتن تعداد زیادی داستان و مقاله در روزنامه های مختلف مشهور شد و آثارش مورد توجه و قبول مردم واقع گردید.
کالدول ازجمله نویسندگان آمریکایی است، که ادبیات قرن بیستم را آن طور که باید ترقی دادند. آثارش همه مملو از ریشخند و طعنی است که طبقه مخصوصی از اجتماع را مورد تحقیر قرار می دهد. این طبقه در کتاب های کالدول آدم هایی هستند که وجود دیگران را برای آسایش خویش ناچیز می شمرند.
مهمترین آثار کالدول بدین قرار است:
جاده تنباکو
غوغای ژوئیه
یک وجب خاک خدا
دست چپ خدا
آفتاب جنوبی
خانه ای در کوهستان
گرتا
راه های جنوب
کلودل انگلیش
اسمش را تجربه بگذار
بازی
سرزمین آمریکا
مکانی به نام استرویل
زمین حزن آور
در سرتاسر شب
شمال دانوب.
-
ویلیام آیریش
ویلیام آیریش، از نویسندگان و مؤلفین آمریکایی می باشد.
وی آثاری را خلق کرد که مایه شهرتش شد و بیشتر به ادبیات مأنوس شد.
از آثارش به کتاب کابوس می توان اشاره کرد.
-
ویلیام اینگ
Eng - William
ویلیام اینگ
ویلیام اینگ به سال 1913 در کانزانس آمریکا زاده شد.
برخی از آثار این نمایشنامه نویس عبارتند از:
پدر دور از بهشت
شیبای کوچک بازگرد
پیک نیک
ایستگاه اتوبوس
تاریک در بالای پلکان
شکوه علفزار.
-
تامس نلسون پیج
Peg - T.Nelson
تامس نلسون پیج، 1853 – 1922، نویسنده برجسته محلی گرای جنوب بود که در بیشتر آثارش تصاویری عالی از جنوب پیش از جنگ های انفصال ترسیم می کند.
برخی از آثار این نویسنده آمریکایی عبارتند از:
در ویرجینیای قدیم
صخره سرخ
جنوب کهن.
-
ناتالیا جینز بورگ
Jens Borg - Natalia
ناتالیا جینز بورگ، از نویسندگان و داستان نویسان واقعیتگرای مدرن (نئورئالیسم) می باشد. وی در سل 1916 در ایتالیا متولد گردید.
برخی از آثارش عبارتند از:
راه به شهر
دیروزهای مرده
هرگز نباید از من بپرسی
راه بسته است
مجموعه داستان های (مادر)
مادر
-
جان فیلیس مارکوند
Markund - J.F
جان فیلیس مارکوند، از نویسندگان معروف آمریکایی که در سال 1938 متولد گردید. وی از خود آثار زیادی بر جای گذاشته است.
کتاب جورج آپلی فقید اثر این شخصیت ادبی می باشد.
-
هاثورن - ناتانيل
Hawthorne - Natanil
هاثورن - ناتانيل
ناتانيل هوتورن پس از چهار سال زندگي نسبتاً شاد در ميان دانشجويان كالج باودوني در بيست و يك سالگي به زادگاهش ،سيلم ماساچوست ،بازگشت و چون سنگي كه درون چاهي بيفكنند ناپديد شد . ناتانيل هوتورن با يادآوري آن سالها گفته است . ترديد دارم كه در آنجا بيست نفر پيدا مي شدند كه از بود و نبود من با خبر بودند . عموهاي ثروتمندش صاحب كالسكه هاي سفري بودند ؛ ناتانيل انديشيده بود كه پيش آ“ها كاري مي گيرد و در وقتهاي فراغت به نوشتن مي پردازد تا هنگامي كه آثارش به چاپ برسد و بتواند هب سرزمينهاي ديگر سفر كند . اما موفق نشد كاري دست و پا كند ؛كتابهايش نيز ـ به جز رمانس كوچك و بي ارزشي كه به هزينه خود او به چاپ رسيد ـ انتشار نيافت . روزهاي پياپي وقتش را در اتاقش ،كه آشيانه جغد بود ،مي گذارند و تنها هنگام غروب بيرون مي آمد. هوتورن بي اندازه كمرو و مغرور بود واز ترس اينكه جامعه او را نپذيرد ميان مردم آفتابي نمي شد . با گذشت سالها هرچه لباسهايش ژنده تر و رفتارش منضبط تر مي شد بر ترس او افزوده مي گشت . درمقدمه تصويربرف نوشته است:«من چون انساني افسون شده بر حاشيه زندگي مي نشستم و رفته رفته پيرامونم را بوته زار فرا مي گرفت .بوته ها پيوسته نهال و نهالها درخت مي شد تا اينكه ديگر در ميان اعماق پيچاپيچ وجود محو من راه خروجي به چشم نمي خورد . »
با گذشت سالها زندگيش برنامه روزانه ثابتي پيدا كرد كه به ندرت در زمستان و تابستان تغييري به خودمي ديد . هر روز تاهنگام ناهار به خواندن و نوشتن مي پرداخت ؛ هربعد از ظهرمي خواند يا مي نوشت يا به رويا فرو مي رفت يا صرفا به شعاع نوري كه از روزني به درون اتاقش مي تابيد خيره مي شد . هنگام غروب براي قدم زدني طولاني بيرون مي رفت و دير وقت باز مي گشت و سپس با خواهرانش ،اليزابت و لوئيزا ،بحث مي كرد . جز او مردي در خانه نبود؛پدرش ،ناخداي كشتي ،سالها بود از تب زرد در گذشته بود و مادرش ، مادام هوتورن ،عادت كرده بود حتي غذاي خود را تنهادر اتاق خويش صرف كند . عمه پيرش ،كه پيوسته لباس مشكي به تن داشت ،در جمع