-
هخامنشیان
13- اردشير سوم ، ارشک و داريوش سوم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پس از اردشير دوم پسرش اردشير سوم بسلطنت رسيد ( 359 - 338 ق . م ) در آغاز سلطنت شاهزادگان و وابستگان سلطنتي را کشت و سپس به فرو نشاندن شورشهايي که در اواخر پادشاهي پدرش در متصرفات ايراني پديد آمده بود همت گماشت . يونانيان از وي براي مقابله با فيليپ مقدوني کمک خواستند ليکن اردشير در همين وقت بدست باگواس کشته شد .
پس از فوت اردشير سوم پسرش ارشک به تخت نشست ولي او نيز بدست باگواس خواجه کشته شد . ( 336 ق . م )
سپس اين خواجه يکي از نوادگان داريوش دوم را به تخت نشاند . او موسوم به داريوش سوم گرديد ( 330 - 336 ق . م ) و او بود که باگواس را به قتل رساند . در سال 336 قبل از ميلاد مسيح فيليپ دوم به آسياي صغير لشکر کشيد و در بهار335 قبل از ميلاد لشکرکشي هاي اسکندر مقدوني آغاز گرديد . سپاهيان ايران در جنگهاي گرانيکوس ، ايسوس و گوگمل شکست خوردند و داريوش به پارت گريخت و بوسيله بسوس به قتل رسيد و بدين ترتيب سلسله عظيم هخامنشي منقرض گرديد .
-
-
هخامنشیان
13- خط ميخي هخامنشي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نخستين خطي كه در ايران زمين با آن يكي از زبانهاي ايران باستان نوشته شده ، خط ميخي هخامنشي است . آنچه از آثار كتبي زبان روزگار هخامنشيان كه فرس خوانند به ما رسيده با همين خط نوشته شده است . اين خط كه از چپ به راست نوشته مي شود ، بايد در هشتصد سال پيش از ميلاد مسيح به ايران راه يافته باشد اما بدبختانه از روزگار پادشاهي مادها كه در پايان سده هشتم تشكيل يافته هنوز آثار كتبي بدست نيامده است . بويژه شهر همدان برعكس شهرهاي ديگر كه با فاصله از شهر ازبين رفته ايجاد مي شوند ، دقيقا بروي ويرانه هاي شهر هگمتانه ( پايتخت مادها ) بناشده و خود اين مسسئله از كندوكاوها مي كاهد . آثار ميخي كه بدست داريم همه از زمان هخامنشيان است . بر نابه نظر برخي ها نخستين خط ميخي هخامنشي بدست آمده متعلق است به كوروش كبير كه در دشت مرغاب بجاي مانده و در آن تنها يك جمله من هستم كوروش شاه هخامنشي نوشته شده و به زمان 529 - 559 ق.م نگاريده گرديده . برخي ديگر معتقدند اين كتيبه به همراه پيكر بالدار و تاج برسر واقع در دشت مرغاب متعلق به كوروش كوچك برادر اردشير دوم است كه به اميد رسيدن به تاج و تخت با برادر خود جنگيد و در جزء سپاهيانش سيزده هزار سرباز مزدور يوناني بودند و در كونخ ، تقريبا در دوازده مايلي بابل شكست خورده و كشته شد البته بسيار بعيد به نظر مي رسد كه براي او در دشت مرغاب پيكري تراشيده و به او لغب شاهي دهند . نگاريده البته در اين مقال جاي رد كردن يا تاييد اين مطلب نيست تنها به اين دليل مطرح شده كه به يكي از اين فرضيه ها اين كتيبه اولين سند از خط ميخي هخامنشي است . البته اين كتيبه به دو زبان ديگر هم ترجمه شده ( بابلي و ايلامي ) كه بالاي خط هخامنشي نوشته شده اند . اما دو كتيبه ديگر نيز قدمتي بيش از اين دارند ! يكي ash و ديگري AMH كه هر دو بنابه دلايل و واضحات به دوران متاخر هخامنشي متعلق است نه به دوران ابتدايي آن كه ارشامه و آريارمنه شاهي مي كردند ( يعني اين كتيبه ها رو خودشون ننوشتن و بعدها به يادشون براي اونا كتيبه نوشتن ) . بهرحال مي توان گفت اولين كتيبه هاي بدست آمده متعلق به داريوش بزرگ است .
پادشاهان ديگر هخامنشي كه از آنها كتيبه به خط ميخي هخامنشي بدست آمده عبارتند از :: داريوش ( 486 - 522 ) ؛ خشايارشا ( 465 - 486 ) ؛ اردشير اول ( 424 - 465 ) ؛ اردشير دوم ( 359 - 404 ) ؛ اردشير سوم ( 338 - 359 ) ؛ ((" احتمالا آريارمنه و ارشامه " را نيز بايد در اين ليست قرار داد )) . هرودوت در جايي از لشكركشي داريوش به جنگ ساكها skyths سخن مي دارد از يك كتيبه داريوش در بسفر به خط و زبان يوناني ياد مي كند : " چون داريو ش به بسفر رسيد دو ستون از سنگ سفيد در آنجا بر پا كرد در يكي از آنها نام هاي كساني را كه با وي همراه بودند به خط آشوري و ديگري به خط يوناني كنده گري كردند ... " البته بايد توجه داشت كه هرودوت خط ميخي هخامنشي را خطوط آشوري ناميده . البته همانطور كه در مقال پيش گفته شد خط ميخي ابتدا در سومر شكل گرفته به اكد رفته به بابل و آشور رسيده و پس از آن به ايران رسيد اما در ايران به اندازه اي اين خط تغيير يافت كه به صورت يك الفبا درآمد . اما بعد از اردشير سوم ( 338 - 359 ) ق.م ديگر اثري از اين كتيبه بدست نيامده و چند نگين و مهر كه بدست آمده همه بالاتر از سه سده پيش از ميلاد است .
روي هم رفته از تمامي آثار نگاريده شده هخمنشي كلا چهارصد و اندي واژه از زبان پارسي باستان بجاي مانده البته اين تعداد ريشه و بن شناخته شده دارند و ما با مشتقات آنها كار نداريم . بايد اشاره كرد كه خط ميخي با تغييري كه در ايران كرد يك قسم از الفباي آريائي گرديد يعني فقط علامات اين الفبا از اشكال ميخي بابلي اقتباس شده است . در روزگار هخامنشيان خط ديگري به ايران راه يافت و رفته رفته جاي خط ميخي را گرفت و آن خط آرامي است چون اين خط از فنيقي ها گرفته شده و بدستياري آرامي ها به سرزمين هاي بابل و آشور راه يافته بايد نخست از الفباي فنيقي سخن بداريم و پس از آن به الفباي آرامي خواهيم پرداخت .
-
هخامنشیان
14- خدمات هخامنشيان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
«به خواست اهورا مزدا، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتواني از حقکشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست بردهي دروغ نیستم. من بد خشم نیستم. حتا وقتی خشم مرا میانگیزاند، آنرا فرو مینشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم».
با روي كار آمدن كوروش بزرگ، براي نخستينبار بشر موفق ميشود كه از مرحلهي «شهر – تمدني» و «قوم – تمدني» پا به مرحلهي «كشور – تمدني» و «ملت – تمدني» بگذارد، آنهم با ميل و همراهي تيرههاي گوناگون، نه آنگونه كه پيش از هخامنشيان رسم بود با رابطهي غالب – مغلوبي و چپاول سرزمينها بهنفع پيروزمندان. اينگونه است كه دويست سال نخست از تاريخ بشر يعني از سدهي پنجم تا سدهي سوم پيش از ميلاد مترادف با تاريخ ايران است چرا كه شاهنشاهي هخامنشي ايران، تمام مراكز تمدني آن زمان را به استثناي چين شامل ميشد. بسياري از تاريخپژوهان بر اين باورند كه اگر هخامنشيان در آن هنگام پيشوايي بشر را عهدهدار نميشدند و جهانداري را بر پايهي استقرار صلح و تأمين حقوق و هويت مردمان مغلوب نميگذارند و با آرزوها و شور ايمان خود، جنبش تازهاي نميآفريدند، به احتمال قوي تمدن به تندي رو به زوال ميگذارد و بر سر جهان متمدن همان ميآمد كه پس از انحطاط روم نصيب اروپا شد و سدهها ملل آن قاره را در تاريكي قرون وسطا مدفون كرد (نصر،2535: 7).
با تشكيل شاهنشاهي ايران نه تنها تمدنهاي كهنه دوباره جان گرفتند بلكه تيرههاي تابع ايران خود را در جهان تازهاي ديدند كه بارها از آنچه به ياد داشتند پهناورتر و امنتر و مترقيتر بود. پيشرفت سريع فرهنگ و هنر اين گسترهي بزرگ، خود گواهي روشن از ممكنات اين جهان تازه و بهترين محرك دگرگوني و پيشرفت تمدنهاي باستاني به شمار ميرود. هيچ يك از تمدنهاي باستاني با سرنوشت مردمي به شمار و گوناگوني مردمان تابع هخامنشيان بستگي نداشته و به وسيلهي اين مردمان در نسلهاي پسين مؤثر واقع نشده است. همچنين هيچيك از تمدنهاي ديگر نتوانسته در پيشرفت شهرآييني، جوانب مختلف زندگاني را به اندازهي ايرانيان مراعات نمايد و مشخصات اصيل آيين و فرهنگ و هنر را هماهنگ ساخته، جهاني بهوجود آورد كه با اميد و آرامش و شكوه جهان هخامنشي برابري كند.
پس از جنگ جهاني دوم در ايالات متحدهي آمريكا كه نيرومندترين فاتح آن جنگ بود اين فكر كه ميشود و بايد از تمام ملل مختلف يك واحد بزرگ (يك جهان واحد) ساخت پا گرفت و چند سالي مادهاي از مرام انديشمندان آزادمنش آن كشور را تشكيل ميداد. هخامنشيان نه تنها نخستين باني اين فكر بودند، بلكه هنوز هم هيچ دولتي به اندازهي آنان در پيشرفت عملي به سوي اين هدف توفيق نيافته است.
ايرانيان يكتاپرست و باورمند بودند كه همهي جهان را يك آفريدگار به وجود آورده و همهي هستي يك اصل مشترك دارد. اين ايمان به يگانگي جهان هستي نه در هيچ قومي پيش از هخامنشيان ديده شد و نه يهوديان، يونانيان و روميان توانستند به اين ايمان برسند. آيين يهود تنها براي قومهاي يهود بود و آنان را از ديگران به كلي جدا مينمود. يونانيان تا سدهي چهارم پيش از ميلاد هيچگونه توجهي به وحدت جهان و مبدأ مشترك افراد بشر نداشتند و در اشارههايي هم كه بعضي از يونانيان پس از آن تاريخ به دنيا و ساكنان آن به صورت يك مجموعهي كلي ميكنند ايقان و قدرتي كه بتواند در رفتار آنان نسبت به ديگران مؤثر واقع شود وجود ندارد. روميان رابطهي خود را با ملل ديگر صرفاً به صورت رابطهي غالب و مغلوب ميديدند و براي غير روميها احترامي قائل نبوده و حتا عقيده نداشتند كه اين مردمان به سهم خود حق وجود دارند.
هيچيك از جهانگيران به اندازهي هخامنشيان مقيد به رعايت هويت و فرهنگ مردمان مغلوب نبوده و به اندازهي آنان تلاش نكرده است از فاصلهي ميان غالب و مغلوب بكاهد. هخامنشيان پيادهكنندهي اين فكر بودند كه ميشود از تمام مردمان جهان و به نفع همهي آنان يك واحد بزرگ ساخت يعني همهي مردمان مختلف را از هر نژاد و آيين كه باشند زير يك پرچم جمع و به هر يك كمك نمود تا با حفظ هويت خود در حدود ممكناتش پيش برود.
ج. ل. هوت مينويسد: «اقدام اين امپراتوري (هخامنشي) به ايجاد وحدت ميان تمام آنچه از تمدنهاي مختلف خاورميانه باقي مانده بود، شگفتانگيز است» (هوت: 79، 82 و 105).
