نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني
پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخل ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) و اداري (مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته ای از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پارهاي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند.
در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري (ديوان، دفتر، وزير...) و علمي (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت.
بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت.
نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد.
دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد.
اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچ روي (بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بيباك. لايعقل= بيعقل، لايشعر= بيشعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...
چنانكه در شواهد ذيل ميبينيم:
ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند
(دقيقي)
وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر
(عنصري)
گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش
(سعدي)
زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون
(منوچهري)
بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل
(منوچهري)
من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري
(ازرقي)
گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند (مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)
بدين جهات بايد گفت لغات عربي كه در زبان فارسي آمده بتمام معني تابع زبان فارسي شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهاي عربي نيز بنحوي كه امروز ميان ما معمول است تقريباً مورد استعمالي نداشته است.
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران
موضوعي كه در تاريخ زبان فارسي قرن پنجم و ششم قابل ملاحظه و مطالعه است انتشار زبان فارس است در خارج ايران. در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دو تن از پادشاهان فاتح ايران يعني ناصرالدين سبكتكين و پسر او يمين الدوله محمود شروع به پيشرفتها و فتوحاتي در جانب ولايت سند كردند و در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان بتدريج ناحيه پهناوري از هندوستان تحت اطاعت سلاطين غزنوي درآمد. ميدانم كه نزديك بتمام عمال و حكام و سربازان غزنوي خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در طرف هندوستان، ايراني نژاد و متكلم بلهجات ايراني و معتاد به ادبيات دري بودند و بهمين سبب توقف آنان در هندوستان و حكمروايي بر آن سامان باعث نشر پارسي دري دراراضي متصرفي غزنوي گرديد خاصه كه زبان رسمي دربار غزنوي پارسي دري بوده است.
پس از تسلط سلاجقه بر ايران چنانكه ميدانيم دسته ای از آنان با تصرف آسياي صغير دولتي را كه بنام دولتي را كه بنام دولت سلاجقه آسياي صغير معروف است در آن سامان بوجود آوردند. در دربار امراي اين سلسله مانند همه دربارهاي سلجوقي زبان فارسي بود و بهمين سبب در اين ناحيه حتي در شام بتدريج زبان فارسي دري رواج يافت و اندك اندك كار بجايي كشيد كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم آسياي صغير يكي از مراكز ادبيات فارسي گرديد.
در نتيجه اين دو جريان يعني نفوذ ادبيات دري از خراسان بساير ولايات ايران و رواج زبان پارسي در خارج از كشور ايران از اواسط قرن پنجم ببعد بسياري شاعر و نويسنده بيرون از ناحيه خراسان و ماوراءالنهر پديد آمدند و اين امر چنانكه خواهيم ديد باعث تنوع عظيمي در ادب فارسي گرديد.
در باره ی سره نویسی و زبان پاک
حسن انوري
گرایشی که در نثر نویسندگان برجسته، وجود ندارد، سره نویسی است. سره نویسی در واقع یکی از آفت هایی است که زبان فارسی را تهدید می کند. کسانی که به این کار می پردازند اعتقاد به زبان خالص دارند. زبان خالص مانند نژاد خالص از تعصب سرچشمه می گیرد. اینان کسانی هستند که می خواهند از راه ترکستان به کعبه برسند. قصد خدمت به زبان دارند، اما در واقع به آن زیان می رسانند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگر در میان شش هزار زبانی که در کره ی ارض هست و مردمان جهان به آنها سخن می گویند، زبان خالص یافته شود، باید گفت که آن زبان از آن یک قوم بسیار ابتدایی است. قومی که نتوانسته است در طول تاریخ با اقوام و ملل دیگر ارتباط برقرار کند و خود را با جهان همگام سازد. چه، لازمه ی پیشرفت و تکامل تمدن، ارتباط اقوام با یکدیگر و اخذ و اقتباس عناصر مدنی از همدیگر و در نتیجه زبان همدیگر است.