آنها به اين سو و آن سو مي رفت و در تابستانها ،در باغچه خانه ،چون روح باغباني به كار مشغول بود . تابستانها براي شناي صبحگاهي به ميان صخره ها مي رفت و اغلب تنها بر ساحل پرسه مي زد ، كاه آن قدر بي هدف بود كه بر صخره اي مي ايستاد و به سوي سايه خود سنگ پرتاب مي كرد . يك بار بر حاشيه پل طولاني بيرون سيلم ايستاد و از صبح تا شب حركت مسافران را تماشا كرد . هيچ گاه پا به كليسا نمي گذاشت ،اما صبحهاي يكشنبه در پشت پنجره باز اتاقش مي ايستاد و ورود مردم را به كليسا مي نگريست . همه چيز براي دورنگرايي او آماده بود ؛اما گهگاه تمايلي شديد او را به ميانه زندگي مي كشاند . او به اين نتيجه رسيده بود كه هيچ سرنوشتي وحشت بار تر از آن نيست كه آدمي تنها ناظر زندگي باشد و محكوم باشد در جهاني كه در شاديها و غمهايش شركت ندارد زندگي كند. با اين همه «جدا بودن از جريان اصلي زندگي » را به ضرورتي عاطفي مي دانست ؛ به دوستش ،لانگفلو ،نوشت كه من ا زخود زنداني ساخته ام و دورن سياهچالي انداخته ام وكليد آن را نيز به دور افكنده ام و حتي اگر در باز شود جرات بيرون آمدن راندارم . به گفته او سالهاي سليم ، سالهاي شاگردي او بودند ،سالهايي كه پيوسته به درون خود سفر مي كرد . همين سالها بودند كه استعداد او را توسع وتعمق بخشيدند ،استعدادي كه به گمان برخي منتقدان آن قدر لطيف بودكه توانايي ميوه هاي زيادي را نداشت و آفتاب آنر امي خشكاند .
هوتورن براي خواهرانش داستان مي گفت و رفته رفته اين عادت را پيدا كرد كه براي خود داستان بگويد . معمولا كودكاني كه از تخيلي قوي برخور دارنددست به چنين كاري مي زنند اما هوتورن چيزي بر آن افزود :او گفت و شنيدي دروني را با خود آغاز ميكرد كه ،هنگام قدم زدن ،ساعتها به درازا مي كشيد . اين عادت به دوران جواني وكهنسالي نيز كشيده شد . گفت و شيند دورني براي او ،كه آدمي كمرو بود به صورت نوعي گفت و گو در آمد . هوتورن در يادداشتهايش آورده است كه «ترديد دارم در طول زندگيم با پنج يا شش آدم ،چه زن چه مرد ،گفتگو كرده باشم .» اين گفت و شيند دروني د رواقع كارگاهي بودكه در آن طرح داستان را مي پروراند و سبك را صيقل مي داد . همچنان كه در امتداد ساحل يا در زير درختان كاج گام برمي داشت با واژه خواب مي ديد تا آن گاه كه واژه ها خود را با گمهاي هماهنگ مي كردند و بدين ترتيب زبان انگليسي قرن هجدهم او سبكي روان و طبيعي پيدا مي كرد . دهر عبارت با هر گام تناسب مي يافت و در پس آن عبارت، «كامايي»چون ردپايي در شن قرار مي گرفت .عبارتهاگاه شتابان ،گاه كلهلانه و گاهگويي هماهنگ با طبل باد به صورت قدم رو در مي آمد . گفت و شنيد دروني ياد شده در زندگي و آثار ناتانيل هوورن نقشي با اهميت داشت . او ظاهرا خود دوشخصيت پرداخته بود: يكي داستانگو و ديگري شنونده . داستانگو سيلاب دواژه هاي خاموش رابيان مي كردو شنونده گوش فرامي داد . سپس با نوعي شوق دروني به تحسين مي پرداخت يا با اخمي پنهاني زبان روشن تر و جزئياتي بيشتر بازگو مي كرد . اين تقسيم شخصيت هوتورن به دو بخش ،تناقضي را كه در شخصيت ادبي او ديده مي شود توضيح مي دهد؛ تناقض ميان نويسنده اي منزوي و سبكي كه گويي در دستهاي نويسنده اي اجتماعي درخشش يافته است . هوتورن را از نويسندگان كلاسيك امريكا به شمار مي آورند و سبك او را با نويسندگان قرن هجدهم انگلستان قياس مي كنند .او ،كه درنيمه نخست قرن نوزدهم زندگي كرد، صد و چند داستان كوتاه و چهار رمانس نوشته است.اين رمانسها كه در آنها ،به ياري تخيل و افسانه ،طرح يك زندگي اخلاقي ارائه شده است شاهكارهاي هوتورن محسوب مي شوند . نخستين اثر او فان شاو در1828 منتشر شد . انتشار د راستانهاي بازگوشده (1837) سبب شهرت او گرديد و در 1850 بهترين اثر خود رمانس داغ ننگ را به چاپ رساند .
ناتانيل هوتورن درباره انسان تنهانوشتهاست ،انسان تنهايي كه تلاش مي كند جايي در جامعه بيابد . اكنون ،پس از گذشت صد و چهل سال از مرگ او ،انسان همچنان تنها ست و رمان نويسان دوران ما هنوز با تنهايي انسان در گيرند . هوتورن درباره جهان دورن نيز نوشته است و اين درونمايه اي است كه رمانهاي كنوني همچنان بدان مي پردازند هر چند در آنها به ندرت از نمادها متهورانه و صداقت هنري او اثري ديده مي شود .