صلح هخامنشي كه از اين جهانداري و اين جهانمنشي بهوجود آمده به باور بيشتر تاريخنويسان مغرب ، خود يكي از ارزندهترين خدمتهايي است كه ايرانيان در طي دويستسال اول نيرومندي خود به بشر و به پيشرفت تمدن نمودهاند.
ريچارد فراي ميآورد: در «فتوحات ايرانيان... آنچه متفاوت بود سنت تازهي آشتي دادن و همراه با آن هدف كوروش در استقرار يك صلح هخامنشي بود» (فراي: 10). و همين تاريخپژوه در جاي ديگر مينويسد: «ايرانيان نه فقط در جنوب روسيه و شمال قفقاز بلكه همچنين در سيبري و آلتاي و تركستان چين و تركستان روسيه فعاليت داشتند... شايد يكي از جالبترين كشفيات روزگار اخير در اين ناحيه در « گوركان پازيريك» در ناحيهي «گورنو آلتاي» در جنوب سيبري در جايي كه گورهاي پر ثروت يخزده پيدا شده بهعمل آمده است. قديميترين قالي دنيا با نقشهاي هخامنشي... و بسياري چيزهاي ديگر ممكن است حاكي از يك تجارت پررونق با ايران در روزگاري به قدمت زمان هخامنشيان باشد... بهنظر ميآيد كه تمام ناحيه از «آلتاي» يا بلكه از ديوار چين تا «ترانسيلوانيا» و مجارستان نوعي وحدت وجود داشته و ايرانيان بزرگترين نقش را در اين سرزمين پهناور دستكم براي هزار سال، تا تسلط هونها در قرن اول تاريخ ما (پس از ميلاد مسيح) ايفا نمودهاند» (فراي: 191).
ويل دورانت و ل. پارتي و بسياري ديگر باز همين جهانمنشي ايرانيان را تأييد ميكنند و هرتسفلد مينويسد: «مذهب زرتشت و آيين بودا و عقايد يهود گواه ثابت پيشرفت بينظير فكر بشر در نتيجهي صلح هخامنشي است» (هرتسلفد: 56). صلح هخامنشي را چندينبار ضرورت مقابله با ياغيان داخلي و يا همسايگان طمعكار مختل نمود ولي تمام اين اختلافها بهنسبت آنچه پيش از ايرانيان معمول بوده يا پس از آنان بر سر خاورميانه آمده و هنوز ميآيد ناچيز محسوب ميشود.
ايران هخامنشي يك مذهب رسمي كه براي ترويج آن جهاد نمايد نداشت و شاهنشاهان هخامنشي بر يك سازمان مذهبي رياست نميكردند. برعكس چنانكه پيش از اين نيز اشاره شد اين پادشاهان به مذاهب گوناگون اتباعشان احترام ميگذاردند و ايراني و بابلي و يوناني و مصري و هندي، آزادانه دنبال عقايد خود ميرفتند. هرودوت حكايتي آورده كه نشان ميدهد تا چه اندازه داريوش بزرگ مراقب بود كه بزرگان كشور متوجه تنوع عادتها وعقيدههاي مردم باشند و اين تنوع را رعايت كنند: «داريوش يك روز از اتباع يوناني خود ميپرسد در عوض چه مبلغ پول حاضر خواهند شد مردهي پدرانشان را بخورند؟ همه جواب دادند در عوض هيچ مبلغ پول اين كار را نخواهند كرد. سپس از يك عده از مردم هند كه مردهي پدرانشان را ميخوردند در حضور يونانيان ميپرسد در عوض چه مبلغ پول حاضر خواهند شد جسد پدرانشان را بسوزانند؟ اين مردم به ناله درآمده، استدعا ميكنند كه اين صحبت تنفرآميز را ادامه ندهد. تا اين اندازه عادت قدرت دارد» (هرودوت، كتاب 3: 3.
با در نظر گرفتن كشتارها و ويرانيهايي كه متعصبان اديان مختلف در طي تاريخ سبب شدهاند ميتوان پي برد كه آزاد گذاردن مردم در امور مذهبي تا چه اندازه مغتنم بوده آن هم در زماني كه مذهب، تمام جوانب زندگاني راشامل ميشده است.
عظمت انقلاب هخامنشي هنگامي بهتر روشن ميشود كه رفتار ايرانيان با رفتار مردمان ديگر دورهي باستان مقايسه شود و يا رفتار جهانگيران پس از ايشان مورد نظر قرار گيرد. نه تنها جهانگيراني چون اسكندر و چنگيز و تيمور و آتيلا بلكه فاتحان جنگهاي تاريخ معاصر و يا رفتارهاي مبتني بر دشمنيها و تبعيضهاي مذهبي و نژادي مانند آنچه هنوز هم موارد زياد آن ديده ميشود (نصر: 102).
شاهنشاهي ايران با نخستين اعلاميهي حقوق بشر آغاز ميشود. هنگامي كه كوروش بزرگ در پي شكايت گروهي از مردمان و بزرگان بابل از پادشاهشان، با سپاه پيروز خود به درون آن شهر پا گذارد، اعلاميهاي منتشرساخت كه اگر عين آن به دست نيامده بود كسي نميتوانست باور كند كه پادشاهي در دو هزار و پانصد سال پيش از اين، در منتهاي قدرت خود و در روزگاري كه هيچ نيرويي در برابرش نميديد و در وضعي كه مردمان مغلوب و خدايان ايشان ، انتظاري جز نظير آنچه آشور بانيپال بر سر ايلام آورد – و با افتخار در سنگنوشتههايش از ويران و چپاول كردن آن سرزمين ياد كرد- نميتوانستند داشته باشند، از پيروزي نظامي كامل خود براي انجام يك انقلاب اساسي به نفع خود مغلوبان استفاده نمايد:
«... سپاه بزرگ من به آرامي وارد شهر بابل شد، نگذاشت رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد... وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدساش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. نبونيد، مردم درماندهي بابل را به بردگي كشيده بود، كاري كه در خور شأن آنان نبود. من بردهداري را برانداختم، به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همهي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچ كس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند... فرمان دادم همهي نيايشگاههايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همهي خدايان اين نيايشگاهها را به جاي خود بازگرداندم... همهي مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند به سرزمينهاي خود برگرداندم. خانههاي ويران آنان را آباد كردم... بيگمان در آرزوهاي سازندگي، همگي مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند و من براي همهي مردم ، جامعهاي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم» (غياثآبادي، 1380: 14- 13).
در اين اعلاميه، نطفهي بسياري از اصول اساسي ميثاق جهاني حقوق بشر كه مجمع عمومي سازمان ملل متحد در سال 1948 ميلادي به اتفاق آرا تصويب نمود، به چشم ميخورد.
اگر اعلاميهي كوروش بزرگ يك تظاهر سياسي صرف هم بود، باز از اين جهت كه سرداري به قدرت باني شاهنشاهي ايران به جاي آنكه چون آشور بانيپال به كشتنها و ويران كردنها بنازد لزوم رعايت احوال و حقوق ديگران را وعده ميدهد نمايندهي يك تفاوت اساسي اخلاقي و فكري ميان ايرانيان و ديگر مردمان فاتح محسوب ميشد تا چه رسد كه به حكم اسناد تاريخي و پژوهشي خاورشناسان مسلم باشد كه رفتار كوروش بزرگ و جانشيناناش عملاً و حقيقتاً با اصول اين اعلاميه برابر بوده است.
آزاد كردن يهودياني كه بختالنصر دوم، پادشاه بابل، در 586 پيش از ميلاد، پس از تسخير اورشليم اسير كرده و به بابل آورده بود و كمك به اين اسيران براي آنكه به بيتالمقدس برگردند و معبد خود را از نو بسازند يك نمونه از رفتار هخامنشيان است كه چون در چند قسمت از كتاب مقدس به آن اشاره شده در باختر شهرت يافته است ولي روش هخامنشيان با مردمان ديگر نيز بر همين منوال بوده است.
رفتار كمبوجيه و داريوش بزرگ با مردم مصر نمونهاي ديگر از اين گونه رفتارهاست. هر دو شاهنشاه عنوان ستيتو ره (Sititu - Re پادشاهان مصر را كه متضمن احترام به ربالنوع بود، اختيار كردند.
داريوش چند معبد براي ارباب انواع مصر ساخت و نخستين آموزشگاه پزشكي جهان را در آن كشور بنياد نهاد . وي همچنين به نمايندهي خود دستور داد تا زعماي ارتش، روحانيان و كارمندان دولتي را جمع و مجموعهاي از «قوانين تنظيم كنند كه مجموعهي قوانين فراعنه و معابد و مردم باشد» (وكس، 1936).
داريوش را مصريان ششمين و آخرين قانونگذار خود ميدانستند و نام او را بر روي مزار گاوهاي مقدسشان «آپيس» ميكندند و حتا اورا فرزند ربالنوع نيت ميخواندند. يكي از درباريان بزرگ مصري، كمبوجيه را بهترين فرمانروا در سنت فراعنه ميدانست و گروهي از تاريخنويسان معاصر - از جمله ريچارد فراي - معتقدند كه كمبوجيه همان رفتار ملايم كوروش را ادامه داده منتها چون از درآمد بعضي از معابد كاسته، ممكن است اولياي آن معابد برعليه او تبليغاتي كرده باشند كه سبب شده تصوير او بيمار و تندخو رواج يابد و در نتيجه هرودوت از او به زشتي ياد نمايد. خوشبختانه با كشفيات اخير، روزبه روز چهرهي شفافتري از زمامداران هخامنشي به دست ميآيد. يكي از كشفها، به دست آوردن كتيبههايي از سراپئوم ممفيس (مدفن گاوهاي آپيس مومياييشده) است كه در آن كاهن اعظم از حضور خاضعانهي كمبوجيه (در لباس كاهنان مصري) در مراسم خاكسپاري آپيس ياد ميكند و اين شايعهي منقول هرودوت مبني بر اينكه كمبوجيه، دستور كشتن آپيس را صادر كرده بود، رد ميكند.
كتيبهها در همان حال اين نكته را روشن ميسازد كه كمبوجيه به عنوان و با سمت «پادشاه مصر عليا و سفلا» و «پسر ايزد را» و خلاصه به سمت فرعون، تشريفات تشييع جنازه را رهبري كرده است.
باز همين جوان مردي در رفتار هخامنشيان با مردم بابل ديده ميشود چنانكه اعلاميهاي كه كوروش بزرگ پس از آزادسازي بابل نويسانده، روشن ميسازد. همچنين دستورهايي كه هخامنشيان براي اداي احترام به آداب مذهبي يونانيان تابع خود و رعايت طرز حكومت آنان صادر نمودهاند و رفتاري كه با اسيران و مزدوران يوناني معمول ميداشتند نمونههاي ديگري از جنبهي انساني جهانداري هخامنشي به دست ميآيد كما اينكه بسياري از سرداران يوناني - حتا آنان كه در جنگهايي باعث شكست ايرانيان شدند در پي فرار از دردسرهايي كه در يونان برايشان پيش آمده بود پناهندهي دربار ايران ميشدند.
در جنگهاي با يونان، شاهنشاهان هخامنشي مأموران خاصي براي حفظ مجسمهي آپولون و معبد دلف كه ذخاير زيادي داشت معين كردند تا اين نفايس را براي يونانيان از تعارض احتمالي سربازان خود مصون نگه دارند (پيرنيا: 1531).
همچنين هرودوت مكرر از مواردي ياد ميكند كه ايرانيان از اسيران مجروح يوناني پرستاري نموده و با سرداران شجاع يوناني، با احترام رفتار ميكردهاند. برخلاف يونانيان كه اسيران ايراني را قرباني بتهاي خود ميساختند و يا نمايندگان ايران را ميكشتند. اسپارتيها پس از آنكه دو نمايندهي خشايارشا را زجر داده و به چاه انداختند از ترس، دو نفر از بزرگان اسپارت را به ايران فرستادند تا شاه از آنان انتقام بگيرد. خشايارشا اين اسپارتيها را رها كرده و ميگويد: اگر من با شما همانطور كه اسپارتيها با نمايندگان من رفتار كردند رفتار نمايم، اخلاق خود را تا حد اخلاق شما پايين آوردهام.
