ظلم مضاعف به درازای تاريخ بر بانوان آوازخوان اين سرزمين!
ميان همه ی خوبان هنر موسيقی سرزمين ما؛ بانوان همواره از جايگاهی فراخور منزلت و لطافت خاص خويش برخوردار بوده اند و اگر با نگاهی آميخته به دلتنگی و شکوه بر اين چندين سال برگذشته بر زنان ميهن نظر بيفکنيم؛ بر اين باور و يقين خواهيم رسيد که فقدان و خلا آوای زنان در صحنه ی طويل و پرابهت موسيقی ايرانی در طول بيست و هفت سال سپری شده؛ لطمه ها و صدمه های غير قابل جبرانی بر پيکره ی اين ملت وارد کرده است...
برای من و ما هنوز همانند يک کابوس يا بختک است تصور اين همه ستم و اجحاف در حق زنان و ممنوعيت بيست و هفت ساله ی بانگ و فرياد و آواز اينان... چگونه خوشه چينان هنر اين سرزمين بدون نيمه ای از خود و وجودشان به خوشه چينی آواز و موسيقی بروند يا تا اکنون رفته اند؟ شاعر می فرمايد:
ما بت شکنان کان همه بت ها بشکستيم
يک بت نشکستيم و پرستيم شماييد
در آن روزها همه ی بت ها شکستند اما چرا بتی همچو {زن} و {آوای موسيقايی زن} در همه ی اين سال ها شکسته شد و کسی خم بر ابرو نياورد؟... چرا ما و دوستان به دفعات از سکون و سکوت بيست و اندی ساله ی آوای {ملکوتی !!} استادانی چون گلپا و ايرج زبان به شکوه می گشاييم اما هرگز بر آن نبوده و نيستيم تا از مظلوم ترين و ستم ديده ترين ايرانيان اصيل و پارسی گوی سخنی به گلايه بر زبان آوريم؟
کم نبوده اند هنرآفرينان زن اين ديار که در زمينه ی موسيقی ملی شاهکارها آفريده اند... و کم نبوده اند بانوانی که از حنجره هايی طلايی و مخملين برخوردار بوده اند و با آوازخوانی بر گوش جان ما رخنه کرده اند... اما چرا ما عادت به دفاع از آنان نداريم؟ آيا ظلم و جور رفته بر اينان کم از ستمی است که بر گلپا و ايرج رفته؟... چرا هيچ کس يادی از دلکش صاحب قوی ترين صدای آوازی بانوان نمی کند؟ چرا از مرضيه خواننده ی زيباترين ترانه های ايرانی نيم قرن اخير ياد نمی شود؟ چرا حميرا را فقط بايد در سواری های مسافرکش گوش داد؟ ما چه هنگام به خاطر خواهيم آورد تحريرهای دلنشين و دستگاهی پريسا و هنگامه اخوان را؟ آيا آنهايی که برشمردم؛ کم از مردان بوده اند؟
... و چرا هيچ کس در اين سرزمين انديشه ی پشتيبانی از آوازخوانی زنان را بر خود راه نمی دهد؟ مگر زنان انسان نيستند؟ چرا مردان بايد تا اين اندازه مغرور و خودپسند و خودخواه باشند تا همه چيز را بر بانوان سخت گيرند و هر آنچه محدوديت و مسدوديت است؛ بر بانوان روا دارند؟... هان؟... آيا دوران گلدوزی و مليله دوزی و طباخی و بچه داری بانوان در اين کشور قصد به سر آمدن ندارد؟... آيا ما همچنان بايد از شنيدن صدای آوازخوانی بانوان محروم بمانيم؛ تا مگر فرجی حاصل شود؟!... آخر مگر انسان چند سال عمر می کند؟... انتظار تا کی؟...
مهدی ستايشگر در ستايش بانوان در شعری -از خود يا ديگری- گفته است:
ای قبله ی دل ها که خداخانه شماييد
تعظيم شما را که که شما قبله ی ماييد...
منبع : وبلاگ گل وازه هاي ايراني
هنگامه اخوان :تدریس آواز شغل نیست
آموزش آواز یکی از ارکان اصلی در موسیقی ایرانی است و در عین حال باید مدرسان و فعالان آموزش موسیقی بدانند که تدریس موسیقی و آموزش آواز یک شغل و یا به نوعی محلی برای در آمدزایی نیست.
