-
عنوان مقاله :
گنبدهاي نمک و کاني سازي Zn-Pb همراه آنها
فريدون غضبان
متن اصلي:
وجود کانيهاي سولفوري فلزي، باريت و کلسيت در سنگهاي کلاهک گنبدهاي نمکي را از سالهاي پيش مي شناخته اند. گنبدهاي نمکي معمولا دامهايي (traps) را براي نفت و ئيدروکربنها تشکيل مي دهند ولي اهميت آنها بعنوان سنگ ميزبان کاني سازي Zn-Pb مورد توجه قرار نگرفته است.ظاهرا علت اغلب فرآيندهاي کاني ساز در سنگهاي کلاهک گنبدهاي نمک دخالت آبهاي گرم سازندهاي نمکي از سرچشمه هاي ژرفي است که با آبهاي سطحي سرد مي آميزند. نقل و انتقال مواد بوسيله اين سيالهاي جرياني دياژنزي، عامل مهمي است در جابجا کردن و انباشت ئيدروکربنها، حركت و پيدايش سيالهاي کانه دار، گسترش تخلخل ثانوي ، مسدود کردن تخلخلها و انحلال گنبدهاي نمکي. براي توضيح بنياد اين کانسارها نياز به يک مدل جامع و درخور فهم است. پژوهشهاي ژئوشيميايي گسترده اي در چنين نهشته هاي سولفوري و کانيهاي همراه با آنها، با کاربرد ايزوتوپهاي پايدار و پروتوزا – (راديوژنيک) مي تواند به تهيه يک مدل ژنيتکي براي جايگيري آنها و همراهي با دياپيريسم نمک کمک کند.به اين ترتيب گنبدهاي نمکي چهارچوب زمين شناختي جالب توجهي را در پژوهش کاني سازي فلزي بعنوان جنبه اي از واکنشهاي سيال در ارتباط باحوضه رسوبي بدست مي دهند.
-
موضوع مقاله :
مطالعه پتاسيم- آرگون از نمک گنبد بوسيله روش انحلال گام به گام
جي .ام. وامپلر، ه. گائو ع. ا. حسني پاک
متن اصلي:
کار پيشين وامپلر و حسني پاک چنين نشان داده است که آناليز ايزوتوپي آرگون که از نمک لايه اي بوسيله انحلال گام به گام آزاد شده، همراه با آناليز پتاسيم در نمک حل شده مي تواند زمان تشکيل کريستال نمک را مشخص کند. نمونه هاي نمک لايه اي با سن پرمين از حوضه پالودور و در تگزارس(ايالات متحده) همبستگي ميان آرگون پرتوزا(راديوژنيک) و پتاسيم را نشان مي دهد که گوياي اين است که کريستال هاي نمک و انکلوزيونهاي سيال درون کريستال سيستم هاي بسته اي براي پتاسيم و آرگون از دوره پرمين تاکنون بوده اند. روش کار براي نمکي که داراي تنها مقدار اندکي پتاسيم است، سودمند مي باشد. زيرا پتاسيم و آرگون در کانيهاي رس و ديگر سيليکاتهاي درون نمک بهنگام عمل انحلال آزاد نمي شوند.
چنانچه آميزه اي از متانول و آب براي حل نمک در شرايط تهي بکار رود، انحلال گام به گام مي تواند بگونه اي دقيق تر از کار پيشين تحت کنترل قرار گيرد که در آن آب خالص به عنوان حلال به کار گرفته شده بود، زيرا انحلال پذيري نمک در متانول به مراتب کمتر است تا در آب.مقدار متانول در آبگونه اي که براي حل نمک بکار مي رود بوسيله تقطير بخشي يک آميزه متانول- آب(از يک منبع) کنترل مي گردد. با بکارگيري يک آبگونه پرمايه از متانول بعنوان حلال در پايان هر گام، تجزيه کننده مي تواند همه نمک حل شده را از بخش نمکي که نامحلول مانده است، عملاً جدا کند.کارهاي پيشين در گنبد نمكي لويزيانا (ايالات متحده آمريکا) تراکم بالائي از آرگون جوي را در کريستال نمک که شديداً به هنگام جايگيري دياپير نمک تغيير شکل يافته اند، نشان داده است، آرگون بايد درون نمک در محيطي به دام افتاده باشد که در آنجا فشار گاز بسيار بيشتر از فشار جو بوده باشد.
اندازه گيري پتاسيم آرگون مي تواند براي تفسير تاريخ جايگيري گنبدهاي نمکي جهت گردآوري اطلاعات زير سودمند باشد:
1- اطلاعات درباره زماني که کريستال ها تشکيل گرديده اند (هنگامي که کريستال ها تغيير شکل نيافته براي بررسي در اختيار است).
2- اطلاعات درباره محيطي که در آن کريستال ها از ديدگاه تکتونيک تغيير شکل يافته است
-
موضوع مقاله :
مفاهيم جديدي از چينه شناسي سازند هرمز و مسئله دياپيريزم در گنبدهاي نمكي جنوب ايران
نويسندگان: محمود احمدزاده هروي-عبدالرحيم هوشمندزاده-محمد حسن نبوي
خلاصه مطالب:
از 115 گنبد نمكي جنوب ايران 101عدد آن بين بندرعباس ـ سروستان و 14 عدد ديگر در جنوب كازرون قرارگرفته است. بين اين گستره تاكنون دياپير و يا گنبدي ديده نشده است. از آنچه درباره اين دياپيرها از سال 1851 تا يكي دو سال اخير نوشته شده، مجموعهاي درهم از سنگهاي مختلف ماگمائي، رسوبي و دگرگوني در نظر مجسم ميشود كه توده نمك در حين صعود از جاي كنده و درهم آميخته است. اكثراً رخنمون دياپيرها را به سطح زمين در اثر حركت گسلهها و وزن سبك نمك دانسته و كوشيدهاند تا آنها را بر راستاي اين گسلهها بيارايند. با اين همه تنها حدود 25 درصد دياپيرها از اين آرايشهاي فرض شده تبعيت مي كند.