ايرانيان پلي را كه براي حمله به يونان با مشقتهاي بسيار روي داردانل ساخته بودند باز كردند تا كشتيهايي كه از درياي سياه آذوقه به يونان ميبردند بگذرند و يونانيان گرفتار قحطي نشوند (لمب: 283- 282).
همچنین ایرانیان نخستین مردمی بودند که قانون و دادرسی را مبنای جهان داری قرار دادند و در جهانداری، دین و دولت را از یکدیگر جدا نمودند. پافشاری و يا چنانکه بسیاری نوشتهاند وسواس هخامنشیان در تأمین عدالت ورد زبان مردمان باستان بوده است .
داریوش بزرگ یک مجموعه قوانین تنظیم کرد که آن را «دستور نظامات خوب» مینامیدند و تا دورترین نواحی کشور مجری بود چنانکه در سنگنوشتهي بیستون درج شده است. علاوه بر این به نظر میرسد که ایرانیان نخستین مردمی بودند که اصطلاح «دات» یعنی قانون را معمول داشتند كه این واژه امروزه هم در زبان عبری به همان معنای قانون به کار میرود. پیش از داریوش، اصطلاح رأی قضایی را به کار میبردند. مثلاً مجموعهي مشهور حمورابی، پادشاه بابل از آرای قضایی که از زمانهای بسیار دور در خاطرهها مانده بود، تشکیل میشد. افلاتون مجموعهي قوانین داریوش را ستوده و میگوید که این قوانین ضامن دوام امپراتوری ایران بوده است. سلوکیدها و اشکانیان نیز به این مجموعه قوانین اشاره کرده اند. گزنفون – اگرچه ممکن است دربارهي برخی از امتیازهایی که به ایرانیان نسبت داده مبالغه کرده باشد- میگوید: قوانین ایران بر مبنای توجهی خاص به خیر عامه شروع شده است (گزنفون: 4).
داوران، عهدهدار نظارت بر اجرای قوانین و رسیدگی به شکایات بودند و برای تمام عمر منصوب و پیوسته طرف شور شاهنشاهی بودند و چنانکه تخلف میکردند به منتهای سختی مجازات میدیدند (هرودوت، کتاب 3: 21). در کتاب عزرا به احترامی که ایرانیان برای قانون دارند اشاره شده و از آنجا مثل «مگر قانون مادهاست» برای تعیین قاطعیت امور بهوجود آمده است. همچنین هرودوت و گزنفون در چند جا ایرانیان را میستایند از این جهت که به پیمانها و گفتههای خود وفادارند و اضافه میکنند که شاهنشاهان تقریبا هرگز از رأیی که میدهند بر نمیگردند (هرودوت، کتاب 1: 36 / گزنفون: 4).
در اینجا باید به این نکتهي ظریف توجه داشت که وفاداری به پیمان در دورهي ضعف و زبونی امری است کموبیش عادی، ولی پایبندی به قول و پیمان در اوج قدرت، نشانهي ایمان و باوری قوی است. پیش از این به قوانینی که به دستور هخامنشیان برای مصریان تهیه گردید اشاره شد، آوردن این مطلب نیز بهجاست که هزینهي بازسازی تقریباً همهي معابد بزرگ قوم سرگردان یهود نیز از خزانهي ایران پرداخته شده، كما اینکه مجموعهي قوانین آنان نیز به دستور شاهان ایران و زیر نظر نمایندگان آنها تدوین شده است. برای نمونه، نوشتههایی که در مقر يهودیان عصر هخامنشی مصر پیدا شده ، میرساند که عید فصح یهود را به همان تاریخ که در تورات معین شده، داریوش دوم مقرر ساخته است. به این ترتیب با تايید و تشویق ایرانیان، هم قومیت یهود نجات يافت و هم مذهب یهود نیرو و مفهوم بیشتری پیدا کرد. در سال 70 میلادی رومیان با ویران کردن بیتالمقدس این دوره را منقرض ساختند (ترور: 120- 114 / ماکنیل: 69- 63). ایرانیان ترازو را به عنوان مظهر عدالت انتخاب کردند و میگفتند که بهوسیلهي آن «جبار از عادل و سفله از فاضل تشخیص شود» (فردوسی: 108 و 109 ).
همین دادگری، ایرانیان را به سوی سازندگی راهنمون بود. با تشکیل شاهنشاهی ایران، صورت دنیای متمدن و هدف جهانداری به کلی عوض شد چرا که هخامنشیان به دنبال آن نبودند که بتازند و بگیرند و ببرند و یا میراث دستکم دو هزار و پانصد سالهي همه مردمان آسیای غربی و میانه را از میان بردارند یا به زور با یکدیگر ترکیب کنند و یا فرهنگ خود را به تمام مردمان مغلوب تحمیل نمایند، بلکه بر پایهي این اندیشهي کهن ایرانی که خوشبختی خود را در خوشبختی دیگران ببین، در کنار کوششهای فرهنگی، تأمین ترقی اقتصادی و اجتماعی مردمان را به صورت یک وظیفهي همگانی درآوردند و میکوشیدند که سطح زندگانی اتباع شاهنشاهی را بالا ببرند (گیرشمن: 182). تاریخنویسان مکرر از سدها، مخزنهای آب، کاریزها، ترعهها، جادهها و پلهایی که ایرانیان هخامنشی ساختهاند و اقدامهایی که برای گسترش و اصطلاح کشاورزی و انتقال دانهها و قلمههای گیاهان مختلف از ناحیهای به ناحیهي دیگر نمودند و هیأتهای پژوهشی و اكتشافي كه به زمينها و درياهاي دور فرستادند – مانند به ماموريت فرستادن نجيبزادهاي ايراني براي اکتشاف سواحل آفریقا به دستور خشایارشا که از جبل الطارق گذشته و کناره های قاره آفریقا را پیمود - صحبت میدارند. مثلاً در ناحیهي هرات دریاچهای برای کمک به کشاورزی کندند، کشت پسته و نوعی از مو را در شام، کشت کنجد را در مصر ، کشت برنج را درمیانرودان (بينالنهرين) و کشت نوعي گردو را در یونان معمول داشتند. کوروش، عوارضی را که در بابل از آب برای کشاورزی میگرفتند، لغو کرد.
دو هزار و سيصد سال پیش از آنکه آبراه سوئز میان دریای سرخ و دریای مدیترانه ساخته شود، به دستور داریوش، با کندن ترعهای بزرگ که عبور از آن چهار روز طول میکشید رود نیل را به دریای سرخ متصل نمودند و آرزوی فراعنهي مصر در کندن چنین ترعهای را برآورده ساختند. در این باره پنج سنگنوشته به دو زبان فارسی و مصری در آبراه سوئز به دست آمده است.
همچنین داریوش بزرگ هیأتی را مأمور نمود تا مسیر رود سند را بررسی نموده از راه اقیانوس هند و دریای احمر به ایران برگردند. پیرو این اقدام که به گفتهي هرودوت سی ماه طول کشید چند بندر و یک راه دریایی برای تسهیل روابط بین هندوستان و بخشهای باختری شاهنشاهی و دریای مدیترانه برقرار گردید (هرودوت، کتاب 4: 44).
در يونان به امر خشایارشا دو مهندس ایرانی کوه آتوس را بریده، ترعهای به طول تقریباً 2500 متر و به عرض کافی برای آنکه دو کشتی دارای سه ردیف پاروزن پهلو به پهلو از آن عبور نمایند، ساختند و اينگونه راه ارتباطي آبي را بسيار كوتاه كردند.
باز برای نخستینبار در تاریخ جهان، هخامنشیان هزاران کیلومتر جادهي منظم، کاروانسراها و منزلگاهها برای تعویض اسب و مأموران لازم برای حفظ امنیت و تعمیرات جادهها میان شوش و سارد و تنگهي بُسفر و ازمیر، و در جهت مخالف تا هند و هرات و مرزهای چین ساختند. معروفترین این راهها جادهي شاهی است که شوش و سارد را به هم وصل میکرد که به گفتهي تاریخنویسان یونانی سطح آن را براي بلند نشدن گردوخاك، با نفت خام پوشانده بودند که کشف بقایای آن، صحت نوشته یونانیها را ثابت کرده است.
سرعت و نظمی که ايرانيان برای رساندن پست برقرار داشتند و ابتکارهایی که برای نقل و انتقال اخبار نشان دادند شهرت جهانی دارد. جالب است بدانید شعار پستخانهي آمریکا از این گفتهي هرودوت درباره بريد هخامنشی گرفته شده است: «برف، باران، یخبندان و تاریکی نمیتوانست چاپارهای تندرو داریوش را از ادامهي سفر خویش بازدارد» (هرودوت کتاب 8: 9. فاصلهي تقریباً 2500 کیلومتری از سارد تا شوش را چاپارهای هخامنشی در 15 روز طی می کردند، حال آنکه عبور از همان راه برای یک قافله، نود روز طول میکشید.
اگرچه زبان فارسی باستان، زبانی که داریوش در لوح بنیاد تختجمشید به کار برده زبان رسمی بود ولی آزادی استفاده از زبان آرامی که بسیاری از مردم از درهي نیل تا رود سند به آن آشنا بودند به گسترش روابط بینالملل آن زمان کمک بسیار نمود.
وضع یک استاندارد رسمی اوزان و مقادیر و ایجاد و ترویج یک سیستم پولی در سراسر کشور و تنظیم بهای فلزهای گرانبها از جمله اقدامهای دیگری است که به رونق اقتصادی جهان هخامنشی و به گسترش روابط داد و ستد بازرگانی در سراسر جهان شناختهشده، کمک بسيار نموده است. داریوش سکههای دریک را به زر و سکههای سیگلیو را به سیم ضرب نمود. سرپرسی سایکس شگفتزده مینویسد: «قابل توجه است که لیره و شلینگ تقریباً برابر این سکههای باستانی هستند» (سایکس: 11).
همچنین موسسههایی شبیه به بانکهای امروز در جهان هخامنشی بهوجود آمد که بسیاری از عملیات بانکهای بازرگانی و رهني را انجام میدادند. گیرشمن با اشاره به ابتکارها و تأسیسات ایرانیان هخامنشی مینویسد: «در زمان هخامنشیان گامهای نخستین برای ساختن اقتصادی ملی برداشته شد. با تشکیل امپراتوری ایران، جهان به یک دوره رونق اقتصادی بزرگ رسید» (گریشمن: 187). وی میافزاید: «تا آنجا که اوضاع زمان اجازه میداد هخامنشیان به وضع طبقهي کارگر عنایت داشته و برای شرایط کار و هم برای مزدها قوانینی وضع کردند».
در اين زمينه بهتر است بخشی از باورهای داریوش بزرگ را، چنانكه خود در سنگنوشتهاش اعلام کرده، از نظر گذراند:
«به خواست اهورا مزدا، من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتواني از حقکشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست بردهي دروغ نیستم. من بد خشم نیستم. حتا وقتی خشم مرا میانگیزاند، آنرا فرو مینشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم».
چنین بیانیهای از زبان یک شاه در سدهي ششم پیش از میلاد به معجزه میماند. از بررسی دقیق لوحهای دیوانی تختجمشید - که نزدیک به هفتاد سال پیش در دیوار استحکامات تختجمشید به دست آمده و - بخش کوچکی بود از بایگانی دیوان شاهی – نتیجه میگیریم که داریوش واقعاً هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. این لوحها میگوید که در نظام او حتا کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایت اجتماعی بهره میگرفتهاند، دستمزد کارگران در اساس نظام منضبظ «مهارت و سن» طبقهبندی میشده، مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز حق اولاد استفاده میکردهاند، دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیرههای ویژه ترمیم میشد تا گذران زندگیشان آسوده تر شود، فوقالعادهي سختی کار و بیماری پرداخت میشد، حقوق زن و مرد برابر بود و زنان میتوانستند کار نیمهوقت انتخاب کنند تا از عهدهي وظایفی که در خانه به خاطر خانواده داشتند، برآیند. این همه تأمین اجتماعی که لوحهای دیوانی هخامنشی گواه آن است، برای سدهي ششم پیش از میلاد دور از انتظار است. چنین رفتاری که فقط میتوان آن را مترقی خواند، نیازمند ادراک و دورنگری بیپایانی بوده است و ویژهي فرهنگی که شاه بزرگ و مقتدر برآمده از آن میگوید: «من راستی را دوست دارم» و حتا به همسران خود آموخته بود که با تمام توانشان این راستی و عدالت را نگاهباني کنند. آنها هم درست مانند هر مستخدم و کارمند دولت هخامنشی ناگزیر از پذیرش دقیق حسابرسی کلیهي درآمدها و مخارج خود بودند و همان نظم و سختگیری عمومی شامل آنان نيز میشد. شاه بر کلیهي مخارج دربار خویش از جمله مخارج سفر خود و همراهانش نظارت داشت.