هنگامه اخوان" مدرس آواز ضمن بیان این مطلب درخصوص ضرورت تشکیل کارگاه آواز گفت: آوازدر موسیقی ایرانی جزء جدا ناشدنی ازموسیقی است که ازبزرگان هنرموسیقی سینه به سینه تابه امروز رسیده و حالا نوبت ما است که برای حفظ والبته تقویت این میراث به جا مانده از گذشته های دورکوشا باشیم ؛ بنابراین گمان می کنم وجود کلاسهای آواز نه تنها مفید بلکه لازم وضروری است.
رییس کانون خوانندگان خانه موسیقی درادامه خاطر نشان کرد :ضروت نیاز به کلاسهای آموزش آواز زمانی احساس می شود که می بینیم بسیاری از علاقه مندان بدون کوچکترین آگاهی و دانش از هنرموسیقی وارد این عرصه می شوند و کورکورانه فعالیت خود را آغازمی کنند ولی درنهایت بی نتیجه و سر خورده باز می گردند و این در حالی است که اگر ورود به این حیطه با آشنایی هنرجو به علم موسیقی و با هدایت یک کارشناس به ویژه در زمینه آواز صورت گیرد بسیاری از مشکلات حل و استعدادها کشف می شود وگمان می کنم برگزاری کلاس آواز توسط"محمد رضا شجریان "دقیقا به دلیل کشف استعداد های جوان دراین حیطه است.
وی در انتقاد به عدم نظارت بر کلاسهای آواز متذکر شد: یکی از مسائلی که در برگزاری کلاسهای آموزش موسیقی مرا بسیار آزار می دهد عدم آگاهی مدرس به علم موسیقی ودر نهایت تدریس در آموزشگاه است که متاسفانه این مسئله به وفور دیده می شود .
این کارشناس موسیقی در پایان خاطر نشان کرد:به نظرمن نظارت بردادن مجوز برای تاسیس آموزشگاه باید طبق یک قانون و یا ضابطه ای انجام شود تا هرکس با خرده سواد و یا سر سوزن ذوقی که دارد اقدام به تاسیس آموزشگاه و یا تدریس در زمینه های مختلف هنر موسیقی نکند
منبع : مهر
زنان موسیقی ایران/پيش از اسلام
پيش از اسلام:
در دوره هاي تاريخي پيش از اسلام در ايران ، دوره ساسانيان از نظرهنري به خصوص موسيقايي بيشترين اهميت را دارد.
از جمله قديمي ترين آثار بازيافته از دوران باستاني ايران مهري است استوانه اي متعلق به هزاره چهارم قبل ازميلاد در چغاميش نزديك دزفول كه كهن ترين همنوازي جهان را نشان مي دهد. (1)
بسياري از كتابهاي تاريخ موسيقي تصوير اين مهر را به عنوان اولين اركستر جهان معرفي كرده اند. تقي بينش معتقد است نوازندگان و خوانندگان اين مهر ايراني بانوان هنرمند ايلامي بودند كه نفر اول خواننده اي است كه به رسم معمول آوازه خوانان دست راستش را زير گوشش گذاشته و سنتي بودن اين رسم را ثابت مي كند ... . (2)
دوره ساساني:
در طرف راست حجارى طاق بستان كرمانشاه نقش شكارگاهى است كه در حدود صدزن و مرد درآن نقر كرده اند بر بالاى نقش صورت پادشاه سوار بر اسب در حاليكه يكى از خدمه چترپادشاهى برسراوگرفته ، در مقابل پادشاه زنانى چند نوازنده درمكان بلندى با سازهاى خود كه شايد غيرازچنگ ، دف و نى باشد ، ديده مي شوند وزنى دركنار شاه ايستاده چنگ مي نوازند. درطرف چپ طاق كه صورت شكارگاه خوك و گراز حجارى شده پنج قايق در مردابى روانند ، به دنبال آن در قايقى ديگر چند زن نوازنده چنگ ، به نوازندگى مشغولند. پشت سرپادشاه نوازندگانى ديده مي شوند كه دو نفر آنها شيپور مي زنند و ديگرى سازى ، كه شايد تنبور باشد ، مي نوازد. بالاى قايق برروى سكو زنان نوازنده چنگ قرار دارند كه بعضى كف مي زنند و مي رقصند. نظير اين صحنه ها روى گچبريها عهد ساسانى كه در رى يافت شده نيز ديده مي شوند. نقش موزاييكهاى مكشوفه در كازرون در سالهاى اخير زنى نشسته را نشان مي دهد كه سازى شبيه