مطالعات اخير معلوم داشته كه اين مجموعه درهم كه بنام سازند هرمز معروف گشته است به واقع نظم يك سازند را داشته و از چهار واحد مشخص از بالا به پائين بشرح زير تشكيل شده است:
1- تناوب ماسه سنگ ، مارن، شيل و ولكانيتهاي اسيدي و بازيك
2- كربنات هاي جلبكي سياه رنگ بدبو
3- مارن ـ انيدريت ـ آهن سنگ و ولكانيت هاي اسيدي
4- نمك
سن واحدهاي 2 تا 4 كامبرين مياني تا اردويسين و سن واحد نمكي 1 هر چند بخوبي دانسته نيست ولي ميتواند مربوط به كامبرين پائين تا مياني باشد. ماگماهاي اسيدي و بازيك، اين واحدها را دير زماني پس از انسجام آنها ، قطع كرده و بعضاً باعث استحاله آنها گشته است. بيشتر سنگهاي سازند هرمز دست كم دو مرحله دگرگوني را از سر گذرانده كه يكي در فشاري متعارف است با درجه بسيار پائين تا پائين، و ديگري قرابتي با رخساره گلوكوفانيتي دارد. تغيير شكل گستره كاتاكلاستيك و متاسوماتيسم هائي كه اينجا و آنجا اثر گذاشته از جمله حوادث پرشمار ديگري است كه اين سنگها بخود ديدهاند. هر انگارهاي اعم از رومانيائي، خليج مكزيك يا انگارههاي ديگر كه در مسئله دياپيريسم گنبدهاي نمكي جنوب ايران در نظر گرفته ميشود مي بايستي پاسخگوي اين پرسشها باشد كه:
- چگونه نظم چينه شناسي سازند هرمز پس از پيمودن راهي بس دراز از ژرفا به سطح و بريدن و شكافتن سنگهاي زبرين خود همچنان استوار برجاي مانده است؟
سنگهاي ماگمائي چه نقشي در پيدائي و صعود سازند هرمز داشته و سرانجام دگرگونيهاي مختلف چگونه رخ داده و رابطه آنها با دياپيريسم چيست؟
-
متن اصلي:
سازند هرمز:
از سال 1851 ميلادي تاكنون درباره تبخيريها يا سري هرمز سخنها رفته و نوشتارها پديد آمده است ولي هيچگاه يك رديف چينه شناسي با واقعيتها و توضيح كامل به عنوان الگو معرفي نشده و تا اندازهاي وجود چنين رديفي نيافتني بشمار آمده است. در سالهاي 1908-1930 كوششها براي بيان رديف سنگهاي هرمز انجام شد ولي پس از آن چنين پنداشتند كه در گنبدهاي نمكي ايران همه چيز درهم ريخته است و هيچ رديفي را نميتوان در آن تشخيص داد.
پس از كوشش هاي اولين نيكز (1851) و بلانفورد (1972)، پيلگريم (1924و1908 ) يك رديف چينه شناسي بنام ”سري هرمز“ معرفي كرد كه واحدهاي چهارگانه آن از بالا به پائين عبارتست از:
4 - ماسه سنگ ارغواني رنگ، ماسه سنگ دانه درشت و شيل
-3 ولكانيتها، توف و آگلومرا كه بطور گچي است
2- دولوميت، آهك، شيل و گاهي ريوليت
1- سنگ نمك
سن اين رديف را كه با يافتههاي اخير (هوشمند زاده و همكاران 1989 و كنت 1970) تشابه نسبتاً كاملي دارد ، پيلگريم ابتدا(1908) پس از كرتاسه و سپس(1924) ترياس – ژوراسيك دانسته است. ريچاردسون (1972) با معرفي رديفي ناكاملتر از" پيلگريم" سن آنرا به كامبرين نسبت داد. در سال 1931" هاريسون" با انكار مفهوم رديف براي اين سنگها آنها را بصورت مجموعهاي درهم از سنگهاي گوناگون توصيف نمود كه شيستها و گنايسهاي پركامبرين تا آهكهاي جلبكي ژوراسيك را نيز در خود دارد. با اينهمه سن سنگهاي هرمز را كامبرين پيشين ـ مياني دانست كه سنگهاي ماگمائي آن جوانتر از كامبرين نيستند. اين تصوير تا به امروز بر جاي مانده و درك مسئله دياپيريسم را در جنوب ايران دشوار كرده است. حال اينكه چگونه تبخيريهاي روي پي سنگ پركامبرين قطعاتي از آنرا كنده و با خود بالا آوردهاند مسئلهاي است كه با انگاشتن بستري ناهموار براي اين تبخيريها حل شده است. از مطالعاتي كه اخيراً روي دياپيرهاي استان هرمزگان انجام گرفته (نبوي و همكاران 1987 و هوشمندزاده و همكاران 1989) معلوم گشته كه روي سنگ نمك يك رديف رسوبي – آتشفشاني وجود دارد كه برخلاف تعريف كلاسيك هرمز، بسيار مشخص و بدون درهم آميختگي است و به خوبي ميتوان مرزها را بررسي كرد و رديف را باز شناخت. نتيجه اين مطالعات به شرح زير است:
1ـ سنگ نمك پائينترين واحد سازند هرمز است كه قاعده آن ديده نميشود.
