-
شعر يعني
شعر يعني با افق يك دل شدن
يا لباسي از شقايق دختن
شعر يعني با وجود خستگي
بر سر پروانه دل سوختن
شعر يعني سري از اسرار عشق
شعر يعني يك ستاره داشتن
شعر يعني يك نگاه خسته را
از كوير گونه اي برداشتن
شعر يعني داستاني نا تمام
شعر يعني جاده اي بي انتها
شعر يعني گفتن از احساس موج
در كنار حسرت پروانه ها
شعر يعني آه سرخ لاله ها
شعر يعني حرف پنهان در نگاه
شعر يعني ترجمان يك نفس
عمق سايه روشن دشت پگاه
شعر يعني يك زلال بي دريغ
شعر يعني راز قلب يك صدف
شعر يعني درد دلهاي نسيم
حرفي از تنهايي سبز علف
شعر يعني تاب خوردن روي موج
در كنار بركه ساحل ساختن
شعر يعني هديه اس از آسمان
بهر ياسي بي نوا انداختن
شعر يعني فصلي از سال نگاه
شعر يعني عاشقانه زيستن
شعر يعني پولكي از عشق را
روي دامان كويري ريختن
شعر يعني حس يك پرواز محض
در ميان آسمان پيدا شدن
شعر يعني در حصار زندگي
غرث در گلواژه رويا شدن
شعر يعني قصه يك آرزو
شعر يعني ابتداي يك غروب
شعر يعني تكه اي از آسمان
شعر يعني وصف يك انسان خوب
شعر يعني قلعه اي از جنس عشق
كم كنم از واژه و حرف و سخن
شعر يعني حرف قلبي سرخ و پاك
نه عبوري ساده چون اشعار من
-
تو مثل
تو مثل خواب نسيمي به رنگ اشك شقايق
تو مثل شبنم عشقي به روي پونه عاشق
تو مثل دست سپيده پر از تولد نوري
تو مثل نم باران لطيف و پاك و صبوري
تو مثل مرهم ياسي براي قلب شكسته
تو مثل سايبان اميدي براي يك دل خسته
تو مثل غنچه لطيفي به رنگ حسرت شبنم
تو مثل خنده ياسي و مثل غربت يك غم
تو مثل جذبه عشقي در انتظار رسيدن
در امتداد نوازش گلي ز عاطفه چيدن
تو مثل نغمه موجي غريب و آبي و ساده
شبيه شاخه گلي كه افق به چلچله داده
تو مثل چكه مهري ز سقف سبز صداقت
تو مثل گريه شعري بروي صفحه غربت
تو مثل لذت رويا تو مثل شوق نگاهي
هزار مرتبه خورشيد و صد افق پر ماهي
تو مثل لطف بهاري پر از شكوفه خواندن
تمام هستي من شد ميان شعر تو ماندن
تو مثل هر چه كه هستي مرا به نام صدا كن
براي اين دل سرگشته وقت صبح دعا كن
-
قصه پونه عشق
صداقت يعني از مرز افقها
به قصد ديدن رويت گذشتن
ميان كوچه هاي سبز احساس
به دنبال قدمه هاي تو گشتن
نجابت يعني از باغ نگاهت
به رسم عاطفه يك پونه چيدن
ميان سايه روشن هاي احساس
ترا از پشت يك آينه ديدن
دو چشمت سرزمين آرزوها
نگاهت داستان آشمنايي ست
امان از آن زمان كه قلب عاشق
گرفتار خزان يك جدايي ست
تو در آن سوي مر مرها ي احساس
و من در جستجوي يك بهانه
كه شايد روزي از فصل سكفتن
به تو گويم كلامي عاشقانه
كنار سايبان ديدگانت
هميشه آرزوها ارغوانيست
بدان تا صبح پر نور شكفتن
بياد ديده تو آسماني ست
طلوع پاك ديدار تو يعني
براي لحظه اي چون ياس بودن
زمستان غريبي را شكستن
و چون آيينه با احساس بودن
براي شهر بي باران دل ها
تو يعني لحظه ي باران گرفتن
تو يعني در دل پژمردگي ها
بياد يك فرشته جان گرفتن
در آن آغاز بي پايان رويش
كه از باغ افق گل چيده بودي
از آن لحظه كه احساس دلم را