چنگ در دست دارد. در بعضى از نقوش عهد ساسانى كه تاكنون بيش از هزار عدد آن به دست آمده ، و تعدادى از آنها در موزه ايران باستان نگهدارى مي شود و بقيه زينت بخش موزه هاى اروپا و امريكاست ، صحنه هاى زيبايى از مجالس شكار و بزم و رقص كنده كارى شده كه از نظر لباس ، آرايش و حركات رامشگران جالب و با ارزش است. برروى سه ظرف نقره اى كه در موزه ايران باستان نگهدارى مي شود زنانى درحال نواختن چهار ساز از سازهاى موسيقى آن عهد : بربط ، سرنا ، قاشقك و ارغنون ديده مي شوند. برروى بشقاب بزرگى از نقره تصوير شاه نشسته بر تخت ، در حاليكه يك نوازنده چنگ و يك نوازنده اى در برابر او به نوازندگى مشغولند ، حك شده است. در ظرف ديگرى از همين دست ، تصوير بانويى در حال نواختن نى كنده كارى شده كه بر دهن اژدها سوار است. (3)
ساسان سپنتا در توضيح اين تصوير مي گويد: « خوانندگان زن همزمان با آنان براي حفظ وزن موسيقي دست مي زنند و پشت آنان رده اي از شش چنگ نواز يا چهار نوازنده نوعي سرنا و دف و ارغنون ديده مي شود.» (4)
حسينعلي ملاح در كتاب منوچهري دامغاني و موسيقي آورده است : « كهن ترين نقشي كه از ساز چغانه مانده ، در جام سيمين زركوب عهد ساساني است كه در موزه ايران باستان نگهداري مي شود. اين نقش ، زني را نشان مي دهد كه در حال پايكوبي است و چغانه اي دردست دارد.» (5)
سه زن ديگر اين جام يكي سرنا، يكي بربط و ديگري ارغنون مي نوازد.
آزادوار چنگي يكي از زنان موسيقيدان عهد بهرام گور بوده كه در نواختن چنگ شهرت داشته است . (6)
سپنتا آزادوار را يكي از الحان و نواهاي دوره هاي ساساني مي داند و احتمال مي دهد اين گوشه منسوب به آزادهي چنگ نواز باشد. (7)
منابع :
1-بينش، تقي، تاريخ مختصر موسيقي ايران، ص12
2-پيشين، ص 12و 13
3-مشحون، حسن، تاريخ موسيقي ايران، انتشارات فرهنگ نشر نو، تهران 1380، ص 52و53
4-سپنتا، ساسان، چشم انداز موسيقي ايرانف انتشارات مشعل، چاپ اول 1369، ص 12
5-ملاح، حسينعلي، منوچهري دامغاني و موسيقي، انتشارات هنرو فرهنگ، چاپ اول تهران 1363، ص 118
6-مشحون، حسن، تاريخ موسيقي ايران، ص 67
7-سپنتا، ساسان، چشم انداز موسيقي ايران، ص 14
آلبوم «همه» از گروه آبجيز، آلبومى براى همه / گپى با ملودى و صفورا از گروه آبجيز
بعد از مدتها انتظار اولين آلبوم گروه جذاب و پرطرفدار «آبجيز» Abjeez به اسم «همه» منتشر شد. اين گروه را صفورا و ملودى صفوى در سوئد به راه انداختهاند تا ترانههايی انتقادی و اجتماعی را با كلام فارسی و در قالب موسيقىای ارائه دهند كه تاثير گرفته از سبكهای مختلف از جمله پاپ، فلامنكو و Reggae است. دو «آبجى» Abjeez در گپى با «عصر شنبه» از شروع فعاليتهاى خود و اولين آلبوم گروه سخن گفتهاند.
*****************
دويچه وله: صفورا و ملودی عزیز، هر دوى شما خیلی زود با موسیقی آشنا شدید. تا آنجا که میدانم، صفورا به مناسبت دهمین سالگرد تولدش یک دستگاه کارائوکه هدیه گرفت و این دستگاه هم سرنوشتش را رقم زد. صفورا، کی بود که تصمیم نهاییات را گرفتی؟ به خودت گفتی موسیقی زندگی من است یا اینکه دستکم جز مهم و تعیینکنندهای از زندگی من است؟
صفورا: فكر میكنم همان موقعها بود، یعنی وقتی کوچک بودم، صداى گيتار و آواز برادرم گوش میدادم. بعد خیلی دوست داشتم من هم یاد بگیرم. و همان موقعها که این دستگاه را گرفتم، دیدم که من هم دوست دارم این کار را بکنم و بعد از دوران مدرسه سه سال كالج موسيقى رفتم.