زباندان معروف عیسوی عراقی در کتاب «الفاظ الفارسیه المعربه» نزدیک به دو هزار واژه ی فارسی دخیل در عربی را برمی شمارد. هیچ عرب فرهیخته ای به این فکر نمی افتد که آنها را از زبان بیرون کند. چنانکه هیچ ادیب و زبان شناس انگلیسی و فرانسوی به واژه های فراوانی که از زبان های دیگر وارد زبان آنها شده به نظر بیگانه نگاه نمی کند.
واژه ی اسفناج از فارسی به عربی رفته و از طریق اندلس به زبان های اروپایی راه یافته است. چنانکه در انگلیسی «Spinach» است و در سال ۱۲۵۶ نخستین بار به صورت «Epinard» به زبان فرانسوی نیز راه یافته است.
نارنج فارسی در عربی النارنج به زبان های اروپایی رفته و شکل «Orange» یافته است و نخستین بار در سال 1200 میلادی در زبان فرانسوی دیده می شود.
بادنجان فارسی به عربی رفته، حرف تعریف گرفته، البادنجان شده است و از آنجا به زبان های اروپایی راه یافته و نخستین بار در سال ۱۷۵۰ در زبان فرانسوی به صورت «Aubergine» دیده می شود.
هزاران کلمه مثل این کلمات، از فارسی و عربی و زبان های دیگر حتی از زبان بومیان آفریقا و استرالیا به زبان ملل متمدن راه جسته است و امروزه کسی آنها را بیگانه نمی انگارد زیرا به غنا و گستردگی زبان انجامیده است و جای شگفتی است که سره نویسان اغلب با واژه های عربی دخیل در فارسی سر ستیز دارند و واژه های دخیل از زبان های قدیم دیگر را نادیده می انگارند و با آنها کاری ندارند مثل واژه های آبنوس، ارغنون، اریکه، استرلاب، اسطوره، اسفنج، اقلیم، اقیانوس، اکسیر، الماس، بربط، برج، بلور، پول، تریاک، جغرافیا، درم، دیهیم، زمرد، سپهر، سمندر، سیم، صندل، فانوس، قفس، ققنوس، قلم، کالبد، کلید، کلسیا، گونیا را که در زمان های گذشته از زبان یونانی مستقیم یا غیرمستقیم وارد زبان پهلوی، سپس وارد فارسی گردیده یا از طریق عربی در فارسی توطن گزیده است.
ناگفته هایی از زبان فارسی
آیا می دانستید
برخی ها واژه های زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی می دانند ؟
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید
که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟ این واژه ها را " ساختگی " (جعلی) می نامند و بیش ترشان ساخته ی ترکان عثمانی است. از آن زمره اند :
ابتدایی (عرب می گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه های دیگر.
بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می فهمند، از آن زمره اند :
رقیب (عرب می فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می فهمد: طبع ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید
که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می کنیم ؟ این واژه های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی ( معرب ) کرده اند و دوباره به ما پس داده اند و یا از زبان های فرنگی ، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند، دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند :
از عربی :
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر.
از روسی :
استکان : این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سده ی ١۶ ميلادي از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژهنامههاي فارسي آن را وامواژهاي روسي ميدانند.
سارافون : اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامه ی ملي زنانه ی روسي گفته ميشود كه بلند و بدون استين است.
پیژامه: همان « پای جامه» ی فارسی می باشد که اکنون در زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می رود و آن ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
● واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند. از آن جمله اند :
کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبن همه ی زبان های اروپایی هست.
شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی jackalو در آلمانیSchakal نوشته می شود.
کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravanو در آلمانی Karawane نوشته می شود.
کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می شود.
پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود.
مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.
شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود.
بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد.
لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.
خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود.
کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود.
ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود.
Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد.
برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز فارسی است، مانند :
Roxane که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان " روشنک " وجود دارد.
Jasmine که از واژه ی فارسی یاسمن و نام گلی است
Lila که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
Ava که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنر
وا|ژه های فارسی موجود در زبان های عربی ، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.