دستگيري ناتوان و دادگري از پايههاي جهانداری ايرانيان بود. قانونشکنی به شدت مجازات میشد و درستکاری و وفاداری با پاداش مناسب همراه بود. آخرین بخش نوشتهي آرامگاه داریوش در «نقش رستم» به روشنی و زیبایی برداشت داریوش را از یک جهانداری دادگرانه بیان میکند. در این نوشته او مستقیماً مردم کشورش را مخاطب قرار داده و یادآوری میکند:
«تو ای بنده! نیک بدان که هستی، تواناییهایت کدام و رفتارت چگونه است. نپندار که زمزمههای پنهانی و درگوشی بهترین سخن است. بیشتر به آنی گوش فرادار که بیپرده میشنوی. تو ای بنده! بهترین کار را از توانمندان ندان و بیشتر به چیزی بنگر که از ناتوانان سر میزند».
ناتوانترین مردم میتوانستند و میبایست در کار گروهی نقشی داشته باشند. هر مهارتی به کار گرفته میشد و هر کس نقش خود را در بنای اجتماعی ایفا میکرد. داریوش به کار گروهی همهي مردم شاهنشاهی همواره و همیشه اشاره کرده است. برای نمونه تخت داریوش در نگارههای آرامگاه، فراز سر نمایندگان همهي مردمان شاهنشاهی قرار دارد و چنین است در نگارههای آپادانا که همهي مردمان با هدایای سرزمینهای خود حضور دارند. بر این همکاری عمومی سرزمينهای شاهنشاهی، به تکرار در نقشهای مختلف تأکید میشود. در حقیقت تجربهي دیوان اداری ایلامیها و بابلیها در سیستم حکومتی هخامنشی به کمال رسید. این میراثها و تجارب در صورت لزوم متحول میشد، با برداشتها و ظرایف در میآمیخت و نظام دیوانی تازهای را پدید می آورد که شرایط اصلی و تعیینکنندهي بقای شاهنشاهی بزرگ بود...» (کخ: 1377، 374 – 345).
-
پیشینه پزشکی در ایران باستان ( پیش از اسلام)
دوران آریایی و زرتشت و هخامنشی ها
جستار پزشکی و پزشکان، بیمارستان و پیشینه آنها در ایران باستان، از مواردی است که بیشتر تاریخنویسان بدان ها اشاره نموده و این دانش پزشکی به مانند بسیاری از دانشهای دیگر در ایران از دوران قدیم و پیامد آن در دوران هخامنشی و اشکانیان و ساسانیان جایگاه ی ارجمند داشته است.
آنچه از نسکهای تاریخی برمیاید، این است که پزشکان، دانش پزشکی و ارگانها پزشکی در ایران در دوران پیش از اسلام (بیشتر در دوران ساسانیان) بسیار رواج داشته اند و بسیار ارجمند بوده اند.
بزرگترین بن مایه ای که درباره پزشکی دوران هخامنشیان و پیش از آن میتوان یافت، اوستا کتاب دینی زرتشتیان و سایر نسکهای دینی آنان است. بجز آن با بررسی نسکها، تاریخهای مشرق و مغرب ( یونانیان) نیز پیشینه پزشکی در ایران باستان میتواند بیشتر روشن شود.
روشن است که پزشکی یا هر دانش دیگری از مردم و تمدنهای مجاور خود نمی توانسته بی بهره بوده باشد، ایران نیز از این دسته جدا نبوده است، منتهی میزان رخنه دانش پزشکی اقوام بر روی یکدیگر را باید با بررسی تاریخ پزشکی قومهای گوناگون روشن نمود.
از درون نگری برگهای تاریخ چنین بدست میاید که مهاجرت قوم آریایی به سرزمین ایران و سکونت در آن به درستی ابتدای تاریخ پزشکی کشور ما می باشد، و این نکته در اوستا و در نسکهای تاریخنویسان مشرق و مغرب آمده است.
قدیمی ترین دوره تاریخ پزشکی در کشور ما دوره آریایی است، که آریاییها در زادگاه نخستین خود که آن را آیاریا ویژه میخواندند که گمان میرود سی قرن پیش از زادروز مسیح باشد، آغاز گردیده است.
در این دوره به باور زرتشتیان نخستین پزشک به نام تریتا (Thrita) بوده است، که میتوان این پزشک را همانند ایمهوتپ (در مصر) و اسقلبیوس ( در یونان) دانست.
پزشکی ایران باستان که پایه های آن چه در بهداشت و چه در درمان و همچنین قوانین و چهارچوبهای آن دارای جایگاه ی ارزنده میباشد، چندین قرن پیش از زادروز مسیح، که از ورود و رخنه پزشکی یونانی و بقراطی به ایران اثری دیده نمی شود وجود داشته است. باید گفت این جایگاه ارزنده به دلیل آمیزشهای فرهنگی ایرانیان و به دلیل پیروزیهایی که پادشاهان هخامنشی بدست آورده بودند، بدست آمده. منتهی پس از آمدن بقراط و نزدیکی ایرانیان و جنگهای ایران و یونان، پای پزشکی یونانی هم به ایران باز شد و اثری بر روی پزشکی ایران گذاشت.
برخی باور دارند که پایه های پزشکی و دست آوردهای آن نخست به دست ایرانیان به یونانیان برده شده است و اما اثری از آثار دانشهای یونانی تا 700 سال پیش از زادروز مسیح در ایران دیده نمی شود، تا آنکه از 500 سال پیش از زادروز یعنی 200 سال پس از آن آثار دانشهای یونانی در ایران نمایان گردیده است.
از درونمایه نسکهای تاریخ ایران باستان چنین بدست میاید که مکتب زرتشت یا مکتب مزدیسنا خیلی پیشتر و زودتر از مکتبهای پزشکی یونان در دنیا وجود داشته اند.
مکتب مزدیسنا که تحت رهبری زرتشت در شمال غربی ایران (آذربایجان) ایجاد گردیده، و در این مکتب روش درمان و بهبود به روش دینی و روحانی به مردم آموخته شده، و چون باور پیروان زرتشت آن بوده که اهورامزدا نیکی را آفریده و رنج و درد و بیماری از وسوسه اهریمن است، بدین جهت مبارزه بین بیماری و بهبود یعنی اهریمن و اهورامزدا پیوسته برقرار بوده. و این امر که به راستی نیاز کامل بشر برای بهبودی و تندرستی بدنش بوده و بسیار طبیعی میباشد، پس باورهای مذهبی آنان و فلسفه بالا در لباس روحانیت در آمده است.
در ایران باستان دو مکتب وجود د اشته ، یکی مکتب مزدیسنا و دیگری مکتب اکباتان.
در مکتب مزدیسنا که به پیروی از دستورهای زرتشت پیامبر ایران باستان می باشد، هر جستاری که در اوستا و سایر نسکهای دینی زرتشتیان آمده، نشانه این مکتب می باشد. درمان و بهبود بیماران و بهبود درد دردمندان همچنین مراجعه به پزشک که در فرهنگ ایران باستان دیده میشود، همه از آموزه های زرتشت می باشند، و میتوان گفت ورود واژه پزشک و جدا ساختن خرافات از درمان، و واگذاری درمان به پزشک را نخست در پزشکی زرتشت و مکتب مزدیسنا می بینیم. شاید افتخار جداسازی خرافات از پزشکی را که به بقراط می بندند نخست از آن ایرانیان باشد. باید گفت اساس بزرگ این مکتب استواری به پاکی و راستی و چهار عنصر می باشد.
درباره خود زرتشت پیامبر هم گفته هایی از آگاهی او از درمان و بهبود بیماری وجود دارد، میگویند لهراسب که به بیماری سختی دچار شده بود به روش بهبود تلقینی بدست اشورزتشت بهبود یافته است.
مکتب دیگر دوران ایران باستان، مکتب اکباتان می باشد، و این مکتب نزدیک به یک صد سال پس از زرتشت بدست یکی از شاگردان وی به نام سئناپوراهوم ستوت saena poure ahumstute ) ) پایه گذاری گردید. وی با یکصد تن از شاگردانش، کار درمان مردم را بدست داشت.
پلوتارک (Plutarque ) در کتاب خود اشاره کرده است که در مکتب اکباتان، که خودش بدان راه یافته بود، از حکمت و ستاره شناسی و پزشکی و جغرافیا آموزش داده میشده و صد شاگرد در آن در حال آموزش بوده اند.
اشاره به این دو مکتب ایران باستان بر آن بود که هنگامی که از مکتب های کنیدوس و کوس در یونان و اسکندریه در مصر گفتگو میشود، این نکته روشن گردد که در ایران باستان هم مکتب های پزشکی وجود داشته است. اینکه این مکتب ها بر روی مکتب های یونان و مصر چه اثری داشته اند بدرستی روشن نیست.
اما در 700 سال پیش از زادروز مسیح در یونان آثاری که دال بر آگاهی های پزشکی مانند ایران بوده باشد، دیده نمی شود، بلکه با آمدن بقراط است که جنبش بزرگی به این دانش داده شده است، که پس از آن وی را "پدر پزشکی" نامیده اند، وانگهی بسیاری از واژه های پزشکی از ریشه هندواروپائی و برخی ریشه بابلی دارند.
باید دانست که پیش از پاگیریِ دو مکتب کوس و کنیدوس در یونان، در ایران و کناره های دجله و فرات و همچنین هندوستان دانش پزشکی برای خود جا و مکانی ارجمند داشته است. برای نمونه در هندوستان آموزش دانش پزشکی انجام میشده است و باور " اخلاط چهارگانه" در نسکهای هندیان دیده می شود. چنین برمیاید که این نگرها از هندوستان به ایران آمده و ایرانیان پرچمدار گسترش این بینش بوده اند.
در پزشکی هندی چنانکه از نسکهای آنان درباره پزشکی بر می آید، آنکه فصلی از این دانشها در مورد بدن انسان است بگونه نقشی از دنیاست، که هر بخشی از بدن آدمی را به بخشی از زمین همانند شده است: پشت به آسمان، بافتها به خاک، استخوانها به کوهها، رگها به نهرها، خون بدن به آب اقیانوسها، کبد به گیاه، و مغز به فلز(مایعی در دل خاک) همانند گردیده است.
در ایران باستان باور خلطی سهم بزرگی در پیدایش باورهای انسان یا جهان کوچک داشته است، و به موجب این نگر انسان تمام ساخته های جهان را به میزان و جایگاه ی کوچکتر بازسازی می نماید.
درست همین باورها در نوشتاری از بقراط دیده می شود. اکنون باید دانست باورها و نگرهای بالا که همانند یکدیگر می باشند، کدام یک نخستین است!! آنچه بیشتر امکان دارد درست باشد، آن است که بقراط پس از نگرهای هندیان و ایرانیان بدان روی آورده است، و اندیشه نخستین باید از خارج یونان باشد و آنچه در یونان و آثار بقراط است نظر پسین باشد.
به هر روی این چنین مینماید که باورها و اندیشه های نخستین پزشکی بیشتر از ایران و هند، مرکزهای نخستین خود چنانکه گفته شد، به یونان رفته است و اگر دانش پزشکی هندیان را قدیمی تر از ایران بدانیم، میتوان گفت ایران پل انتقالی دانش پزشکی به یونان بوده است.
از دورانهای بسیار روشن و از نظر پزشکی شایان توجه، دوران جمشید پادشاه پیشدادی می باشد. پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن دوران نه سرما و نه گرما وجود داشته و جهان از مرگ دیوآفریده پاک بود. ( یشتها بخش دوم تا پنجم آبان یشت).