دويچه وله: به سبک خاصی علاقه داشتى؟
صفورا: فلامنكو اولین سبكى بود كه خیلی من را گرفت و خیلی دوستش داشتم. برای همین رفتم اسپانیا و مدتى را در آنجا به آموزش گیتار و آواز فلامنکو گذراندم. ولی بعدا دیدم که نه، خیلی سبکها هست که دوست دارم و خیلی موسیقیها و سبكهاى مختلفی وجود دارد كه من را جذب میكند. برای همین گروه «آبجيز» را تشکیل دادم. یعنی توی گروه «آباجی» رسیدم به اینکه میتوانیم همه این سبكها و موسيقىهاى مورد علاقهام را تركيب كنيم.
دويچه وله: ملودی، اینطور كه در سایت گروه «آبجیز» ذكر شده، تو از سن ۲۰ سالگی بهبعد زندگی کولیواری را تجربه کردی، البته کولیوار به این معنی که یکجا بند نمیشدی و میخواستی زندگی در کشورها و شهرهای مختلف را تجربه کنی. این از لحاظ موسیقی هم روی تو تاثیر گذاشته؟
ملودی: مسلما وقتى آدم هر فرهنگ جدیدی را تجربه میکند با موزیک آن فرهنگ هم کمی آشنا میشود، ولی فکر میکنم از لحاظ ایدههایی که برای شعرنوشتن، به ذهنم رسيده، تأثيرگذار بوده.
دويچه وله: هر دو شما اگرچه در ایران بهدنیا آمدید، اما در سوئد بزرگ شدید و طبیعتا زندگی در کشورهای دیگر را هم تجربه کردهاید. آیا همیشه حس میکنید که ایرانی هستید یا خودتان را یکجورایی شخصیت چندفرهنگی میدانید که ایرانیبودن هم جزیی از آن هست؟
ملودی: من چون در سن ۱۲سالگی ایران را ترک کردم، فكر میكنم كه بیشتر احساس ایرانیبودن دارم تا صفورا. ولی در عینحال ایران هم که میروم، احساس میکنم که صددرصد بعنوان یک ایرانی آنجا پذیرفته نمیشوم. بنابراین شاید یک تلفیقیام از تجربههای مختلفی که داشتم از فرهنگهای مختلف، اما خب دوست دارم که در درجه اول بعنوان ایرانی شناخته بشوم.
صفورا: در واقع دنيا وطن من است. ملیت من جهانیست. البته من اگر سوئد باشم و كسی از من بپرسد، نمیگویم سوئدیام و میگویم ایرانیام. اگر هم ایران باشم و بپرسند، میگویم ایرانیام. یعنی توی دلم ایرانیام، توی قلبم. ولی راستش فکر کنم یک چیز «مخلوطى» شدهام و مثل خيلى از كسانى که مثل من بیرون از ایران دور از وطنشان بزرگ شدهاند، همه چیز روی من تأثير گذشته.
دويچه وله: یعنی موسیقی «آبجیز» هم از این چند هویتی تو تأثیر گرفته؟
صفورا: درست است. موسیقی «آبجیز» اصلا اینطوری نبوده که فکر کنم دوست دارم، این سبک را با آن سبك تركيب كنم. چیزی که درآمده، قسمتى از من است، از شخصیتام، آنجوری که هستم. یک كم ايرانى هستم، يك كم اسپانيايى، يك كم سوئدي و ... و براى همين زبانم هم اينجورى است.
دويچه وله: کی تصمیم گرفتید که اصلا گروه «آبجیز» را راه بیندازید؟
صفورا: راستش، کی تصمیم گرفتیم ملودی؟
ملودی: تصمیماش فکر میکنم که... ما یک دهسالی هست که باهم کار میکنیم، ولی خب جنبهی تفننی داشت. تا وقتی که یک سفر ایران رفتیم و آنجا دوست و آشناها که کارمان را شنیدند خیلی تشویقمان کردند و احساس کردیم، چقدر همه تشنه يك سبك جديد هستند. آنجا بود كه فکر میکنم هر دو ما قلبا تصمیم گرفتیم که باید با كارهايمان را عرضه كنيم. ولی دوسال پیش گروهمان را تشکیل دادیم، یعنی بعد از آن زمان دنبال افراد گروه میگشتیم که آنها را هم صفورا خودش بهمرور زمان واقعا گلچین کرد از میان موزیسینهایی که باهاشان آشنا شده...
دويچه وله: اعضای گروه از شروع کار تا بحال ثابت ماندهاند یا اینکه تغییر هم کردهاند؟
ملودى: الحمدالله ثابت ماندهاند و انشاالله ثابت خواهند ماند.