2- آنچه روي نمك قرار دارد، رديفي است كه واحدهاي مختلف آنرا ميتوان از هم بازشناخت و تعريف كرد.
3- بخشي از سنگهاي ماگمائي اعم از اسيدي و بازيك همزمان اين رديف و پارهاي ديگر جوانتر از آن است كه باعث گرانيتيزاسيون – متاسوماتيزم و دگرگوني در ميان آنها شده است.
4- سنگهائي بجز سنگهاي سازند هرمز و يا به عبارتي سنگهاي جوانتر از آن در دياپيرها ، مگر به ندرت و استثناء يافت نميشود .
5- آنچه بنام گنايس و آمفيبوليت و شيستهاي پركامبرين گزارش شده، سنگهائي است كه در اثر متاسوماتيزم و گرانيتيزاسيون شيل و ماسه سنگهاي سازند هرمز و دگرگوني ديابازها در رخساره شيست سبز بوجود آمده است.
حال به شرح مختصر چينه شناسي سازند هرمز بپردازيم :
اين سازند داراي چهار واحد است. هر چند از يك گنبد به گنبد ديگر و حتي در درون يك گنبد اختلافاتي داشته باشد. با اينهمه از يك روند كلي در رژيم رسوبگذاري و سنگهاي ماگمايي همراه آنها تبعيت مي كند اين چهار واحد از پائين به بالا به قرار زير است:
واحد هرمز 1 1(h) – يا واحد نمكي سازند هرمز:
قاعده اين واحد معلوم نيست و در هيچ جا بتمامي ظاهر نشده است. اكثر حجم اين واحد را طبقات و لايههاي نمك تشكيل ميدهد كه با ميان لايههاي نازكي از توف، مارن، آهكهاي تيغه مانند، اكسيدها و سولفورهاي آهن و ندرتاً سولفور مس همراه است. چنين وضعيتي واحد هرمز را بصورت نوارهائي با ضخامتهاي گوناگون و رنگانگ در آورده است كه از چند سانتيمتر تا چند متر در تغيير است. ناگفته نماند كه ساخت نوارهاي كنوني اكثراً با ساختارهاي حاصل از فرايند دگرگوني ديناميك و ترموديناميك منطبق است، بطوريكه شايستهتر است كه از اين ساخت بعنوان فولياسيون (برگواري) نامبرده شود. اكثراً در اين نوارها قطعات ريز و درشت سنگهاي مختلف كربناتي و ماگمايي ديده ميشود كه ممكن است تصور استقرار آنها را بصورت آواري پيش آورد در حاليكه تكتونيك شكننده حاكم بر اين گنبدها و فرايندهاي چين خوردگي، بوديناژ و ميلونيتي شدن چنين وضعي را پيش آورده است كه چنين وضعيتي در ميان رديفهاي رسوبي متشكل از لايههاي نرم و سخت با مقاومت هاي متفاوت كه در معرض تغيير شكل هم قرار ميگيرند امري طبيعي است، چه رسد به اينكه طبقات نرم از نمك تشكيل شده باشد.
واحد هرمز 2 – ((h2 :
اين واحد با رنگ قرمزي كه در رسوبات زيرين آن غالب است از فواصل دور قابل تشخيص است رنگ قرمز نتيجه وجود خاك سرخ در اين واحد است.
واحد هرمز2، تناوبي است از مارن هاي سفيد رنگ تا زرد كم رنگ، انيدريت ( كه اكثراً به ژيپس بدل گشته)، توف، ايگنمبريت، آهك هاي نازك لايه سياه رنگ، آهن سنگ كه بصورت نوارهاي نازك ميليمتري آهن دار، و اكسيدهاي بيآب و آبدار آهن – خود نمائي ميكند. ايگنيمبريتها، اكثراً از نوع ريوليتي و داسيتي با گرايش قليايي است اين سنگها بهنگام رخنمون خويش به نمك و گچ آلوده شده و بلورهاي نمك و گچ را در مجموعه كاني شناختي خود جاي داده است. مقطع تازه اين سنگها شورمزه و حفرات نمكي دارد . طبقات اندكي از ماسه سنگ هاي قرمز با موج نقش هائي بسيار مشخص و توف هاي سفيد رنگ يا خاكستري سفيد رنگ، بسيار ريزدانه كه آلودگي آن به نمك و گچ بسيار آشكار است نيز در اين واحد ديده ميشود. ضخامت واحد هرمز بين 2 تا چند ده متر ميرسد و از جائي به جاي ديگر ضخامت آن تغيير ميكند. 3
واحد هرمز 3(h)-3 يا واحد آهك هاي سياه رنگ جلبكي:
اين (واحد در همه جا از ويژگي ثابتي برخوردار است و از طبقات نازك لايه آهكي فتيدي سياهرنگي تشكيل ميشود كه عموماً سرشار از فسيل جلبكهاي گوناگون است ضخامت اين واحد گاهي تا حدود 50 متر ميرسد.
واحد هرمز 4 (h4) يا واحد آواري – ولكانيك:
اين واحد در هر گنبد داراي ليتولوژي خاص همان گنبد است و معمولا در جاهائي ديده ميشود كه واحد نمكي يا ظاهر نشده و يا اندكي از آن رخ نموده است.
رخنمونهائي از اين واحد در گنبدهاي نمكي حميران، لمزان و پوزه ديده ميشود كه گسترش فراواني داشته و ضخامت آنها از 500 متر ميگذرد.