دیگر آنکه در همین یشت درباره خدمات جمشید آمده است که وی به دستور اهورامزدا بر آن بوده است تا دنیایی خوب برای مردم فراهم کند و محلی برای پیروان دین برگزیند، جوی آب و چراگاه برای حیوانات و خانه ها و سردابها درست کند و تخمهای جانورانی که خوبتر و قشنگ تر باشند، و گیاهانی بلند و خوشبو و خوراکیهای خوشمزه فراهم کند، و نطفه ها و تخم هائی از هر گروهی که ممکن شود یک جفت در آن جاها بیاورد که در تمام مدتی که در آن بسر میبرند پوسیده و فاسد نگردد.
از آن گذشته افراد ناکامل که دارای بیماریهای بدنهاد هستند در آنجا نبرد و آنها که ناخوشیهای اهریمنی دارند، بدان جایگاهها داخل نگردند، تا بتواند برای مردم گله و رمه فراهم سازد. و آنان از گرسنگی و تشنگی و پیری و مرگ دوری جویند (یشتها- آبان یشت).
فردوسی در فصل پادشاهی جمشید گوید:
چنین سال سیصد همیرفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود آگــهی
میان بسته دیوان بسان رهی
درباره جمشید در زامیاد یشت آمده ( بخشهای 31 تا 38 ) آنکه در روی هفت کشور، پادشاهی میکرد، چیره بر دیوان و جاودان و پریها بود و در دورانش خوردنی و نوشیدنی فاسد نمی گردد......."
گرشاسب در نسکهای دینی ایرانیان باستان، پس از جمشید دارنده جلال و فر گشت، در زامیادیشت بخشهای 38 تا 44 آمده است: " هنگامی فراز جمشید روی برگرداند، به شکل و صورت مرغی بر گرشاسب سایه افکند و آنگاه گرشاسب نیرو گرفت و نامورترین ناموران گشت".
نخستین پزشک
در اوستا آمده است که اولین پزشک تریته ( Thrita) پدر گرشاسب پهلوان بوده، این مرد کسی است که بر باور زرتشتیان بیماری و مرگ و زخم نیزه و تب سوزان را درمان میکرده است.
پزشک بزرگ که در پزشکی زرتشت به نام ترتونا ((Threataona است کسی است که به راستی آورنده دانش پزشکی و کشنده روح پلید است که انگره مینو میباشد، فزون بر آن، دهنده هوم و سازنده تریاق نیز می باشد.
در وندیداد باب بیستم در بخش اول و دوم آمده است:
« زرتشت از اهورامزدا سوال کرد" کیست در میان دانایان و پرهیزکاران و توانگران و پیشوایان که تندرستی دهنده و باطل کننده جادو و زورآور که بیماری و مرگ و زخم نیزه پران و گرمای تب را از تن مردم قطع کرد؟"
اهورامزدا در پاسخ فرمود: " ای سپتیمان زرتشت، تریته در میان مردم و پرهیزگاران و پیشوایان اولین فردی است که تندرستی دهنده و از میان برنده جادو و زورآور بیماری را و مرگ و زخم نیزه پران و گرمای تب را از تن مردمان دور نماید.»
در بخش سوم آمده است که :
« تریته پزشک برای درمان جستجو کرد و از فلزات درمان برای مقابله با درد و مرگ بی هنگام و سوختن و تب و سردرد و تب لرزه و مرض آژانه و بیماری اژهوه و بیماری پلید و مارگزیدن و بیماری دورکه و بیماری ساری و نظر بد و گندیدگی و کثافت که اهریمن در تن مردم آورد، بوجود آورد. »
همچنین در نسکهای زرتشتیان آمده است: « که اهورامزدا کاردی جواهر نشان به تریته بخشید تا با آن عمل جراحی انجام دهد.»
از آن گذشته تریته از ویژگی گیاهان دارویی و شیره و فشرده آنها آگاهی داشته است.
به هر روی گفته میشود که اول فردی که بدرمان بیماران پرداخته تریته است که آریاییها و هندیها او را خوب می شناختند و دستورهایش را در کشور آریان پیروی می نمودند.
در فروردین یشت بخش 131 آمده است که:
« فروهر پاک دین فریدون از خاندان آبتین را میستائیم از برای ایستادگی بر ضد گری و تب سرد....»
اما واژه ترتیا که هندیان از آن یاد می نمایند و در اوستا به نام ترتیه آمده، بنگر می رسد همان فریدون است.
ایران باستان هم همانند قومها و کشورها دیگر یک "پدر پزشکی" یا بهتر بگوییم، نماینده درمان بخش و بهبود داشتند و همانطور که اسقلبیوس در یونان و ایمهوتپ در مصر بوده، در ایران فریدون می باشد.
غیر از تریته نام دو تن در تاریخ ایران باستان پس از تریته دیده می شود، یکی یما Yema و دیگری تراتااونا Thraetaona. نخستین توانسته است که بیماران پوستی و استخوانی و دندانی را از افراد سالم سوا کند و دومی چنانکه گفته شده ستاره شناس و سازنده هوم و تریاق نیز میباشد. ( از یادداشتهای مرحوم پورداود و رساله آقای دکتر سهراب خدابخشی )
فردوسی بزرگ در شاهنامه خود پیدایش دانش و هنر پزشکی را چنان که در اوستا هم آمده از کارهای بزرگ جمشید دانسته است:
دگـــر بویـــها خـــــــــــوش آورد بـــاز
کــه دارنـد مـردم ره رویـــتش نـیــاز
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
پـــزشــــکی و درمــان هــر دردمـنـــــد
ره تـنــــــدرســـــتـی و راه گـــــــزنـد
هـمــــان رازهــا کــرد نـیــــز آشــــکـار
جـهــان را نـیـــامـد چـو او خواستـــار
بهداشت ب
بهداشت از تکلیف های بزرگ دینی زرتشتیان می باشد. بهداشت فردی و بهداشت و پاکیزگی شهرها نیز جزو همان تکلیف ها برای زرتشتیان آمده است.
درباره بهداشت در فروردین یشت باب 29 بخش 141، بر رویارویی با بیماریهای جرب و تب و مانند آنها از فریدون کمک خواسته شده است. همچنین در بخش 143 درباره نیرو و تندرستی برای فرزندان گفتگو شده است.
باید دانست ایرانیان قدیم چون به آخرت باورمند بودند، در نتیجه به زندگانی در این دنیا و تندرستی خود نیز پای بندی بودند. ایرانیان بر خلاف پیروان برخی از دینهای کشورهای همجوار که پشت پا به دنیا زده بودند و به زندگانی علاقه نداشتند، باور داشتند که آدمی برای زندگانی سودمند و کارهای اجتماعی آفریده شده است، زیرا که زندگی را یک جنگ و مبارزه همیشگی بین نیکی و بدی می دانسته و می کوشیدند که دنیا را به میل و دلخواه خود و اراده خداوندی آبادان نمایند.
آموزش روحانی و جسمانی فرزندان با پدر و مادر، و بیشتر به دست مادر بوده است. فراهم کردن بهداشت از تکلیف های فرمانروایان بوده و فرمانروایان دادگر میبایستی در کار بهداشت مردم کوشا باشند.
در وندیداد دستورهای بسیاری درباره بهداشت همگانی آمده است. برای نمونه آنکه فردی از فنجانی آب آشامیده، دیگری باید از آشامیدن از آن فنجان خوددرای جوید. از چرکینی (کثافات) زنده و همچنین لمس مرده بایستی خودداری نمایند و هنگام شستوی مرده، کسی که انجام این کار را به گردن داشت میبایستی با دستکش مرده را شستشو می داد. این به این خاطر بود تا از پخش بیماری های واگیر دار میان دیگران خودداری کنند. این روش امروز هم در بیمارستانها انجام میشود.
در بهداشت همگانی، پزشکی زرتشت بسیار پیشرفته است. قوانین مربوط به پاکیزگی فردی و همگانی هر دو بر پایه هایی برای جلوگیری از پخش بیماریهای واگیر دار ریخته شده اند. و همه مردم را از آلودن آتش ،آب ، خاک و گیاه بازداشته اند.
از نهاده هایی که در پزشکی ایران باستان بدان برخورد می کنیم، نهایت دقت و توجه به شستشوی بدن و لباس است، که جزو بخشهای مهم دینی آنها بوده است.
در میان ایرانیان قدیم پاکیزگی بدن نخستین گرو در نگهداری روح بوده است و در تمام مراسم و در نمازهایشان پاکیزگی و نیروی تن را پایه اول پاکیزگی روح می دانستند. شستشوی مرده و خودداری از هر چه که از مرده و چرکینی ( کثیفی) که از زنده جدا شده باشد واجب بوده، چرا که ممکن است بیماری واگیردار به بدن راه یابد. اگر کسی ناخودآگاه مرده یا چرکینی را لمس نماید تا خود را شستشونکند، نباید داخل گروه مردم گردد. امروز هم در بیمارستانها پس از درگذشتن بیماری اطاق بیمار را شستشو میدهند و پلشت زدایی(ضدعفونی) میکنند و همه پرستاران نیز پس از آن خود را پاکیزه میکنند.
درباره نشستن مگس از فردی به فرد دیگر و یا وزش باد که احتمال انتقال بیماری داده میشود، در آیین زرتشتی امر گردیده که آدمی باید روزی چند مرتبه دست و روی خود را بشوید. (باب پنجم وندیداد و فروغ مزدیسنی).
در باب پاک کنندگان بزرگ، آفتاب را از بزرگترین می دانستند، خاک و آب و باد را نیز پاک می شمردند. برای نمونه درباره زمین کشاورزی در وندیداد در باب سوم آمده است:
« زمینهایی که در آن خانه ساخته شود و اشخاص پروردگار بزرگ را پرستش نمایند و یا آنکه به قوانین مذهبی دو نفر نیز ازدواج نمایند و با فرزندان خود در آنجا به ایزدپرستی سرگرم هستند و زندگی نمایند و یا آنکه در آن بر اثر کشاورزی از چرکینی و باتلاق شیوه آبادانی بخود گیرد و یا زمینی که در آنها گله و رمه تربیت شوند و نمونه های آنها از شرایط نخستین و بزرگ پاکی خاک می باشد. »
خودداری از تماس بدنی با مرده شور و مرده کش از بایستگی ها دانسته شده است و اگر ناخواسته این آمیزش شده باشد، باید فرد پیش از پیوستن به دیگران شستشو نماید. همچنین از بستر زنان باردار باید دوری جوید چرا که احتمال واگیر بیماریهای گوناگون وجود داشته است.
آلودگی آب را به چرکینی(کثافات) از گناهان بزرگ دانسته اند و اگر کسی در هنگام گذر از جوی آب ببیند که آن جوی به چرکینی آلوده شده است، بر هر زرتشتی بایسته است که آن چرکینی را از جوی دور نماید. پاکی و پاکیزگی در آیین زرتشتی نهاد پارسایی است.
دود دادن و سوزاندن چیزهای خوشبو در آتش را برای پاک کردن درست می دانستند و در حقیقت آتش را به مانند آفتاب از پاک کنندگان می دانستند، به همین روی آتش نزد آنان گرامی بوده است.
بهداشت آب
ایرانیان آب را از هر نوع پلیدی دور داشته و چون آب را برای آبادانی و پیشرفت کشور بسیار مهم میدانستند به پاکیزگی و بهداشت آن هم بسیار پای بند بودند.
آب در آیین زرتشت بسیار ارجمند و ارزنده و از خواندن نسکهای دینی زرتشتیان چنین برداشت میگردد که این داهیه بسیار مقدس بوده است. آب را بن مایه زندگی همه موجودات و رستنیها و آبادانی میدانستند و برای نگاهداری آن فرشته ای داشتند به نام خرداد.
- برای آب روشنی و زلالی و بی رنگی و بویی و مزه و عدم آلودگی به چرکینی را نیکو میدانستند.
- ریختن چرکینی و ناپاکی مانند مدفوع و ادرار و آب دهان و خون و گشنهای چهار گانه(اخلاط) و لاشه و مانند اینها در آب را ناروا(ممنوع) و گناهکار را سزاوار به مجازات میدانستند. مجازات فردی که در آب جاری، گشنهای چهار گانه(اخلاط) و آب دهان می انداخت این بوده که می بایست مبلغی جهت آتش مقدس به مغان بپردازد و همچنین صد حیوان زیان آور بکشد.
