اون متنی که من نوشته ام نه تنها دیدگاه کلی نیست، بلکه روز به روز در حال تبدیل شدن به دیدگاه غالب در جامعه هست.
مخصوصا در شهرهای بزرگ و صنعتی تر.
و حتی اون هایی که در ابتدا نادیده اش میگیرند، دقیقا به همین مشکلات میرسن وگرنه آمار طلاق تو کشور ما اینقدر بالا نبود.
عشق صرفا یک پدیده هیجانی هست و صحبت از 50 سال عاشق بودن بی معنی خواهد بود.
(البته منظورم در اینجا عشق بین مرد و زن هست).
اونهایی که میبینید 50 سال یا بیشتر با هم دوام آورده اند، یا صرفا همدیگه را تحمل میکنند و یا شاخصه های منطقی تو زندگیشون توانسته جای شاخصه های هیجانی رو بگیره.
که به نظر من هم مهم اینست که انسان اول بتونه تو زندگی شخصی خودش هیجانت رو تا حد ممکن کنترل کنه و وقتی هیجانات نتونست بر روند کی زندگیش تاثیر بذاره و چشماشو کور کنه، اونوقت میتونه وارد یک زندگی بشه و از زندگی حتی تا مدت طولانی لذت ببره.
و مشکل اون متن و دیدگاه غالب تو جامعه ما هم الان این هست، اساس رو بر هیجان گذاشتن، و اجازه میدن هیجان جای هر چیزی رو بگیره.