بيشتر حجم اين واحد را ماسه سنگهاي قرمز خاكستري و سبزرنگي تشكيل ميدهد كه داراي موج نقش هائي چشمگير است. اين طبقات دسيمتري با ميان لايههائي از توفيتهاي سبزرنگ در حد سانتيمتر بطور متناوب قرار گرفته است. در بعضي از گنبدها وفور ولكانيكها كه اكثرا بصورت توفيتهاي ريزدانهي سفيد رنگي ظاهر ميشود، چنان است كه اين واحد را بيشتر به يك واحد ولكانيكي مينماياند كه با طبقات آواري در تناوب است. در بخشهاي بالايي اين واحد طبقات چندي از انيدريديت هاي دسيمتري ظاهر ميشود كه با سنگهاي آهكي سياه رنگ به همان ضخامت در تناوب است. توفيت بيشتر در بخشهاي پائيني اين واحد ظاهر ميشود و به نمك انيدريت آلوده است و مزهاي شور دارد و بشدت جاذب رطوبت است و بظاهر با كائولينيت اشتباه ميشود.
-
سنگهاي ماگمائي سازند هرمز:
سنگهاي ماگمائي گنبدهاي نمكي به دو گونه مشخص ديده ميشود به صورت سنگهاي خروجي توف و گدازه در تناوب با سنگهاي رسوبي سازند هرمز و يا بصورت سنگهاي نفوذي كه سنشان از واحد 4 جوانتر است. دسته اول بيشتر اسيدي تا متوسط و از نوع ريوليت، داسيت و احياناً تراكيت است كه گرايشي قليائي دارد. دسته دوم را بيشتر دياباز و گرانوفير تشكيل ميدهد كه پي در پي سازند هرمز را قطع كرده است. ديابازها بيشتر بصورت دايك، استوك و تودههاي كوچك ديده ميشود كه اكثريت قريب به اتفاق آنها، داراي بافت ريزدانه است كه نشان ميدهد در اعماق كم سرد شده است.
گرانوفيرها اكثراً از نوع كوارتز پرفيري است كه گاه بافت درشتتري پيدا كرده و به تودهاي گرانيتوئيدي تبديل ميگردد. اين تودهها گاه قطعات دياباز را درخود دارد و نشان ميدهد كه پس از آنها نفوذ كرده است. تقريباً بدون استثناء گرانوفيرها با رگهها، عدسيها و تجمعهاي ريز و درشت اليژيست همراه است كه گاه حجمي قابل ملاحظه پيدا كرده و از نظر اقتصادي اهميت پيدا ميكند.
اليژيست ها معمولاً بصورت پولكهاي درخشان ريزي است كه گاه اندازه آنها درشتتر شده و بصورت مجموعههائي از كانيهاي پگماتيتي تبديل ميگردد. بدين ترتيب ديده ميشود كه لااقل دو فاز ماگمائي در ميان گنبدهاي نمكي ظهور كرده است كه يكي در زمان استقرار واحدهاي چهار گانه سازند هرمز است و ديگري پس از استقرار واحد 4 يعني تكميل استراتيگرافي سازند هرمز.
در استان چهارمحال بختياري، در نزديكي دوپلان يك گنبد نمكي (گنجون) وجود دارد كه در آن قطعات بازالتي با ساختاري ريسماني ديده ميشود. در نزديكي اين گنبد نمكي، بين سنگهاي پرمين و ترياس زاگرس بلند ترادف نسبتاً ضخيمي از بازالت و ريوليت ديده ميشود كه موقعيت چينه شناسي آنها بسيار روشن است. البته فاز ماگمائي اواخر پرمين و آغاز ترياس در همه جاي ايران يك فاز شناخته شده است و در تعاقب همين فاز است كه كافت اقيانوسي شمال زاگرس پديد ميايد . اندازه گيري سني كه بر گرانوفيرهاي جزيره هرمز به عمل آمده است نيز سن 3 ± 227 ميليون سال را نشان ميدهد ( ريچاردسون 1972) كه همان اواخر پرمين اوائل ترياس است. از طرفي برجستگي گنبدهاي نمكي در اواخر پرمين به ثبوت رسيده است. (همايون مطيعي – گفتگوي شخصي).
دگرگوني در سازند هرمز:
بيشتر سنگهاي سازند هرمز دگرگونه شده و پارهاي بخوبي متبلور گشته و گاه حالت پگماتيتي بخود گرفته است.
وجود كاني هائي نظير آلبيت درميان سنگهاي كربناتي، اژيرين، هدنبرژيت، ريبكيت، اپيدوت، كلريت و ... همه گواه بر اين معنا است. نمك از دگرگوني متاثر شده و تماماً بلورين است. در پارهاي مكانها مانند جزاير قشم و لارك اين پديده باعث رواني، تخليص و تبلور نمك گرديده و صخرههاي بزرگي از بلور نمك را پديد آورده است كه ارزش اقتصادي قابل توجهي دارند. وجود بلورهائي مثل اژيرين، آلبيت و ريبكيت قرابتي به دگرگوني گلوكوفانيتي نشان ميدهد ولي در اينجا اين سئوال پيش ميايد كه آيا هميشه شرايطي چنان نامتعارف بايد پيش آيد تا چنين كانيهائي پديد آيند؟
بهر حال وقوع كانيهاي سديم دار بهمراه كوارتز، اپيدوت، اكتينوت و حتي اليژيست در ميان درز و شكاف هاي ديابازها، دال بر شرائطي است كه پس از انسجام سنگهاي سازند هرمز استقرار يافته است. ممكن است چنين پنداشت كه اين شرايط در زمان هاي بعد و بهنگام نفوذ دياپيري سنگهاي نمكي برقرار شده باشد ولي بعيد است بدون عامل گرمائي چنين شرائطي را بوجود آورد.