- آنان باور داشتند که برای آشامیدن، هر کس باید باردانی(ظرفی) سوا داشته باشد.
- شستشوی بدن و لباس در آب جاری ناروا و نادرست بود. به همینگونه اگر کسی می خواست شنا کند، می بایستی نخست خود را در خارج از آب بشوید و پاک کند سپس وارد آب گردد.
تاریخنویسان یونانی مانند هرودوت نوشته اند که آب جاری نزد ایرانیان مقدس بوده و پیوسته از ناپاکی و ورود چرکینی بدان جلوگیری می نموده اند. دیگر تاریخنویسان یونانی نیزاز قبیل استرابون و گزنفون هم مانند هردوت از جایگاه بزرگ آب در میان ایرانیان در کتابهای خود نوشته اند.
در بخشهای 26-27- 28- 29- 30- 31- 32- 33- 34- 35- 36- 37- 38- 39- 40- 41 باب ششم وندیداد در مورد گفته های بالا آمده است.
هرگاه مزداپرستان به یک آب جاری برسند که در آن مرده سگ یا انسان باشد چه باید بکنند؟
« دستور است که با کفش کنده و لباس کنده درنگ کند تا مرده به سوی او بیاید، آنگاه تا مچ پا در آب رود و مرده را بیرون آورد و اگر لازم گردد تا کمر در آب رود تا به بدن مرده برسد ( و بیرون آورد).»
اگر مرده سگ یا انسان در آب جاری گندیده شده باشد مزداپرستان چه باید بکنند؟
« باید هر قدر که در دو دست او جا بگیرد از آب بیرون بیاورد و بر زمین خشک بگذارد. »
چقدر از آب جاری ( در صورتی که مرده در آن افتد) نجس و چرکین و کثیف می شود؟
« باید مرده از آب بیرون آورده شود و سه بار باران بر آب ببارد تا آن آب پاک شود و به مانند پیشین قابل خوردن حیوان و انسان می شود. »
از این روشهای بهداشتی و پزشکی برمی آید که آب هم به مانند آتش همان احترام و بزرگی را دارا بوده است.
در وندیداد، باب 2، بخش 34 درباره محل نگاهداری آب آمده است:
« جمشید در محلی آب را به اندازه مسافت هزار قدم انبار کرد در آنجا بازاری ساخت که در آن سبزیها و خوراک فاسد نشونده بود.»
فیثاغورسِ در سیاحتنامه خود در ایران گوید:
« پادشاهان هخامنشی پیوسته از آب رودخانه نزدیک شهر شوش بهره می نمودند و در هنگام سفر از هر آبی ( یا از آبهای معمولی ) نمی آشامیدند و برای اینکه هنگام سفر بی آب نباشند، آب را در تنگ های نقره ذخیره نموده، میان گردونه ها می کشیدند. آب را می جوشاندند تا از پاکی آن اطمینان حاصل نمایند، تا رفع احتیاج نمایند.»
کوتاه اینکه در ایران باستان پاک شمردن آب و نینداختن چرکینی و لاشه و مردار بر روی زمین از کردارهای بسیار مهم و آداب دینی آنان بوده است، این نشاند دهنده آن است که ایرانیان باستان به وجود آمدن برخی بیماریها را در لاشه انسانی و مردار حیوانی و ناپاکی و گندیدگی را در نتیجه آلودگی آب می دانستند.
-
بیماریها
در نسکهای دینی زرتشتیان و نسکهای تاریخی نام بیشماری از بیماریها آمده است. نام بخشی از این بیماریها را میتوان با بیماریهای کنونی سنجش کرد تا روشن گردد چه بیماریهایی بوده اند. اما شوربختانه نامهای شمار دیگری از این بیماریها روشن نیست، تنها میتوان به گمان و از روی سنجش آنها را شناخت.
تب
واژه تب در اوستا به شکل تفنو و تپنو زیاد دیده می شود، که چم آن تب می باشد، به چم بیماری که دمای طبیعی بدن آدمی را بالا برد. واژه های تپیدن و تپش و مانند آنها از این واژه آمده اند. بجز تب، واژه تب گرم (ممکن است آفتاب زدگی باشد؟) نیز دیده شده است.
باید گفت تب که یکی از نشانه های بیماریها و بخشی از آنهاست، خود به تنهائی محل و مکان ویژه ای در پزشکی از خیلی پیش پیدا نموده و بخشی از آن بوده که مهمتر گردیده و عنوان مستقل یافته است.
دیو تب
آن تبی بوده است که آدمی را پریشان و گیج و بیهوش می نموده است. شاید نگر به تبهای شدید بر اثر بیماریهای عفونی و یا سرسام بوده است.
سردرد
واژه سردرد درست به همینگونه در اوستا با نام بیماریهای دیگر آمده است. در بخش هفتم، باب بیستم وندیداد به روشنی گفته میشود " ..... ای سردرد به تو نفرین می کنم......".
تب لرزه
این واژه که در اوستا آمده است و بسیار روشن می باشد بنظر می رسد همان تب نوبه باشد. بدین شکل "......ای تب لرزه به تو نفرین می کنم" ( بخش هفتم – باب بیستم وندیداد).
پیس ((Vitiligo
در اوستا واژه ای به نام پئسه (Paesak)است که همان پیس یا پیسی می باشد که به تازی آن را برص میگویند. فرد پیسی دور از مردم زندگی می کرده است. بیماری پیسی در بیشتر نسکهای پزشکی قدیم دیده شده است. برخی اوقات این بیماری را با جذام(Lepre ) و یا با یکی از نشانه های جذام اشتباه نموده اند.
در بخش هفتم و نهم باب بیستم وندیداد از بیماری پلید نام برده شده است که بنظر می رسد پیس باشد و در پهلوی واژه پسک(Pesak) آمده است.
کچلی
از کچلی در اوستا زیر واژه پوشنده تر بیماریهای پوستی سخن رفته است.
جرب ( Gale)
در اوستا جرب به نام گرنو Garno)) که همان گری میباشد آمده و درمان کننده این بیماری جایگاه ی ارجمند داشته است.
آماس و ورم
در مورد این دو پدیده در نسکهای ایران باستان به نام باد سفید و باد سرخ و باد کبود نام برده شده است و بنگر میرسد اینها آماس های کلیوی Nephrites, Erysipele Oedeme باشند.
گندیدگی و چرکینی
در اوستا این دو همراه بسیاری از بیماریها آمده اند که میتوان گفت به چرک کردن و یا همان گندیدگی های(عفونتهای) ناشی از بیماری های دیگر گفته میشود.
بیماریهای پلید
در اوستا نامی از بیماریهای پلید برده که بزشتی و بدی از آنها یاد شده است. در بخشهای 6، 7 و 9 باب 20 وندیداد از بیماریهای پلید نام برده شده است، که بیشتر به نظر جذام یا پیس میرسد.
سوختگی ها Brulures
یکی از بیماریهایی که در پزشکی ایران باستان دیده میشود، سوختگی یا سوختگی هاست. آنچه از نوشته های نسکهای دینی زرتشتیان و نسکهای تاریخی بدست میاید، ایرانیان باستان به بیماریهای پوستی اهمیت زیاد می دادند و چون به زیبایی و برازندگی بدن و اندام بسیار باورمند بودند، بدینگونه در درمان آنها و خودداری از بیماریهای پوستی بی اندازه کوشش می نمودند.
مارگزیدگی
از مارگزیدگی در وندیداد در بخش هفتم باب بیستم نام برده شده است.
مرگ بی هنگام
این نام در وندیداد آمده است و میتوان آنرا با سکته ها یکی دانست.
گوژپشتی و گوژسینه ای
که نگر به همان برآمدگی ستون مهرها از پشت و برآمدگی استخوان سینه از جلو میباشد. بنابراین گوژپشتی را ممکن است بیشتر همان بیماریPott دانست.
بیماریهای چشم
اما درباره بیماریهای چشم باید دانست که در نسکهای دینی و همچنین در تاریخ هم از این بخش دانش پزشکی و هم از چشم پزشک نام برده شده است. برای نمونه در دینکرت (هشتم و دوازدهم و سی وسوم) از چشم پزشک گفتگو شده است.
فردوسی شاعر نامی ایران در خوان هفتم رستم آنجا که رستم به مازندران برای رهایی کاوس رفته است گوید:
پزشـکان که دیـدنـد کردنـد امـید
بخـــون دل و مــغـز دیــو ســـپـیــد
چنین گفت فرزانه مردی پزشک
که چون خون او را بسان سرشک
چکانی سـه قطره بچشم اندرون
شـــــود تـیــرگـی پـاک بـا خــــــون
زایمان و سقط جنین و بیماریها زنان و بهداشت آنها
سقط جنین در آین زرتشت از کارهای بسیار ناهنجار بوده، بدین چم که نابودی زندگی را از بین بردن و نابودی والاترین شکل آفرینندگی اهورامزدا میدانستند.
در اوستا به جنین چهار ماه و ده روز چندان اهمیت داده نشده است، به نگر میرسد باورمند بودند که روح در بدن وی وارد نشده است.
هنگامی که سقط جنین روی میداد، پس از زایمان شراب برای زائو سفارش می نمودند، همچنین غذا به زائو داده میشد اما زائو میبایستی از خوردن آب خودداری ورزد. اگر زائو دچار به تب میگردید روز چهارم میتوانست آب بیاشامد.
چنین بنگر میرسد که در پزشکی ایران باستان در مورد برخی از داروهای سقط کننده جنین می دانستند و میتوانستند داروهایی برای سقط جنین فراهم کنند. از داروهایی که در اوستا از آن در این مورد آمده است بنگ ( از شاهدانه) میباشد.
درباره سقط جنین قوانین و آدابی بود که نگهداری و پرستاری زنان باردار بی سرپرست را خاطر نشان ساخته است و با شگفتی می بینیم که حتی درباره سگهای حامله نیز اشاره گردیده است، بدین چم که افراد باورمند میبایست از هر حیوان بارداری چه از دوپا یا چهارپا، زن یا ماده سگ نگهداری نمایند.
بیماریها دیگر
در نسکهای دینی زرتشتیان از بیماری هایی نامبرده شده است که عده ای از آنها شناخته نشده اند ولی برخی از آنها را میتوان به گمان دریافت که چه بوده اند.
در باب 20 و 21 وندیداد در بخشهایی چند نامهایی از بیماریها برده شده است که آگاهی از آنها بیهوده نیست.
بخش 7 : ای درد، ای مرگ، ای سوختن، ای تب، ای سردرد، ای تب لرزه، ای بیماری اژانه، ای بیماری اژهوه، ای بیماری پلید، ای مارگزیدن، ای بیماری دورکه، ای بیماری ساری، ای نظر بد، به تو نفرین میکنم.
بخش نهم: با بیماری ایشیره، با بیماری اغوایر، با بیماری اغرا، با بیماری اوغرا، با درد، با مرگ بی هنگام، با سوختن، با تب، با سردرد، با تب لرزه، با بیماری اژانه، با بیماری اژهوه، با بیماری پلید، با مارگزیدن، با بیماری دورکه، با بیماری ساری، با نظر بد و گندیدگی و چرکینی یافت که اهریمن در تن مردم آورد، مقابله میکنیم.
باب 21 بخش 17: ای خورشید و ماه و ستارگان طلوع کنید برای دور کردن مرض کخودی، برای مرض ایهی، برای دور کردن جادوگر زناکار.
اژن (اژانه) Ajana - یک گونه بیماری – حالت تهوع
اژهوه Ajahva - یک گونه بیماری یا برهمخوردگی دماغی و حواس و بدخویی و سرماخوردگی شدید و سرفه حیوانی
مرض پلید – بیشتر بنگر میرسد جذام و پیس باشد.
مارگزیدگی – روشن است.
دروکه Droka - بیماری و اختلال دماغی، لاغری
بیماریهای ساری – بنگر میرسد بیماریهای بومی باشد.
نظر بد یا بد نظری – بنگر میرسد بد چشمی و یا چشم زخم باشد.
ایشیره (ای شیر) Ishire – یک گونه بیماری یا برهمخوردگی حواس، بدخویی، سرماخوردگی شدید و سرفه حیوانی
اغوایر(اغویر – اغوثیری) – یک گونه برهمخوردگی دماغی و حواس
اغرا – گونه ای بیماری است.