دويچه وله: اعضای گروه اگرچه غيرايرانى هستند، اما اسم مستعار ایرانی هم دارند؟
صفورا: بله. Robin Cochrane که درگروه ما درامز ميزند، در واقع اسکاتلندی- سوئدیست و اسمش هست «رامین». Erland Hoffgard كه باسیستمان هست و نروژیـ سوئدیست و اسمش هست «اردلان». Paulo Murga شیليايیتبار که در گروه ما سازهای پرکاشن میزند و است و اسمش هست «پهلوان». و «جوان» اسم مستعار Johan Moberg گیتاریستمان است که سوئدیست، ولی از همه ما ايرانىتر است.
دويچه وله: از چه لحاظ؟ ایرانی بودنش در چيست؟
ملودى: شخصیتاش، دستدلبازیش، محبتاش...
صفورا: شوخیهایش، طنزش..
دويچه وله: جذابیت واژه «آبجى» برای شما در چه بود که اسم گروهتان را گذاشتید «آبجیز»؟
صفورا: بهتر است ملودی بگوید، چون هر وقت من یک چیزی میگویم، میگوید نه اینجوری نبود.
ملودى: راستش اولین ایدهای که داشتیم برای اسم گروه، میدانم که باورنکردنیست، ولی حقیقت دارد، قرار بود باشد «ذوجنبتين». قرار بود اسم گروهمان را بگذاریم «ذوجنبتين». بعد هر کی شنید با ما دعوا کرد. گفت آخر خجالت بکشید این هم اسم است، نه میشود تلفظ کرد، نه به یاد آدم میماند. خلاصه دیگر شروع کردیم دنبال یک اسم دیگر گشتن. همینطور اسمهای مختلف را امتحان میکردیم، میخندیدیم و شوخی میکردیم که بعد یکدفعه «آبجیز» از آب درآمد.
دويچه وله: سبک ترانههای «آبجیز» متفاوت است، هم Reggae است، هم پاپ و با رگه هايى از موسيقى فلامنكو. تنها عنصر ایرانی کارهای «آبجیز» در واقع کلام فارسیست. هیچوقت در فکرش بودید که از لحاظ موسیقیایی رنگ ایرانی بهکارتان اضافه کنید؟
صفورا: بله، تو فکرش بودیم. اتفاقا از اول وقتی آهنگ «آبجیز» را من و ملودی درست میکردیم بیشتر سازهای ایرانی تو فکرمان بود. البته کمکم اینجوری شد که امروز هست ولى خب دوست داریم امتحان بکنیم و بايد ببينيم كه به مرور چه مىشود.
دويچه وله: یعنی دنبال نوازنده میگردید یا اینکه خودتان نوازنده دارید، فقط میخواهید ببینید چه جوری...
صفورا: نه، نوازنده خیلی زیاد هست. وقتی که لازم باشد اين كار را مىكنيم، اما شخصیت خوب خیلی مهم است که اينكه به گروه ما بخورد.
دويچه وله: ملودی جان اگر اشتباه نکنم شعر ترانهها همه از توست و آهنگها از صفورا. تو که خودت شعر و ترانه میگویی، آهنگ و ملودی خاصی هم توی ذهنات هست یا اینکه ایدهات را روی کاغذ میآوری و با صفورا مینشینی به اصطلاح لباسی مناسب برای این کلام میدوزید؟
ملودی: خب خیلی از کارهای این آلبوم واقعا قدیمیست، یعنی شاید مثلا امروز مقایسه بشود با کارهای جدیدمان، واقعا توی آن فرق را احساس کنى. چون ملودی دهسال پیش با الان خیلی فرق میکند. اوایل، چون نزدیک هم بودیم، با هم مینشستیم و همزمان که من شعر را مینوشتم، صفورا هم با گیتارش مینشست و همینطوری بازی بازی میکرد تا یک چیزی درمیآمد كه هردومان راضی باشیم. ولی بعد بخاطر فاصلهی مسافتی که میانمان بود، مجبور بودم من شعرها را جداگانه بنویسم و بعد بفرستم برای صفورا و اون خودش براساس معنا و مفهوم آن شعر برایش آهنگ بسازد. بنابراین دیگر من توی ذهنم آهنگی را نمیشنیدم، چون میدانستم که در هرحال یک چیز دیگر خواهد شد و بیشتر روی معنا و آنچیزی که میخواستم بیان کنم تمرکز میکردم.