آیا می دانستید
که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را به جای م نهی به کار می برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است ؟
امروز ایرانیان هنگامی که می خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند : مکن ! یا مگو ! ( یعنی به جای کاربرد م نهی ) به نادرستی می گویند : نکن ! یا نگو ! ( یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می برند ).
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلا باید گفت : مترس ! ، میازار ! ، مده ! ، مبادا ! ( نه نترس ! ، نیازار ! ، نده ! ، نبادا ! ) و تنها برای نفی کردن ( یعنی منفی کردن فعلی ) ن نفی به کار رود، مانند : من گفته ی او را باور نمی کنم، چند روزی است که رامین را ندیده ام . او در این باره چیزی نگفت.
آیا می دانستید
که اصل و نسب برخی از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده ی آن وارد زبان عامه ی ما شده است ؟
به نمونه های زیر توجه کنید :
هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت ( تلفظ ) برخی از واژه ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی I shall have ( به معنی من خواهم داشت ) را به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است ! و اکنون دیگر این واژه ی مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه ) به کار می برند.
چُسان فُسان : از واژه ی روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است.
زِ پرتی : وازه ی روسی Zeperti به معنی زتدانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق ها ی روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است.
شِر و وِر : از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.
فاستونی : پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می گفته اند.
اسکناس : از واژه ی روسی Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat به معنی برگه ی دارای ضمانت گرفته شده است.
فکسنی : از واژه ی روسی Fkussni به معنی با مزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است
لگوری ( دگوری هم می گویند) : یادگار سربازخانه های ایران در دوران تصدی سوئدی ها است که به زبان آلمانی به فاحشه ی کم بها یا فاحشه ی نظامی می گفتند : Lagerhure .
نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.
گزین گلایهای از ادبیات وارداتی
سرگذشت هنر در هر سرزميني در پيوست با رودخانه خروشاني به نام تاريخ هنر سرشتي دوگانه دارد.
اين سرگذشت از سويي منحصر به فرد است چون ريشه در زيستگاه خويش دارد و از سويي از كاروان جهانپيماي هنر روزگارش نيز نميتواند عقب بماند و اين سرشت دوگانه، خود ذات هنر ميشود.
اما بهانه اين يادداشت، هنري به نام ادبيات است. هنري كه با مقدسترين و شگرفترين نعمتي كه به انسان داده شده آغاز ميشود. هنري كه برانگيختگي كلمه است و كاركردش به قولي كاهش رنج زيستن. اما تعريف ادبيات خارج از جغرافياي پهناوري كه ميتوان براي آن قائل شد در رويكردي هنري است كه به ذات خود نزديك ميشود و در اين ميان فراخواندن ژانرهايي چون داستان، شعر، نمايشنامه و قطعه ادبي سرستونهاي اين ماندگارترين دستامد تامل و تكلم انسان است.
در اين ميان تجربه منحصر به فرد ادبيات پارسيگويان فلات ايران شكوهي چشمگير دارد.
اين شكوه چشمگير و چشمنواز، آغاز اوج هنر پارسي است و تعمدي است در اين تركيب شايد ناسازوار «آغاز اوج».
تورقي از سر حوصله در تاريخ هنر جهان يادآور اين واقعيت است كه انسان از همان ابتداي دانستن با تصوير و حجم بيش از هر چيز ارتباط برقرار كرده و اين ارتباط در تمام روزمرگيها و حتي نيايشوارههايش ساري و جاري بوده است.
اين سياست و جريان داشتن از بدويت انسان غارنشين تا آنجا كه خط را ميشناسد يا به تعبيري ميشناسانندش وجود دارد و جالب اين كه بعد از حضور كلمه نيز باز اين تصوير است كه ميخواهد معنا را به مقصود برساند و اين حديث دراز دامن تا آنجا كه ادبيات سلطه بلامنازعي بر تمامي هنرها پيدا ميكند ادامه دارد.