به امواج نگاهت ديده بودي
چه زيبا شبنمي از آرزو را
بروي لادن روحم نشاند ي
دلت مرز عبور از آسمان بود
و من را به دل اين مرز خواند ي
و اينك من كنار ديدگانت
وفا را مثل گل ها مي شناسم
اگر چشمان قلبم را ببندند
ترت تنهاي تنها مي شناسم
هميشه ساحل دلهاي عاشق
بياد چشم دريا بي قرار است
تو تا آن لحظه اي كه مي درخشي
تمام سرزمين دل بهار ست
سحر وقتي كه مي خواهد بيايد
ترا بايد از آن بالا ببيند
و بايد از گلستان نگاهت
فقط يك شاخه نيلوفر بچيند
سحر قدر ترا مي داند و بس
تو يعني زير باران تازه گشتن
و يا به احترام يك شقايق
ز مرز آسمان ها هم گذشتن
تواضع يعني از روي متانت
براي ديدنت ديوانه بودن
و تو يعني دل صد نسترن را
ز شهر سرخ تنهايي ربودن
دلت تفسير خوبي هاي ابي ست
و قلبت قصه ايثار شبنم
نگاهت آسمان آبي و صاف
كه مي شويد ز چشم عنچه ها غم
نگاهت تا افق بي كينه و پاك
و چشمان تو دو ماه نجيب است
فضاي گرم دستان تو اي عشق
پناه نسترن هاي غريب است
تو يعني يك نگاه مهربان را
ميان ياسها قسمت نمودن
و شايد تو سر آغاز نگاهي
نخستين واژه باغ سرودن
تو يعني مرهم زخم پرستو
تو يعني راز درمان شكستن
تو يعني تا سحر در انتظار
عبور قاصدي زيبا نشستن
تو يعني نرگس باغ تجسم
تو يعني يك جهان بالا تر از نور
تو يعني يك فرشته مثل مهتاب
كه با لبخند مي آيد از آن دور
سپردم به تو درياي دلم را
تو اي افسانه ايثار خورشيد
دلم از روي عشقي آسماني
وجودش را به چشمان تو بخشيد
-
نغمه اي برا ي خواب
بخواب اي دختر آرام مهتاب
ببين گلهاي ميخك خسته هستند
تمام اشك هايم تا بخوابي
ميان مخمل چشم شكستند
بخواب اي پونه باغ شكفتن
گل اندوه امشب زرد زردست
هوا را زرد كرده عطر پاييز
فضاي پاك ايوان سرد سردست
بخواب اي غنچه بي تاب احساس
فضاي شهر شب بو ها طلايي ست
بهار سبز عاشقها خزانست
خزان بي قراران بي وفايي ست
بخواب اي مرغ نا آرام دريا
گل آرامشم تنهاي تنهاست
اگر امشب ز بي تابي نخوابي
دلم تا صبح در چنگال غم هاست
بخواب اي شبنم نيلوفر دل
دو چشمان تو رنگ موج درياست
ميان كوچه هاي زندگاني
گل شادي فقط در باغ روياست
بخواب اي هديه ناز سپيده
كه دنيا يك گذرگاه عجيب است
هميشه نغمه مرغان عاشق
پر از يك حس نمناك و غريب است
بخواب اي برگ تبدار شقايق
بدان عاشق هميشه ارغواني ست
همين حالا كنار بستري سرد
دلي در آرزوي مهرباني ست
بخواب اي لذت سرشار پرواز
فضاي قلب شب بو ها بهاري است
پرستو هم نمي ماند به بك شهر
هميشه هجرتش از بي قراري است
بخواب اي بوته ناز گل سرخ
تمام شاخه ها از غم خميدند
تمام كودكان در خواب نوشين
به اوج آرزوهاشان رسيدند
بخواب اي يادگار شهر رويا
كه اشكم گونه ها را سرخ و تر كرد
شبي مثل همين شب توي پايزز
دلم به غربت ياسي سفر كرد
بخواب اي راز سبز آرزويم
علاج درد پيچك ها رهايي ست
اگر ديدي گلي مي لرزد از اشك
بدان اندوهش از رنج جدايي است
بخواب اي آشنا با خلوت شب
دلم در آرزويش تنگ تنگ است
نمي داني كه او وقتي بيايد