دويچه وله: سر قطعات زود به نتیجه میرسید یا اینکه شده باهم زیاد مشورت کنید و کلنجار بروید؟
صفورا: نه زیاد مشکل نداریم، چون ملودی خیلی مهربان هست و زیادی گیر نمیدهد، وقتی میبیند نمیشود ولش میکند.
ملودی: ما خوشبختانه چون هردومان به کار هم اعتماد میکنیم و کار همدیگر را قبول داریم، به آنصورت تو کار همدیگر دخالت نمیکنیم. البته این به این معنا نیست که هرچی صفورا درست بکند من صددرصد بپذیریم، گاهی اوقات باهم بحث هم میکنیم. ولی فکر میکنم هردومان دلمان میخواهد که آن یکی بتواند قانع کند که چرا؟ مثلا اگر صفورا قسمتى از شعرم را درست نمیفهمد، میخواهد که قشنگ برایش توضیح بدهم یا اگر من بهش میگویم این جای موزیک را به نظر من اینجوری بکنیم یا از این صدا استفاده کنیم، صفورا از من میخواهد که قانعاش کنم که چرا. یعنی همیشه باید یک دلیلی داشته باشیم برای هرکاری که میکنیم.
صفورا: البته اين صفوراست که همیشه میخواهد بداند چرا، چرا، چرا.
دويچه وله: ملودى، تقریبا تمام ترانهها مضمون انتقادی- اجتماعی دارند. این شعرها حاصل تجربیات خودت است یا اینکه چیزیست که در جامعه، جمع دوستان و آشناها دیدی و از لحاظ سوژه بهنظرت جالب آمده.
ملودی: همه چیزهایی که گفتی. یعنی هم بعضیهایش چیزهایی بوده که تجربهی خودم بوده... ولی خب مسلما چیزهایی بوده که با آنها برخورد کردم و برام جالب بوده توی زندگیام. خیلیهایش تاثیر سفرهایی بوده که به ایران داشتم. همین!
دويچه وله: به نظر من یکسری از قطعات آلبوم واقعا به فرهنگ و ملت خاصی برنمیگردد، مثلا «ترانهی من با تو هستم» یا «برگرد» که ترانهایست عاشقانه میتواند به همان اندازه حرف دل یک ایرانی باشد که حرف دل یک سوئدی و یا آمریکایی. ولی بعضی ترانهها هست که بطور مستقیم از یکسری رسوم، عادتها و رفتار ما ایرانیها انتقاد میکند، مثل «چرا»، «خواستگاری» و یا مثلا ترانهی «ادعا» که انتقادیست که ما ایرانیها اینقدر ادعامان میشود. فکر میکنی ما چرا اینقدر پرمدعا و متوقع هستیم؟
ملودی: من خودم را جدا نمیدانم از جامعه ایرانی. فکر میکنم ادعامان یکمقدار زیادی بخاطر ناآگاهی هست و اینکه شناخت نداریم واقعا روی آدمها و فرهنگهای دیگر و دنیا. و هرچی انسان دنیایش کوچکتر باشد، ادعایش هم بیشتر میشود.
دويچه وله: مثلا در سفرهایت به ایران چه مورد مشخصی را دیدی که خیلی توی چشمات خورد؟
ملودی: خیلی سخت هست اینجوری بخواهم بگویم، ولی واقعا توی زندگی روزمره همه ما ایرانیها این مسئله هست. شاید آن اختلاف طبقاتی وحشتناکی که در ايران میدیدم و آنچیزهای ظاهری که واقعا مثل طبل توخالی بود، آنها بیشتر تاثیر گذاشت. درهرحال ملت خیلی پرمدعایی هستیم دیگر، خوبیهای زیادی هم داریم، نمیخواهم فقط انتقاد کنم، ولی فکر میکنم که این مسئلهی ادعا واقعا چیز مهمیست و باید رویش کار کنیم، اگر میخواهیم تغییری بدهیم توی جامعهمان.
دويچه وله: یکی دیگر از ترانههای جالب قطعهی «خواستگاری»ست که در آن بحث و مسایل خواستگاری و زندگی آتی زناشویی مطرح شده، از مسئلهی شیربها و مهریه گرفته تا اینکه اگر ازدواج از روی عشق نباشد، این عشق و محبت کمکم بوجود میآید و حتا با آمدن بچه سستی زندگی از بین میرود و این پیوند محکم میشود. آیا چنین چیزهایی را هم بین ایرانیهای خارج از کشور دیدی یا اینکه از شنیدهها و نقلقولهای مربوط به خواستگاری در ایران برای شعر این ترانه استفاده کردی؟
ملودی: نه، توی خارج از کشور هم خیلی با این مسئله برخورد کردم. ولی این شعر را من زمانی نوشتم که خودم در سنی بودم که خیلی مسئلهی خواستگاری و اینجور چیزها توی زندگیام مطرح بود، برايم جالب بود و میدیدم که چه جوری آدمها به مسئلهی ازدواج برخورد میکنند. توی اروپا یکمقداری کمتر هست و همینطور توی آمریکا، ولی باز در آمریکا نسبتا بیشتر احساس میکنم که ایرانیها سنتیترند و به آن اصول و اخلاق سنتی ایرانی پایبندند.