-
1- رديف رسوبي (چينه شناسي) سازند هرمز به چه علت از زمان تشكيل (كامبرين پيشين) تاكنون همچنان بطور نسبي سالم مانده است؟ آيا نمك واحدهاي روي آن، يعني سازند هرمز، با همان نظم اوليه با هم بالا آمدهاند؟
2- ماهيت دگرگونه هاي يافت شده در گنبدها چيست و چرا وجود دارد؟
3- نقش ماگماتيسم بازيك و اسيدي در تشكيل گنبدها چيست و چه ارتباطي با رسوبهاي تبخيري دارد؟
4- سنهاي پرتوسنجي گونه كه تاكنون در نوشتارها آمده، چه مفهومي دارد؟
5- سنگ نمك در حقيقت يك سنگ دگرگونه است. چرا چنين است؟
6- براي ناخالصي هاي نمك و چگونگي جاي گرفتن تكه سنگهاي اسيدي و بازيك در نمك هرمز چه توضيحي داده ميشود؟
7- علت دگرگونه بودن سنگهاي بازالتي و نمكدار بودن برخي از ريوليتها چيست؟
8- وجود بلورهاي كوارتز، آلبيت و ... در سنگهاي آهكي بدبو به چه فرآيندي وابسته است؟
9- چرا در گنبدهاي نمكي، سنگهاي رسوبي جوانتر از سازند هرمز ديده نميشود؟
10- وجود كربوناتيتها، آربست كوهي، ري بكيت منيزيم دار و ... چگونه توضيح داده ميشود؟
11- علت ناهمزماني آشكار شدن گنبدها در سطح زمين چيست و ناقرينگي شكل گنبد به چه علت است؟
12- آرايش و جايگيري كنوني گنبدهاي جنوب ايران چه پيوند زايشي با نيروي شكل دهنده اين ساختارهاي زمين شناسي دارد؟
به گمان ما پاسخگويي به آنچه كه مطرح شد، از اصلي ترين پايههاي هر مدل و الگوي زايشي براي شكل گيري گنبدها و دياپيريهاي نمكي جنوب ايران است، چه بسا بدون طرح سئوالات فوق كه متغيرهاي متفاوتي را در مدل وارد مينمايد امكان بررسي چگونگي تشكيل گنبد نمكي در ابعاد مختلف حاصل نميگردد و همانند آنچه كه تاكنون مطرح بوده است مكانيسم واقعي نيز ناشناخته باقي بماند .
درباره گنبدهاي جنوب ايران و چگونگي تشكيل آنها، در همه نوشتارها ميبينيم كه كم و بيش هر دو انگاره رومانيائي و خليج مكزيك را با هم در نظر گرفته و تنها فاكتورهايي را بر آنها افزودهاند.
به ديگر سخن، زمين شناسان زيادي عنوان كردهاند كه نيروهاي تكتونيكي و خاصيت سبكي و رفتار ويسكوپلاستيكي سنگ نمك، با هم، موجب صعود نمك و تشكيل گنبد و دياپير شدهاند.
اوبراين (1975) مينويسد كه دايكها و تودههاي نفوذي بازيك، راهي را براي گريز و كوچ نمك به سطح زمين فراهم كردهاند و نمك از نقطه ضعفي كه در همبري اين توده ها با سنگهاي ميزبان بوجود آمده، به علت نيروي ليتواستاتيكي بالا آمده است. اوبراين (1968) كه دياپيرهاي زاگرس بيش از كارساز بودن كوهزايي، به علت وزن زياد رسوب روي نمك، رشد ميكردهاند .
نكته اصلي در اين توضيح ها كه از سوي بسياري از زمينشناسان عنوان شده اين است كه:
نمك در مدت دراز حركت خود، از ژرفا به سطح زمين، همه چيز را در هم ريخته است و به اصطلاح پوش سنگ را سازمان داده است.
با پذيرفتن انديشههاي ياد شده، هرگز نميتوان پرسش 1 را پاسخ داد. چگونه ممكن است انتظار داشت كه رديف چينه شناسي هرمز، پس از حركت دراز و پربرخورد نمك، همچنان سالم پابرجاي بماند و هيچ تغييري را نشان ندهد.
آيا امكان دارد كه سنگهاي روي نمك ( براي مثال بخشهاي 2 و 3 و 4 سازند هرمز) بعلت نيروهاي حركتي نمكها شكسته شوند و بصورت بلوكهاي شناور در توده نمك درآيند و راهي بس دراز (چند كيلومتر) را پيموده بالا بيايند، از برخوردها سالم بمانند و به سطح زمين يا نزديك سطح زمين برسند و آنگاه پس از حل شدن نمك، در برگيرنده آنها بار ديگر، همه و همه سرجاي نخست خود قرار گيرند و رديف چينه شناسي را بازسازي كنند؟
ترديد نيست كه پاسخ منفي است و بايد فرآيندها و مكانيسم ديگري را جستجو كرد.
-
در اين باورها، نارسايي گويايي وجود دارد. براي مثال، نمك توانسته است از بستر پركامبرين و دگرگونه خود تكههايي را بالا بياورد ولي توان كندن و آوردن آنچه كه در روي آن بوده را نداشته است. روشن نيست چرا تكه سنگي از واحدهاي جوانتر از هرمز در اين گنبد و دياپير ديده نميشود؟ پلاير(1969) مينويسد كه كمياب بودن سنگهاي ميزبان نمك از مشخصههاي مهم گنبدهاست. هيچ توده سنگي از مزوزوئيك يا سنوزوئيك ديده نشده است.
تا پيش از نبوي و سبزهاي (1987) به ماهيت واقعي سنگهاي دگرگونه (شيت، گنايس ... ) اشاره اي نشده و هيچكس نيز ثابت نكرده است كه سن آنها پركامبرين باشد.