بلور اشكهايم چه قشنگ است
بخواب اي آفتاب بي غروبم
شب تنهايي دل ها درازست
دعايت مي كنم هر شب همين وقت
كه درهاي دعا تا صبح بازست
-
مي توان
مي توان در كوچه هاي زندگي
پاسخ لبخند را با ياس داد
مي توان جاي غروب عشق را
به طوع ساده احساس داد
مي توان در خلوت شبهاي راز
فكر رسم آبي پرواز بود
مي توان با حرفي از جنس بلور
شوق را به هر دلي دعوت نمود
مي توان در آرزوي كودكي
با حضور يك عروسك سهم داشت
مي توان گاهي به رسم ياد بود
در دلي يك شاخه نيلوفر گذاشت
مي توان از شهر شب بو ها گذشت
عابر پس كوچه هاي نور بود
مي توان همسايه مهتاب شد
فكر زخم غنچه اي رنجور بود
مي توان با لطف دست پنجره
مهربان گنجشكها را دانه داد
مي توان وقتي خزان از ره رسيد
يك كبوتر را به كنجي لانه داد
مي توان در قلب هاي بي فروغ
لحظه اي برقي زد و خورشيد شد
مي توان در غربت داغ كوير
آن ابري كه مي باريد شد
-
برگرد
برگرد بي تو بغض فضا وا نمي شود
يك شاخه ياس عاطفه پيدا نمي شود
در صفحه دلم تو نوشتي صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمي شود
بي تو شكست و پنجره رو به آسمان
غم در حريم آبي دل جا نمي شود
درياي تو پناه نگاه شكسته است
هر دل كه مثل قلب تو دريا نمي شود
مي خواستم بچينم از آن سوي دل گلي
اما بدون تو كه گلي وا نميشود
درديست انتظار كه درمان آن تويي
اين درد تلخ بي تو مداوا نمي شود
زيباترين گلي كه پسنديده ام تويي
گل مثل چشمهاي تو زيبا نمي شود
بي تو شكسته شد غزل آشناييم
اين رسم مهرباني دنيا نمي شود
گفتي صبور باش و به آينده بنگر
پروانه كه صبور و شكيبا نمي شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است
دل در كنار ياد تو تنها نمي شود
گلدان ياس بي تو شكست و غريب شد
گلدان بدون عشق شكوفا نمي شود
باران كوير روح مرا مي برد به اوج
اما دلم بدون تو شيدا نمي شود
رفتي و بي تو نام شكفتن غريب شد
ديگر طلوع مهر هويدا نمي شود
روياي من هميشه به ياد تو سبز بود
رفتي و حرفي از غم رويا نمي شود
رفتي و دل ميان گلستان غريب ماند
ديگر بهار محو تماشا نمي شود
يك قاصدك كنار من آمد كمي نشست
گفتم كه صبح اين شب يلدا نمي شود
دل هاي منتظر همه تقديم چشم تو
امروز بي حضور تو فردا نمي شود
-
و بعد از رفتنت
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم كه چرا رفتي
نمي دانم چرا شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
دانم كجا تا كي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد
هنوز آشفته چشمان زيباي توام
برگرد
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرتو ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
-
جادوي نگاهت
چه مي شد گر دل آشفته من
هر چشم تو عادت نمي كرد
و اي كاش از نخست آن چشمهايت
مرا آواره غربت نمي كرد
چه زيبا بود اگر مرغ نگاهت
ميان راز چشمان تو مي ماند
تو مي ماندي و او هم مثل يك كوچ
ز باغ ديده ات هجرت نمي كرد
تمام سايه روشن هاي احساس