دويچه وله: بپردازیم به یکی از ترانههای جالب آلبوم «همه»، به اسم «گریهی مرد». اینطور که معلوم است مردهای ایرانی از همان اول مرد بهدنیا میآیند و در سن دوسالگی هم بهشان میگویند، مرد که گریه نمیکند! مرد ایرانی هم دیدید که بقول خودتان گریه اساسی بکند؟
ملودى: بله! البته این چیزی نیست که فقط به ما ایرانیها مربوط بشود. اصولا توی کشورهای گرمسیر و خاورمیانه این مسئله واقعا صدق میکند که آقایان نباید احساسشان را نشان بدهند، این یک ضعف است. و آدم وقتی فکر بکند میبیند که خب این آقایان در واقع در دامن یک مادر بزرگ میشوند دیگر، و این... ما خود خانمها هستیم که این تفکر را توی ذهن پسرهایمان میکاریم و همینجوری هم بالاخره جامعه تشویق میکند که پسرهایمان اینجوری بشوند و احساساتشان را نشان ندهند.
دويچه وله: تا چه اندازه سعی میکنید، یا بهتر است بگویم، دقت میکنید كه آهنگ نه فقط از لحاظ ریتم، بلکه کلا از لحاظ مود، انتخاب سازها، رنگآمیزی به شعر بخورد. مثلا در ترانهی «آینه» بعد از اینکه میخوانید: «بار میآیم که بشم خجول و ضعیف/ این روح مثل حبابه و ظریف»، صدای ظریف گیتار هم بعد میآید.
صفورا: هیچ چيز در گروه «آبجيز» اتفاقی نیست. نه، شوخی میکنم. در موسيقى قطعات و شعرهايى كه خواهرم مینویسد، خیلی کم اتفاقیست. من همانطوری که قبلا گفتم، همیشه باید بدانم كه چرا! اگر یک کاری را میکنم، باید یک دلیلی داشته باشم، وگرنه برایم سخت است.
ملودی: برای همین هم هست که صفورا موزیک را بعد از اینکه شعر را من نوشتم میسازد، برای اینکه واقعا براساس شعر سعی میکند موسیقی را تنظیم بکند.
دويچه وله: خیلی از ترانهها حالت داستان را دارد. در واقع یک داستان را تعریف میکند، حالا میخواهد «خواستگاری» باشد، میخواهد «گریه مرد» باشد. آيا ایدهای به ذهنات میرسد و بعد در طول روزهای مختلف مینویسی، یا اینکه مثلا واقعا یک چیزی به ذهن تو میرسد و شروع میکنی به نوشتن و فورى تمامش میکنی؟
ملودی: نه یک ایده میآید، بعد آنوقت مینشینم مینویسم و رویش کار میکنم و تغییرش میدهم، رویش فکر میکنم. تا حالا نشده مثلا یکروزه بنشینم و یک شعری را بنویسم. صفورا هم خیلی سختگیر هست و باید بتوانم توضیح بدهم که چرا؟
دويچه وله: اسم یکی از ترانهها هست «نسل من». نسل ما چه نسلیست، چه خصوصیات خوب و بدی دارد که نسلهای قبلی ندارند؟
صفورا: نسل خیلی شلوغی هست، همه چیز باید زود پیش برود و نتیجه را زود ببیند. پیشرفت تکنولوژی و همه چیز سريعتر پیش میرود از پیشرفت فکری و احساسی ما آدمها و ما آدمها را در موقعیت سختی میگذارد. مسلما هم خصوصیات مثبت و هم منفی هست توی این نسل، ولی خب... من فکر میکنم این شلوغی هست و این سرعت.
دويچه وله: یعنی نمیتوانید خودتان را از اين شلوغى رها کنید، دست خودتان نیست؟
صفورا: آره من فکر میکنم خیلی آدمها، یعنی اکثرمان میافتیم تویاش و یکجورایی ...
ملودى: مثل گردابه.