مرگ بی هنگام – بنگر میرسد سکته و آنگونه باشد.
کخودی – کج، روح تبهکار
ایهی (ای خ) Ayahi – طاعونی ، حالت تهوع
در آبان یشت بند دو و در فروردین یشت بند 131 از چند بیماری نام برده شده است.
بدین شکل:
از این زورمن (آب تقدیس شده) نباید بنوشد: نه یک سرته (Sareta)، نه یک تب دار، نه یک ناقص الاعضا، نه یک سچی (Satchie)، نه یک کسویش (Kaswiche) زن، نه کسی که گاتها نمیسراید، نه یک پیسی.
در فروردین یشت بند 131 نیز از چند بیماری نام برده شده است.
بدین شکل:
فروهرپور آبتین را درود میفرستیم، از برای مقاومت بر ضد جرب و تب و تب لرزه و نئزه (Naez) و واوارشه ( Wavarcha) و .....
سرته – سرماخوردگی، بی خونی(مجازی)، ترسیدن، لرزیدن
سچی – در فرهنگ اوستا تحت عنوان مس چیش یعنی کلمات زشت و شیطانی ادا کردن، بدگویی ترجمه گردیده است.
کسویش – (کسوی) پستی، فرومایگی، خست
نئز – اخلاطی (مزاجی) است.
1) کثافت، پلیدی، آلودگی، زشتی، ناپاکی
2) ناتوانی، سستی، نقص، وسواس، اخلاط
واوارشه (واورشی) – ناپرهیزگاری، هرزگی
بیماریهای زیر نیز از فرهنگ اوستا استخراج گردیده است:
اژیواک – دردیکه از گزیدن مار تولید میشود.
اغستی – لرز، لرزیدن، نرمی استخوان
اخستی – گندیدگی(عفونت)
ایفر ( Oyfar) – رودل، سو هاضمه، امتلای معدی
ادرش ( Oderesheha) – بدبینی، تبهکاری
برابرهای بیماریهای نامبرده شده در بالا از فرهنگ اوستا بنام:
A Complet Dictionary of the Avesta – English Language نوشته K. E. Kanga
چاپ بمبئی سال 1900 میلادی گرفته شده است.
-
پیشگیری بیماریها
پلشت زدایی(ضدعفونی)- حشره کشی- پیشگیری بیماریها و گندزدایی و حشره کشی ( یا کشتن جانوران زیان آور ) از جستارهای بسیار ارجمند در بهداشت و پزشکی ایران باستان می باشد.
در ایران باستان هنگام بیماریهای واگیر یا به گفته آن دوران "بیماریهای پرمرگ" آداب و رفتار و روش ( برشنوم- Barchenume) ویژه ای به کار گرفته میشده که بدرستی جداسازی بیماران از مردمان سالم بوده است.
جداسازی بیماران در پایه نخست مورد نگر ایرانیان باستان بوده است. برای نمونه دوری از کسی که به پیسی دچار شده بود، و کارهایی که برای زن در دوران ماهانه انجام میشده یا درباره زنی که بچه مرده به دنیا آورده است، در نگر گرفته میشده و برای همین کسی جز پرستاران و همراهان و پزشکان نمیتوانستند دست به زائو بزند. اینها و نمونه هایی از این روشها برای جلوگیری از پخش بیماریها بوده است.
زنی که بچه مرده به دنیا آورده و یا افرادی که با خاکسپاری مردگان سروکار داشتند، می بایست از دیگران دور باشند، یا آنکه افرادی که دست به مرده می زدند می بایست خود را پلشت زدایی نمایند و کارهایی که برای نمونه زن آبستن و همانند آنها باید انجام دهند، می رساند که جداسازی بیماران در ایران باستان بسیار رایج بوده است.
بنابراین کوشش در پیشگیری از بیماری در ایران باستان وجود داشته و جلوگیری از آلودگی آب و محیط بیمار و آتش و زمین و از بین بردن آنها همه به مانند آن بوده که پیشگیری در برابر بیماریها انجام گیرد.
در هنگام آشکار شدن بیماریهای همه گیر به مانند طاعون و وبا و آبله، بیماران در مکانی دور از دیگران می زیستند و با دیگران در تماس نبودند. بیماران هر یک در رختخواب جدا استراحت می نمودند و از کاسه ای جدا خوراک می خوردند و آب می آشامیدند و پس از بر طرف شدن بیماری خود را شستشو داده و پلشت زدایی می کردند و با گیاهان و شیره های خوشبو که در آتش می ریختند خود را بُخور می دادند.
مواد پلشت بر به دو گروه بخش میگردید: مواد فیزیکی و مواد شیمیائی.
مواد فیزیکی
درباره آتش که هم از پاک کنندگان و هم از پلشت زداها بوده در اوستا به درازا از آن گفته شده است.
در باب هشتم وندیداد از بخش 73 تا 96 دستورات بسیاری در مورد آتش آمده است و از این دستورات جایگاه و ارج آتش در آیین زرتشت چه از روی پاک کنندگی و چه از روی پلشت بری نمایان می گردد. این پاکی زدایی درباره رخت، خانه، اسباب و آوند و باردان های آهنی و دیگر اسباب و مکانهای گوناگون آمده است.
اما نور خورشید و گرما و سرما نیز از مواد فیزیکی بودند که برای پاکیزگی تن پوشها و اسباب آلوده از آنها بهره برده میشد. به اینگونه که پس از شستن انها را در مقابل نور خورشید و گرما و سرما قرار می دادند و پس از زمانی آلودگی و چرکینی آن جسم بر طرف میگردید.
مواد شیمیائی
مواد شیمیایی که در پزشکی ایران باستان از آنها برای پلشت بری بهره برده میشد را یوژداثرگری مینامیند. مهمترین آنها از اینها هستند:
سداب ( Ruta Gtraveolens) ، اسفند ( Rue Sauvage ) یا سداب کوهی، اورواسنا، وهوگئون، وهوکرته، هداپنته، اشترک، مورد، میخک، آویشن و شراب.
درباره جایهایی که آلوده شده اند، آمیخته یا جوشانده ای از سیر و سرکه و شراب می ریختند و بدین ترتیب پلشت زدایی میکردند.
اورواسنا،(Urvasna) از جمله گیاهان خوشبویی بوده که در پلشت زدایی هوای خانه ها بهره می برده اند، این گیاه همان صندل( Santal rouge, blanc) معروف است.
وهوگونه (هوگون، وهوگئن) به گمان همان کندر است که از پلشت برهای قدیمی است، ( یا کافور؟).
وهوکرتو همان عود یا داربو( Bois dAloes) می باشد.
هداپنته، چوب انار می باشد.
از کافور نیز که از مواد خوشبو کننده بوده برای بخور و دود دادن بهره بری می گردیده است.
اشترک ( Gomme ammniacale) ، برای دود دادن و گندزدائی استفاده میشده و چون این ماده را بر روی آتش بریزند بخارهای آمونیاکی از آن بیرون میاید و برای کارهای گفته شده بسیار سودمند بوده است.
مورد (Myrthe) و میخک (Girofle) به خاطر داشتن اسانسهای خوشبو در پلشتی بری و پاک کردن چرکینی ها بهره برده میشده و نزد ایرانیان باستان بسیار ارجمند بوده است.
آویش یا آبش ( Origan de Perse-Thym) یا صعترکه چون خوشبو بود در امر پلشت بری مورد بهره برداری قرار میگرفته است.
درباره گیاههای خوشبوی آورده شده در بالا از نگر آنکه همگی آنها خوشبو و همچنین دارای اسانس های قوی بودند و برای هدف یوژداثرگری سودمند بوده اند، بدین روی بسیار از آنها استفاده میشده است.
باید دانست گیاههای خوشبو درین باب نقش مهمی را ایفا می کردند، چنانکه در اوستا باربار از گیاههای خوشبو نام برده شده است(وندیداد باب 8 بخش 2) که زیر نام هر چوب خوشبو آمده اند.
اما درباره مگس باید دانست که این حشره را بسیار ناپاک و دوری از آن را بسیار بایسته میدانسته اند. باب 5 بخش 4 وندیداد درباره جابجایی بیماری به وسیله جانوران و مگس می باشد که در کوتاه چنین است:
« اگر ناپاکی به وسیله جانور و یا پرنده و یا باد و یا مگس به انسان سرایت نماید، باشد که زود تمام گیتی که خواهان زندگی پارسایی است، با روح سخت و تن گناهکار خواهند بود، چونکه بسیار است ناپاکی هایی که با آنها زمین بوی بد دهد. »
همچنین در بخشهای 2، 3، 5، 6، 7، باب 5 جابجا کردن بیماریها به وسیله این حشره گوشزد شده است.
درباره مگس و جابجایی ناپاکی و بیماری از این حشره و بایستگی از میان بردن آن در آیین زرتشت بسیار آمده است. بخشهای 16، 17، 18، 71 باب 8 وندیداد نشان دهنده موارد بالاست.
برای اینکه بایستگی حشره کشی در آیین ایرانیان باستان نمایان گردد نوشته ای که از فیثاغورس تاریخنویس و دانشمند یونانی در فصل 4 کتاب سیاحتنامه خود درباره دخمه میترا از سوگندی که هر مرد و زن یاد میکند و مهر را مورد سخن قرار میدهد، میگوید:
« بر افزایش شماره آفریدگان خردمند که زمین را آباد و آرمیده می دارند، سوگند یاد میکنم برکشتن هر حیوان زیانکار، سوگند یاد میکنم بر شیار کردن و کشاورزی یک زمین و کاشتن یک درخت میوه، سوگند یاد میکنم بر جاری کردن آب خنک در خاک خشک و ساختن یک راه سوگند یاد میکنم. خشنودیم پس از مرگ از جایگاه نیکبختان رانده شوم اگر در آنها و زندگی این کردار نیک را انجام ندهم.»
بنابراین باید باور داشت که نابودی حشرات تا چه حد در پیشگیری و پخش بیماریهایی از قبیل تیفوس و مالاریا و مانند آنها کارگر بوده است.
ایرانیان باور داشتند که بیمار برای نزدیکانش خطر داشته است، منتهی باید دانست در آن دوران به مانند امروز آگاهی های بسیاری در مورد بیماریها همه گیر بر ایرانیان باستان روشن نبوده و دلیل پخش بیماریها را به درستی نمی دانستند. پس نمی توان چشمداشت که به روش زیربنایی (سیستماتیک) این امر یعنی جداساختن بیماران در همه موارد انجام گردیده شده باشد، تنها باید دانست جدا ساختن بیماران گرفتار به تب پس از زایمان اجباری بوده است. که میتوان گفت شامل آفتاب و آتش (گرما) و سرما است. درمان بیماریها
در ایران باستان چند گونه درمان به دست پزشکان انجام میگرفته است. این درمانها چند بخش بودند که مهمترین آنها روان درمانی، گیاه درمانی و کارد درمانی(یا جراحی) بوده است.
روان درمانی
تلقین که در راس درمانهای روانی بوده از خیلی قدیم در میان ایرانیان رایج بوده است، این تلقین بیشتر با دعا همراه بوده که آنرا منترا (Mantra) یا کلام خدایی میگفتند و در نسکهای دینی زرتشتیان آمده است که بزرگترین و ارجمندترین پزشکان آن پزشکانی هستند که با منترا (کلام خدایی) به درمان بپردازند.
این روش درمان یعنی منترا اینگونه بود که کلمات و واژه هایی چند به دردمند تلقین می گردیده و به وسیله قدرت و قوتی که در گوینده بوده در بیشتر موارد بی اثر نبوده است.
در وندیداد در باب 22 بند 2، 3، 4، 5، 6 به درمان بیماریها با منترا اشاره شده است.
بیشتر کلام مانتر برای درمانهای روانی در پزشکی ایران باستان رایج بوده و پزشکانی که به چنین درمانی سرگرم بودند را منتروبئشه زو ( Mantru Baechazou) که همان منتر پزشک باشد، می نامیدند.