پر از آرامش مهتابيت بود
و ليكن شاعر آينه ها هم
به خوبي رك اين وسعت نمي كرد
زماني كه تو رفتي پاكي ياس
خلوص سبز گلدان را رها كرد
چه زيبا بود اگر از اولين گام نگاهم با دلت صحبت نمي كرد
تو پيش از آنكه در دل پاگذاري
تمام فال هايم رنگ غم داشت
ولي تو آمدي و بعد از آن دل
بدون چشم تو نيت نمي كرد
هجوم لحظه هاي بي قراري
مرا تا عمق يك پرواز مي برد
و جز با آسمان ديدگانت
دلم با هيچ كس خلوت نمي كرد
نگاهم مثل يك مرغ مهاجر
به دنبال حضورت كوچ مي كرد
به غير از انتظارت قلب من را
اين گونه بي طاقت نمي كرد
تو مي ماندي كنار لحظه هايم
ولي اين شادماني زود مي رفت
و تا مي خواست دل چيزي بگويد
تو مي رفتي و او فرصت نمي كرد
دلم از پشت يك تنهايي زرد
نگاهش را به چشمان تو مي دوخت
ولي قلب تو قدر يك گل سرخ
مرا به كلبه اش دعوت نمي كرد
و حالا انتهاي كوچه شعر
منم با انتظاري مبهم و زرد
ولي ايكاش جادوي نگاهت
غزل هاي مرا غارت نمي كرد
-
بهانه
گفتي كه به احترام دل باران باش
باران شدم و به روي گل باريدم
گفتي كه ببوس روي نيلوفر را
از عشق تو گونه هاي او بوسيدم
گفتي كه ستاره شو دلي روشن كن
من همچو گل ستاره ها تابيدم
گفتي كه براي باغ دل پيچك با ش
بر ياسمن نگاه تو پيچيدم
گفتي كه براي لحظه اي دريا شو
دريا شدم و ترا به ساحل ديدم
گفتي كه بيا و لحظه اي مجنون باش
مجنون شدم و ز دوريت ناليدم
گفتي كه شكوفه كن به فصل پاييز
گل دادم و با ترنمت روييدم
گفتي كه بيا و از وفايت بگذر
از لهجه بي وفاييت رنجيدم
گفتم كه بهانه ات برايم كافيست
معناي لطيف عشق را فهميدم
-
تو يعني
تو يعني گونه هاي غنچه اي را
به رسم مهرباني ناز كردن
تو يعني كوچه باغ آرزو را
به روي گام ياسي باز كردن
تو يعني وسعت معصوم دل را
به معناي شكفتن هديه دادن
تو يعني بوته اي از رازقي را
ميان حجم گلداني نهادن
تو يعني جستجوي آبي عشق
تو يعني فصل پاك پونه بودن
تو يعني قصه شوق كبوتر
تو يعني لذت سبز شكفتن
تو يعني با تواضع راز دل را
به يك نيلوفر بي كينه گفتن
تو يعني وسعتي تا بي نهايت
تو يعني نغمه موزون باران
تو يعني تا ابد آيينه بودن
براي خاطر دلهاي ياران
تو يعني در حضور نيلي صبح
گلي را به بهار دل سپردن
تو يعني ارغواني گشتن و بعد
هزاران دست تنها را فشردن
تو يعني مثل شبنم عاشقانه
گلوي ياس ها را تازه كردن
تو يعني حجم روياي گلي را
ميان كهكشان اندازه كردن
تو يعني پونه را زير باران
ميان كهكشان اندازه كردن
تو يعني بي ريا چون ياس بودن
و يا به شهر شبنم ها رسيدن
تو يعني انتظار غنچه ها را
ميان شهر رويا خواب كردن
تو يعني غصه هاي زرد دل را
به رنگ نقره مهتاب كردن
تو يعني در سحرگاهي طلايي
به يك احساس تشنه آب دادن
تو يعني نسترن هاي وفا را
به رسم مهرباني تاب دادن
تو يعني غربت يك اطلسي را
ز شوق آرزو سرشار كردن
تو يعني با طلوع آبي مهر
صبور و شوق آرزو سرشار كردن
تو را آن قدر در دل مي سرايم
كه دل يعني ترا زيبا سرودن
فداي تو شقايق احساس
و روياي بي آغاز سرودن