در حقيقت بايد گفت كه نه تنها به پرسش 2 پاسخ ندادهاند، بلكه آنرا بياهميت شمرده و از آن گذشتهاند؟
هيچ اشارهاي به نقش ماگماتيسم در تشكيل گنبد نشده است. برخي نوشتهاند كه سنگهاي ماگمائي همزمان با سازند هرمز تشكيل شدهاند (گدازههاي بالشتي را عنوان كردهاند)
هاريسون (1931) مينويسد كه در گنبد نمك پوهل، گرانيت وجود دارد ولي همبري آن با ديگر سنگها مشخص نيست.
در گزارش تهران بركلي (1979) آمده است " به نظر ميرسد اين نفوذيها همزمان با رسوبگذاري سري هرمز يعني در زمان پركامبرين شكل گرفتهاند " .
در اينجا ميبينيم كه پاسخهاي متفاوت و تا اندازهاي بدون دليل به قسمتي از پرسش 3 داده شده است ولي پرسش اصلي همچنان بدون پاسخ است.
سنهاي پرتوسنجي گوناگوني توسط پلاير (1969) و ديگران گزارش شده است كه بسيار متفاوت است. او سن سنگهاي اسيدي را ژوراسيك – كرتاسه گزارش كرده و كنت (1970) عقيده دارد كه اين سنها ظاهريست و امكان دارد جنبش بعدي نمك بر آنها تأثير كرده و يا ماگماتيسم جوانتري در كار بوده باشد.
درباره تغيير شكل سنگ نمك هرمز، در كمتر نوشتهاي، نكتهاي ديده ميشود. هولزر و صميمي (1975) درباره نمكهاي جزيره هرمز مينويسد كه: نمك بطور محلي داراي قسمتهاي بيضي شكل و متفاوت است كه شبيه نمك چشمي در تبخيريهاي آلپ است و اينها، امكان دارد به علت فرآيندهاي دگرگوني باشد و توضيح بيشتري داده نشده است.
تالبوت (1979) ، شيوههاي دگر شكلي نمك را در مورد كوه نمك دشتي (نزديك بوشهر) خيلي خوب شرح داده و اشارههايي به دگرگوني نموده است.
-
عنوان مقاله:
مفهوم تازه اي از دياپيريسم نمک ايران مرکزي
جکسون ،کرنليوس ،کريگ، گانسر، اشتوکلين و تالبوت
متن اصلي:
بيش از 50 گنبد نمکي در بخش شمالي کوير بزرگ واقع در پيشبوم (Foreland) رشته کوههاي البرز نمايانند... ما ساختار دروني و بيروني دياپيرها را از عکسهاي هوائي و دانسته هاي روي زمين دانسته هاي لندست نقشه برداري کرده سپس اين ساختارها را به کمک مدل برداري گريز از مرکز و تحليلي مورد تفسير و تعبير قرار داديم.
سه واحد چينه شناسي تر سير وجود دارد. يک نمک کهن دريايي گچدار نسبتاً خالص که به ستبراي 2-1 کيلومتر در ائوسن- اليگوسن انباشته شده است.
نمک جوانتر رنگارنگ به ضخامت 5/1 کيلومتر شامل تکرار چرخه اي از نمک، مارن و گلسنگ است که در شرايط درياي جداي اليگو – ميوسن در زيردغ نهشته شده است. جوان ترين واحد شامل دست کم 3 کيلومتر شيل سرخ نمکدار و ميان لايه هاي سنگ گچ و سنگ ماسه متعلق به ميوسن است که پاره سازندهاي M2 و M3 از سازند سرخ بالا(URF) را تشکيل مي دهد.
دوازده دياپير در کنار هم جاي گرفته اند که به شکل يک پوشش canopy نمکي رده تازه اي از ساختارهاي نمک را بوجود آورده اند که هم اکنون در خليج مکزيکو نيز شناخته شده است. در کنار اين پوشش نمکي و يک خوشه مجاور آن، 30 گنبد نمک در درازاي گسله هاي موضعي جاي گرفته اند. گسله هائي که سبب آنها دياپيريسم باشد بسيار کميابند.در عوض پيرامون بيشتر گنبدهاي نمک را هاله اي نرم و رخنه پذير پر كرده است. بخش دروني اين هاله از منطقه برشي هم مرکزي تشکيل يافته که حلقه اي از روباره URF به پهناي 600 تا 20 متر در آن جاي دارد. کناره دورني اين منطقه برشي را يک لبه گچي پرشيب به پهناي 200- 20 متر تشکيل مي دهد که نشانه وجود يک کلاهک سنگي زيرزميني پيشين است که گنبد، را مي پوشانيده است. يک کلاهک سنگي جوانتر در سطح زمين بصورت خاک گچي بر روي بخش بزرگي از نمک کهن جاي دارد. بيشتر دياپيرهاي نمکي هنوز کاري هستند ولي نمک بلورين محدود به جريانهاي کوچکي در دو گنبد است. برخي از دياپيرهاي کوير داراي ساخت ساده اي هستند که شامل يک هسته از نمک قديمي و پوشه اي از نمک جوانتر روي آن مي باشد. ولي دياپيرهاي ديگري نيز ديده مي شوند که با شکل قارچ مانند خود بخشهاي فرسايشي را نيز به نمايش مي گذارد. اين توده هاي پياز شکل داراي هسته اي از نمک کهن هستند که بوسيله پيچش هلالي يا دايره اي رو به پائين(ناوديسي شكل )نمك جوانتر از يک لبه دامنه اي شکل رو به پائين(تاقديسي شكل) از نمك قديمي جدا شده است. در سه گنبد ، دامنه پيرامون نمک قديمي بصورت يک ساختار قائم بدرون پيچيده است.