در میان زرتشتیان روش درمان به وسیله منترا بسیار رواج داشته، یکی از این روشها آن بوده که پس از شست و شوی بیمار مواد و گیاهان خوشبو را در آتش ریخته و منتر خوان با روشی برگزیده مانتر را برای بیمار می خوانده و بدین شکل در روان بیمار کارگر میافتاده و بیشتر بیمار پس از مانتر خشنودی خاطر و امیدی در خود احساس مینموده است.
گیاه درمانی
چنین برمیاید که یکی از درمانهای نخستین و خیلی پیشینه دار که بشر بر آن دست گذاشته، درمان با گیاهان باشد.
واژه ارور وبئشه زو ( Orvaru Baechazou) در نسکهای زرتشتی به چم گیاه درمانی آمده است.
در وندیداد آمده است (باب 20 بند 4، 5، 6، 8، 9) که اهورامزدا نباتات زیاد صدها و هزارها رویانده که آنها درمان بخش برای جان آدمی است و به آن درود فرستاده است که جهت رویارویی با درد و مرگ و سوختن و تب و سردرد و تب لرزه و .... باشد.
بند 8 باب 20 وندیداد چنین است:
« از زیاد شدن آنها ( یعنی گیاههای دارویی) ما بر دِو( Dev) پیروز میشویم، و زیاد شدن دِیو را جلو میگیریم، قوت آنها (یعنی گیاهان دارویی) برای مانند ما ای اهورامزدا زورآور است.»
این گفته اهمیت و جایگاه گیاههای دارویی را بخوبی روشن می سازد.
در بند 6 از باب 20 وندیداد چنین آمده است:
«تمام گیاهای دارویی را ستایش می کنیم.... »
پس بدینگونه جایگاه و ارج گیاهها و نباتات دارویی و سودمند در ایران باستان روشن میگردد.
گیاه درمانی بیشتر به سه گونه خوارکی یا بخوری ویا مالیدنی انجام می گرفته است.
فردوسی شاعر بلند پایه ایرانی درباره گیاه و درمان به وسیله آن شعرهای زیادی دارد، نمونه ای از آنها درباره کشته شدن سیاوش است :
بساعت گیاهی از آن خون برست
جز ایزد که داند که آن چون برست
گیـــا را دهــم مـن کنـونــت نشـان
که خـوانی همـی خـون اسیـاوشـان
از گیاهان و نباتات و آنچه در پزشکی ایران باستان در نسکهای دینی و اشاره ها از آنها نام برده شده است:
- آب انار
- آبنوس (Eben)
- آویش ( یا آبشن یا صعتر یا سعتر Marjolaine
- ارزن
- انقوزه Aesa Fetifda
- اورواسنا Urvasna
- اشترک
- بادرنجبوبه – بادرنگبوبه Melisse
- بالنگ Melon Medica, Citonier de Medie
- تئوفراست Theofhrastos
- برنج
- بنفشه
- بنگ – در اوستا بنگه Bangha در اصطلاح گیاه شناسی Canabis Indica
- بنه Pistacia acuminata
- تره ( گندنا Poireau)
- خردل سیاه Moutrade noire
- روغن اقنطوس کرمان Achantus
- روغن بادام شیرین
- روغن تربانتیس
- روغن میوه جنگلی ( یا روغن میوه های جنگلی که از آنها نیز درکتب ایران باستان نام برده شده است.
- زعفران Safran
- زنبق
- زیتون
- سپند – اسپند، اسفند Rue Sauvage
- سداب Rue
- سیاه دانه Poivrette
- سوسن
- سوسنبر یا سیسنبریاآس بویه Thymus mumularis
- شئته Shaeta
- شاه اسپرغم Basilic romain commun
- شبدر
- شیره گیاهان – در اوستا از شیره گیاهان بسیار نام برده شده است.
- عطریات
- عود یا داربو Bois d´Aoes
- غار یا غار گیلاس L´aurier
- غنانه Ghnana
- فرسپات Fraspat
- قطران Larice یا Larix
- کرفس
- کاسنی Chicoree
- کندر Encens
- کنجد Sesame
- گوکرن
- کوکنار (خشخاش)
- لاله (شقایق)
- مورد Myrthe
- میخک Girofle
- نیشکر
- وهوکرتو Vohoukretu
- وهوگئون وهوکئن Vahugaona
- یونجه (اسپست)
جراحی
واژه جراحی یا کارد پزشکی یا کارد درمانی یا کرتو پزشکی ( کره توبئشه زو Karetubaechazou) در نسکهای ایران باستان بسیار دیده میشود. اما باید دانست جراحی به گونه کنونی نبوده، بلکه اگر بیمار از دیگر درمانهای پزشکی بهبودی نمیافت، آن هنگام از چاقو یاری گرفته میشد. پس پیشینیان ما آنگاه که از درمان با گیاه و دارو و تلقین و مانند آنها بهره ای نمیبردند از کارد یاری میگرفتند.
درباره جراحی و ویژگیهای جراح نزد ایرانیان باستان باورها و پایه هایی وجود داشته است که میتوان در کوتاه آنها را نام برد.
نخست اینکه جراح(در مکتب مزدیسنا) نمی توانسته است به کار جراحی دست بزند، مگر آنکه شایسته آن بوده باشد. بدین چم که هنگامی جراح می توانست مزداپرستان را جراحی کند که سه نفر از کسانی که مزداپرست نبودند را جراحی کرده و به نتیجه خوب رسیده باشد. وگرنه چنین جراحی گناهی بزرگ مرتکب گردیده که گناه " زخم عمدی" میباشد.
در وندیداد آمده است:
« زرتشت از اهورامزدا پرسش میکند که مزداپرستان جهت آموختن پزشکی چه باید بکنند؟ اهورامزدا پاسخ می دهد که اینان پیش از مزداپرستان باید در دَوِ پرستان آزمایش نمایند، اول یک دوپرست را جراحی کنند اگر او بمیرد دوپرست دوم و اگر او هم بمیرد، سومی را جراحی کنند، اگر او هم بمیرد، آنکس که میخواهد پزشک شود تا ابد نباید بکار پزشکی پردازد و دیگر نباید به مزداپرستان دارو دهد و جراحی کند و اگر به مزداپرستان دوا دهد و جراحی کند و آنها را زخم کند، مجازاتش همان مجازات کسی است که زخم عمدی وارد آورد ( کوتاه شده بندهای 36، 37، 38 از باب 7 وندیداد).
درباره جراحی و ویژگیهای جراح ایرانیان باستان باورهایی داشته و آن این بود که اگر پزشک در درمان با گیاه نتیجه ای نگرفت، اگر ماهر باشد می تواند برای درمان زخمها و گره گوشتها(غدد) و همچنین بریدن اعضا و بند از کارد یاری گیرد. (دینکرت 4). بنابراین از درونمایه نوشته بالا چنین برمیاید که جراح و جراحی پس از پزشک و پزشکی(پزشکی داخلی) به میان می آمده است.
پس به موجب بندهای 36 تا 40 باب 7 وندیداد دو نکته بسیار اساسی روشن می گردد که شایان دقت است، یکی آیین و رسم پزشکی، دوم اجازه پزشکی که بنگر می رسد هر دو این مهم یا نخست از ایرانیان بوده یا آنکه ایرانیان یکی از نخستین
پایه گذاران این دو بوده اند.
از داستانهایی که در جراحی ایران باستان آمده زاییده شدن رستم پهلوان نامی ایران و شکافتن پهلوی رودابه و بیرون آوردن رستم بدست پزشکان ایرانی بوده است.
بیهوشی
درباره بیهوشی باید دانست به گونه ای که امروز از آن بهره می گردد نبوده ولی برای جراحی بیهوشی انجام میشده است. بسیار طییعی است هنگامی شخص بیهوش و بخواب باشد بهتر می توان جراحی کرد.
در افسانه های ایران باستان و پس از آن از دارو و گَرد بیهوشی بسیار سخن رفته است و بنگر می رسد از بنگ بهره می برده اند.
بنگ که تازی آن بنج است را با شراب برهم زده در بیهوشی مورد بهره قرار می دادند. اما شراب را بهترین خواب آور و سبب بیهوشی می دانستند، چنانکه در شکافتن مادر رستم از این ماده برای بیهوشی بهره برده شده است.
بنگ – Bangha
نامش در اوستا آمده است و در آن دوران و پس از آن در دوران ساسانیان از آن بهره برده می شده است.
داروی خواب آور - فیثاغورس در سیاحتنامه گوید:
« به دستیاری ابار (میراخور داریوش) داروی خواب آور به اسب داریوش داده می شد. »
اما بنگ چنانکه گفته شد از تخم کانابیس اندیکا گرفته میشود. همان شاهدانه است که مستی آور میباشد، بر اساس گفته هرودوت از دانه های آن در دوران ایران باستان بهره می گردیده است.
نویسنده مخزن الادویه گوید که « .... چون از بزرالبنج و افیون هر دو مساوی حب ساخته به قدر یک با نخودی فرو برند خوابی طویل آرد ... »
ممکن است داروی هوشبر که در شاهنامه آمده است همین ماده باشد. فردوسی می گوید:
بفــــــرمـود تـا داروی هـوش بـــر
درافکـنـــــد درجــام مـی چــاره گــر
بدادند و چون خورد بیهوش گشت
تو گفتی که بی جان و بیهوش گشت
کنت دوگوبینو در کتاب تاریخ پارسیان (Comte du Gobineau) درباره پیدایش شراب و بهره گیری از این مایع برای بهبود بیماری در دوران پادشاهی جم گفتگو کرده و چنین می نگارد:
« هر وقت که پادشاه دارویی پیدا می کرد که برای درمان بیماران مفید بود، به رعایای خود اثر داروها و درمان بیمارن را می آموخته. »
درباره سایر موادی که برای بیهوشی مورد بهره قرار گرفته است غیر از دو ماده بالا چیزی پیدا نشده، شاید هم بوده است ولی اکنون از آنها آگاهیی در دست نیست.
فردوسی در داستان منیژه و بیژن فرماید:
مـی ســـــالخــورده بـجـام بـلــــور
بـــر آورد بــا بـیـــژن گـیـــــو زور
منیــژه چـو بیـژن دژم روی مانــد
پـرســــتـنـدگـان را بــر خــویـــش خـوانـد
بـــــفرمـود تـا داوری هـــوش بـر
پــرســـتـنـده آمـــیـخــت بـانــــوش بـــــــر
بدادند چون خورد می گشت مست
هـمــان خــــوردن و ســرش بـنهـاد پسـت
بگستـــرد کـافـور بر جـای خـواب
همی ریخت بر چوب بر چوب صندل گلاب
بـیــاورد روغـن مـراو را بــــــداد
کــه تـاگـشـــت بـیـدار و چـشـمـش گشـــاد
چـو بیـدار شد بیژن و هوش یافت
نـگـــار سـمـــن بـــــر در آغــوش یـافـــت
درباره شراب و بهره بری این ماده باید دانست که در ایران باستان مجاز بوده منتهی نه به گونه ای که شرابخواری و میگساری پسندیده باشد، بلکه تجویز این ماده تا اندازه ای ممکن بود ولی زیاده روی در آن را شایسته نمی دانستند.
در مینوخرد درباره شراب مطلبی بدینگونه آمده است:
« که می خوردن برای بیماران باندازه باشد، هضم را خوب و اشتهای خوردن را زیاد کند، در تن هوشیاری و خرد و خون فزاید، نور دیده و شنید گوش را زیاد نماید، خواب را آسانتر و آسوده تر نماید، اما اگر زیاده روی شود از نیروی خون کاسته شود، رنگ صورت را بردارد، خواب را سنگین و گران نماید و خداوند را از خود ناخشنود نماید. »
این همانی است که دانشمندان و پزشکان امروز به آن رسیده اند که مقدار به اندازه شراب نه اینکه بد نیست بلکه سودمند هم میتواند باشد.
-
تا اینجا تاریخی بود از ایران این تاپیک رو تقدیم میکنم به همه تاریخ دوستان
اگه دوستان دوست داشتند میتونم ادامه بدم
-
با درودحضور محترم مدیریت سایت بینهایت تشکر از اینکه بنده حقیرراعضو سایت پذیرفتید بدرود kk1972
-
سلام ممكن چگونگي دانلود اين كتاب را به من بگين
با تشكر