این دایــره
قدم از قدم بر نـدار هم قدم
این جاده
بـﮧ بــُـن بســـت مـے رود
این دایره
سر دراز دارد!
و تا بـﮧ قدر کافـے نگردیده باشی در این دایـره
پرت
رهـــــــــا
نــخـواهـے شد ..
Printable View
این دایــره
قدم از قدم بر نـدار هم قدم
این جاده
بـﮧ بــُـن بســـت مـے رود
این دایره
سر دراز دارد!
و تا بـﮧ قدر کافـے نگردیده باشی در این دایـره
پرت
رهـــــــــا
نــخـواهـے شد ..
روزه ی اندوه و موسیقی گرفته ام
روزنامه ها اگر
خبر از پریشانی زنی دادند
که سی سالگی اش را
دستی دستی
کمر به بر باد دادن بسته است
سیاه نپوش
این مرگ ها که مرگ نیستند
سیاه بپوشی
یا صورتی
توفیری به حال ِ کسی که نصفه نیمه مُرده است
ندارد
بزکـــــ نمــــیر بهـــار میاد
باید می رفت
و رفت
مردی را می گویم
که هر نفس اش
نفس تنگ تر ام می کرد!
حالا باید دوباره به بزک دلداری بدهم
حتی اگر تا بهار
هزار بهار مانده باشد!
ببین جانم !
کسی باید این عشق را از وسط نصف کند
و نیمهی دیگرش را
در دل تو بکارد .
شاعر که باشی
دنیا را در بقچه ای از یاد می بری
و تمام عمر
می نشینی به امید یک اتفاق خوب
که اتفاقا بهتر از همه می دانی
که نیست
شاعر که باشی
دیوانه گی و دانایی ات در هم می آمیزد
و درک نمی کنی
خودت هم حتی
خودت را
این بار که از زیر داربست انگور و ماه
برمی گردی
دستمالی بیاور
هیچ می دانستی
مهربانی ام دارد خاک می خورد؟
یا هیچ می دانستی
دوستت که دارم
زیباتری؟
رابطه ها را باید تا زد
لای اولین کتابی که به هم هدیه دادیم گذاشت
و بست
و بست
نشست
بر بالین تنهایی انسان
لالایی خواند
عــصر به عصــــر
همه چیز
روی اعصاب آدم های این عصر
عصر به عصر
راه می رود
مثلا چه دلیلی داشت
که میان این همه بیراهه در این عصر
درست به همان راهی بروم
که آن عصر
با دست های تو پهن شده بود!؟
آمدنت را
به فال نیک نمی گیرم!
پیش تر
بارها
اعتقادم را به تمام فال ها باخته ام
باید سال هااا... بمانی
تا تازه باور کنم آمده بودنت را!
بروساعت!؟چه فرق می کند؟نترسراه هاهمیشه با تو راه می آیند!+ مهدیه لطیفی