طبق مدلهاي گريز از مرکز، پوشش نمکي از بهم پيوستن گنبدهاي نمکي قارچ شکل که به اطراف خود گسترده شده اند پديد آمده است. پوششهاي الگو، از گنبدهايي بوجود آمده اند که در آغاز دايره اي بوده و پيش از بهم پيوستن و تشکيل پوشش، بصورت چند پهلو در آمده اند. ساقه هاي دياپيري زيرين بطور نامنظمي بهم پيوسته و پايه هائي را بوجود مي آورد که در زير بصورت سنگرشته هاي چند پهلو در آمده و گنبدهاي نمک مجاور را بهم مي پيوندند.
مدل سازي تحليلي توضيح مي دهد که چگونه دياپيرهاي پوششي نمکي بصورت خوشه اي در مي آيند. بنظر مي رسد هنگامي که نمک جوان تر نمک کهن را پوشانيده است، فاصله 9/5کيلومتري که مشاهده مي شود ثابت مانده است. فاصله اي کم در طول نهشت روبار. URF همچنان محفوظ و دائمي مانده است زيرا ساختارهاي نمکي روينده چنان بزرگ بوده اند که حتي از ميان اين فاصله هاي تنگ نيز جنبش رو به بالاي خود را ادامه داده اند و فاصله هاي نزديک آنها ديگر در جريان رويش، کارساز نبوده اند. وجود نسبت غلظت نزديک به يک ميان نمکهاي جوانتر و کهن تر ضروري است تا بتوان فاصله هاي نزديک آنها ديگر در جريان رويش،کارساز نبوده اند. وجود نسبت غلظت نزديک به يک ميان نمکهاي جوانتر و کهن تر ضروري است تا بتوان فاصله هاي نزديک دياپيرها و تکامل توده هاي دياپيري قارچي شکل با دامنه هاي آنها را توضيح داد. همبو دگرمائي نيز ممکن است براي خوشه اي شدن دياپيرها مورد توجه قرار گيرد در صورتيکه غلظت هر دو لايه نمک کمتر از 16 10pas بوده باشد.
-
عنوان مقاله :
نقش دياپيريسم از ديدگاه ذخائر هيدروكربوري در جنوب ايران
همايون مطيعي
خلاصه مطالب:
دياپيريسم در جنوب ايران داراي نقشي دوگانه بصورت سازنده و مخرب است كه گاهي بصورت توام و زماني بتنهائي عمل كردهاند و بصورت دقيقتر ميتوان مسئله را تحت دو عنوان حركت و حرارت مورد بررسي قرار داد حركت را ميتوان ناشي از ثقل طبقات روئين، تشديد آن در اثر عوامل خشكي زائي و كوهزائي، تزريق مواد مگمائي و بالاخره نيروهاي تراكمي دانست كه بيشتر اوقات بصورت تركيبي عمل كردهاند. آغاز حركت در نمكها در جنوب ايران و خليج فارس با شواهد ثبت شده به پرمين نسبت داده ميشود ولي انتصاب آغاز حركت را به ازمنه بعيدتر دور از انتظار نيست. حركت نمكها به نسبت تغييرات سرعت در حين رسوبگذاري موجب ساختارهاي رويشي، دگرشيبيهاي كم زاويه، حذف طبقات و تغييرات رخسارهاي و پس از رسوبگذاري حركت نمكها موجب تخريب و بهم ريختگي ساختماني شدهاند و بحث پيرامون حرارت نيز بدور از حركت و منفك از آن نيست چه حركت نمكها رو به بالا موجب تغيير موقع طبقات نسبت به گراديان حرارت زميني شده واز سوئي ديگر تزريق مواد ماگمائي منشائي ديگر در افزايش ناگهاني حرارت است. براي بررسي نقش دياپيريسم تاثير ايندو فاكتور عمده بر عناصر اصلي موثر بر مهاجرت و تجمع هيدروكربورها را در قالب سنگ مادر، سنگ مخزن، پوش سنگ و ساختمان تلههاي هيدروكربوري مورد توجه قرار داده و با آثار سازنده و مخرب دياپيريسم در جنوب ايران آشنا ميشويم.
متن اصلي:
نقش دياپيريسم در تكوين يا تخريب سنگ مادر:
سنگهاي مادر در بخش چين خورده زاگرس:
براساس مقالات بردنا (1969) و همچنين آلا (1982) و بوروود(1978)سازندهاي كژدمي، قاعده سروك، سرگلو در درجه اول و سازندهاي گرو و گدوان، لافان و سورگاه در درجههاي بعدي قرار ميگيرند. علاوه بر سازندهاي ياد شده آثار بلوغ را در پلمهسنگهاي سيلورين كوه گهكم را گزارش نموده است در مورد سازندهاي پا بده و گورپي كليه نگارنده گان متفق القول بوده و ايندو را نابالغ اعلان داشتهاند، (خسروي سعيد 1986).تاكنون منشا مشخصي براي هيدروكربورهاي موجود در سازندهاي سورمه، بخش تحتاني گروه كازرون و گروه دهرم ارائه نشده است و تنها "آلا" پلمه سنگهاي سيلورين را بصورت مشكوك عامل وجود گاز در گروه ياد شده قلمداد كرده است، البته اين ابراز شك باستناد گزارش (خردپير و زابو 1978) است كه نشان دادند گروه دهرم بصورت دگرشيب برروي مقاطع مختلف پالئوزوئيك قرار ميگرد هر چند وجود دگرشيبي و فرسايش خود ميتواند منتج حركت نمك تفسير گردد ( مطيعي 1366) . عدم شناخت دقيق سنگ مادر براي گازهاي گروه دهرم از يكسو و كارهاي جديد انجام شده برروي ماگماتيسم همراه برخي از گنبدهاي نمكي نظريه ابيوژنيك بودن گازهاي اشاره شده را در افواه انداخت ولي حداقل ، موجود بودن هيدروژن سولفوره گاهي بمقدار زياد تا حدود 5/11 درصد و نيتروژن تا حدود 7 درصد بهمراه اين گازها (موند1969،1975و1980) مويد منشاء آلي براي آنها است.