چه مكمل عالي بودن بگوييم چه سلطه بلامنازع؛ نميتوان حضور جدي ادبيات را در اوج هنر نمايش يوناني در چندصد سال پيش از ميلاد مسيح انكار كرد. حتي در اعتلاي هنر رنسانس، اين دوستيهاي شاعران بزرگ ايتاليايي و نقاشان و معماران چيرهدست فلورانسي است كه شاهكارهاي هميشه تاريخ هنر غرب را رقم زده.
درست اما قبل از اين اوج هنر، يعني در قرون وسطي در اين سوي جهان ما هنر ايراني را در گستره خيالانگيز خود يعني ادبيات در اوج ميبينيم و آن تجربه منحصر به فرد هنر ايراني كه گفتيم؛ در آن زمان است كه «آغاز اوج» خود را به نظاره مينشيند.
ادبيات پارسي با ريشه داشتن فرهنگ اسلامي در كلمه، در اين دوره فرزانگان برگزيده خود را سوار بر توسن آسمانفرساي زيباييهاي بياني و كلامي به تاخت ميبيند. فرزانگاني كه قلههايي از معرفت و معنا را در هالههايي از ابرهاي زيبايي نحوي و بلاغي آنچنان برافراخته اند كه تا امروز نيز شوريدگان و شيفتگان خود را از سراسر جهان به تعظيم و تكريمي ناخودآگاه وا ميدارند.
غزل عاشقانه و شعر عارفانه و منظومههاي غنايي و حماسي بازمانده از روزگاران گذشته پارسيگويان هنر ايراني، اما امروز تنها شناسنامهاي پرافتخار است و بس؛ شناسنامهاي كه آيينهداري در مقابل آن نيز خوابپران داعيهداران هنر روزگارمان نشده است. نميدانيم اين اتفاق كي و از كجا افتاد.
نقطه شروع داشت يا شروعها، اما آن «آغاز اوج» فرجامي تلخ چون مرگ آرش در پايان كمانگيرياش داشت. تير آرش از كوه دماوند رها شد و در مرز ايران و توران به زمين نشست و افتخارها براي ايرانيان شد اما دريغ و درد جان پهلوان نيز با جان تير روانه شده بود و اين حكايت ادبيات پرافتخار كلاسيك، پارسي زباناني است كه امروز تنها به آن افتخار دلخوشيم و مرگ پهلوانانمان را از پس آن نميبينيم.
چه نديدن مرگي! وقتي هنوز مثنوي را به تصحيح نيكلسون انگليسي ميشناسيم و بعداز شاهنامه ژول ريمه با احتياط سراغ تصحيحهاي ديگر ميرويم و كشفالمحجوب ژوكوفسكي هنوز توي كتابخانههامان با اقتدار نشسته و هزاران حرف پردرد مشترك ديگر كه كار را از فرياد هم گذرانده...
و اضافه كنيد به آن اظهار فضلهاي بيجا و بيگاه برخي غوره نشدههاي مويز شده- هنر (ادبيات) مدرن- را كه به همان سنت مدرنيته، پدركشي جزء لاينفك تجربههاي بلندپروازانهشان شده است.
گزين گلايهاي كه رفت، حكايت ادبيات چهل تكه روزگار معاصرمان است كه سرماي استخوان سوز مدرنيته را كه هيچ از نسيم دردهاي روزمره نيز نميرهاندت. ادبياتي كه نميتواند حتي نيم ريشتر بلرزاندت يا تو را حتي به هوس لرزيدن بيندازد.
انگار همه فهم ما از ذات هنر و ادبيات خلاصه شده در يك سوي عقب نماندن از كاروان جهانپيماي هنر و ادبيات جهان و تمام افتخارمان گاه جلو زدن آن- هم به زعم خودمان- از اين كاروان شده و سوي ديگر ذات دوگانه هنر يعني ريشه داشتن در بوم خود را گويي به بادها سپردهايم. بادهايي كه با بردن هويت باشكوه ادبياتمان، سخاوتمندانه ادبياتي وارداتي را به كشترازهايمان آوردهاند.
راستي شما ميدانيد حالا كه كالاهاي چيني دارد بازار اقتصادي جهان را قبضه ميكند، از كجا ميتوان براي سال جديدمان به اندازه كافي ادبيات وارد كنيم؟!