-
تاثير دياپيريسم :
اين اثر عموماً در حركت روبه بالا (Up Lift)مورد بررسي قرار ميگيرد و اثر سازنده و يا مخرب آن نيز با دو فاكتور زمان و حرارت عجين است. در ابتدا بايد روشن ساخت كه حركت رو به بالا ميتواند طبقات رسوب شده سنگ مادر را تا آن حد بالا بياورد كه مورد تخريب و فرسايش فيزيكي واقع شود كه حقيقتاً ميتواند يك پديده كاتاستروفيكي باشد ولي بررسي دو فاكتور ياد شده و يا عامل اصلي ايندو يعني حركت مسئلهايست يونيفورمي. حركت رو به بالا در ناحيه فارس داراي دو مولفه موازي است. اول حركت عمومي و ناحيهاي پلاتفورم فارس است كه حداكثر آن در بلندي گاوبندي ديده ميشود و دوم حركت بالا آمدن گنبدهاي نمكي است( مطيعي 1366). حركت بالا رو موجب كاهش لايههاي رسوبي و بالاخره كاهش ضخامت سازندهاي منشاء شده و توان زايشي آنها را محدود ساخته است و حركت دوم بشرط به سطح نرسيدن پديده كاهش ضخامت را تشديد كرده است و در هر صورت به سطح رسيدن فرسايش فيزيكي را موجب گرديده است مقوله فرسايش فيزيكي منتج از حركت در پاراگرافهاي بعدي مورد توجه قرار خواهند گرفت و در اين مقطع به بحث پيرامون حركت در رابطه با دو فاكتور زمان و حرارت مي پردازيم. با حركت رو به بالا عمق تدفين سنگ منشاء كاهش پيدا ميكند چون ضخامت كل طبقات كاهش مي يابند . لذا با توجه به گراديان حرارت زميني اين سنگ مادر در دو منطقه جغرافيائي داراي نحوه تكوين متفاوت است و از سوئي ديگر حركت تدريجي رو به بالاي عمومي و بهمراه حركت نمكها زمان توقف سنگ مادر را در يك حرارت معين كوتاه ميسازد و يا بعبارت ديگر ميزان دريافت حرارت بيشتر را كاهش ميدهد. با در نظر گرفتن اين شرائط ميتوان انتظار داشت كه در بلنديهاي بين گنبدي كه بوسيله "پلاير" ( 1969 توصيف شدهاند حداقل مقدار كمي نفت با توجه به ضخامت كم سنگ مادر) در ناحيه فارس يافت شود، در حالكيه اينچنين نيست و احتمالاً تمامي گازهاي موجود در ساختارهاي مختلف فارس از انواع كاتاژنتيك يا متاژنتيك ميباشند.
منشاء حرارت:
با توجه به مطالعات مغناطيسي انجام شده در زاگرس مي توان گفت ، نقاط با پي سنگ عميق گراديان حرارتي پائين و در نقاط با پي سنگ كم عمق گراديان حرارتي بالا ميباشد كه مبين يك رابطه علت و معلولي است. بطور كلي بين سنگ منشاء حرارتي ثابت و حداكثر بحساب آورده شده و مقدار گراديان حرارت را تابع فاصله نقطه پي سنگ قلمداد كردهاند و يا بعبارتي ديگر گراديان حرارتي تابع ضخامت قشر رسوبي و نوع سنگ است هر چند تفاوتهاي سنگ شناسي در يك توالي اثر يكديگر را خنثي مينمايند(برادلي 1975).بايد بخاطر داشت كه قضاوت كلي فوق الذكر در تمامي زاگرس صادق نيست مثلاً در لرستان و زاگرس مرتفع با وجوديكه پي سنگ كم عمق است ولي گراديان حرارتي هم چندان بالا نيست. براي توجيه اين حالتها توضيحاتي نيز بيان شده است، مثلاً كم عمق بودن پي سنگ مغناطيسي در لرستان را ناشي از وجود مواد مغناطيسي در سازندهاي كشكان واميران مي دانند “ اربل" (1977) و در زاگرس مرتفع پي سنگ مغناطيسي كم عمق را نتيجه تراست شدگي بخش دگرگوني بر پي سنگ حقيقي ميدانند(گينز وهمكاران1983) . در اين ميان نقش نمكها بعنوان يك رساناي حرارتي مناسب در نظر گرفته ميشود و در هر كجا اين نمكها به سطح رسيده باشند با آنوماليهاي حرارتي سروكار خواهيم داشت و از آنجا كه اغلب تاقديسهاي منطقه فارس با مغزه نمكي پيش بيني مي شوند(ورال 1977) لذا نقش نمكها در انتشار حرارت و بالاخره تاثير آن بر تكوين سنگ مادر اهميت بيشتر نشان ميدهد. با بكارگيري نقشه حرارتهاي زميني و روش( هود و همكاران 1975)، مددي در سال 1978 نشان داد كه رسوبات قبل از پرمين در ناحيه فارس در حد توليد گاز قرار ميگيرند.