صفورا: یکجوری احساس میکنم همه دور میشویم از خودمان و از درون و احساساتمان...
دويچه وله: یعنی در دست ما نیست یا در دست ماست؟
صفورا: همیشه در دست ماست، ولی یادمان میرود که در دست ماست. برای همین اولین آهنگ آلبوم اسمش هست «در دست ما است».
دويچه وله: کار تهیه این آلبوم کلا چقدر طول کشید؟
صفورا: ۹ ماه، مثل یک بچهی کوچولو!
دويچه وله: ولی «سزارین» نبود؟
ملودى: سزارین خیلی سختی بود و پزشک اصلی هم برادرمان صوفى بود كه از جمله كارهاى صدابردارى را انجام مىدهد.
دويچه وله: اسم این آلبوم را گذاشتید «همه» چون مضمونش به همه مربوط میشود؟
صفورا: بله، حدسات کاملا درست بود.
دويچه وله: زیاد هم فکر نکردید که چه اسمی بگذارید روی آلبوم.
صفورا: چرا خیلی فکرها کردیم اتفاقا ...
ملودی: آره یادم هست که ما وقتی داشتیم راجع به اسم آلبوم فکر میکردیم، واژهی «همه» خیلی میآمد توی زبانمان. اینقدر هی استفاده شد که صفورا برگشت گفت، اصلا ببین ملودی، باید بگذاریم اسمش را «همه»، چون واقعا مربوط میشود به همه. ما میخواستیم یک اسمی بگذاریم که مثلا بتواند بیانگر یکجورایی تنوع آهنگها باشد، خب بالاخره سبکهای مختلف توی آلبوم هست که میتواند برای همه جذاب باشد. یعنی خیلی از کسانی که کارهای ما را گوش میکنند میگویند قشنگیاش به این است که هر سبكى که ما دوست داشته باشیم، بالاخره یکجورایی در آن پیدا میشود. راستش ایده از اول این بود که برای بچهها و جوانهای ایرانی توی ایران بتوانیم یک سبک جدیدی را بیاوریم و یک انگیزهای بشود برایشان که کار کنند، مخصوصا موزیسینها. با عشق به بچههایی که توی ایران هستند ما این را درست کردیم. برای همین هست که شعرهایمان همه به فارسیست. چون خیلیها به ما پیشنهاد کردند که بیاییم مثلا به زبانهای مختلف، چون الان به دوـسه زبان احاطه داریم، گفتند خب چرا نمیآیید این شعرها را به انگلیسی، اسپانیایی و سوئدی این چیزها هم بنویسید که مثلا...
دويچه وله: مخاطب بیشتری داشته باشید...
ملودی: دقیقا مخاطبتان گستردهتر بشود. ولی ما نمیخواستیم این کار را بکنیم. ما میخواستیم صددرصد اولین آلبوم به فارسی باشد، برای اینکه جوانهای ایرانی هم بتوانند یک چیزی داشته باشند که اگر قابل میدانند، به آن رجوع كنند.
دويچه وله: كسانى كه در ایران هستند، اصلا چه جوری میتوانند به کارهای شما دسترسی پیدا کنند؟
ملودى: این واقعا یک معضل است، چون ما خب قانونا که نمیتوانیم آلبومان را در ايران منتشر کنیم، و متاسفانه آدم قابل اعتمادی که بتواند آنجا برای ما اين آلبوم را عرضه كند و بفروشد، پيدا نكردهايم.
صفورا: البته به تلاشمان ادامه میدهيم، چون صددرصد میخواهیم که برسد به دست بچههای ایران. چون همانطور که قبلا گفتیم، برای آنها از اول این کار را شروع کردیم.
دويچه وله: آنهایی که خارج از کشورند چطور میتوانند آلبوم شما را تهیه کنند؟
ملودى: از طريق cdbeby.com یا از طریق سايت ما abjes.com. گوشههايى از قطعات را هم در سايت گذاشتهايم كه علاقمندان ميتوانند به آن دسترسى داشته باشند
منبع : دويچه وله - صداي آلمان
خبرهاي مرتبط :
گفتوگو با افسانه رثایی:از عروض تا پرواز پرندهها
گپى با مينو جوان:هنرمند اگر به كارش باور دارد، بايد جرأت بهخرج بدهد
انتشار آلبوم جدید گروه باربد
گفتگو با سيما بينا
اروميه، نغمههاى آشورى
درباره خانم ارفع اطرائی
گفتگوی اختصاصی با پری ملکی سرپرست گروه خنیا:زندگی در اینجا در پرده عشق می نوازد
گفت وگو با خاطره پروانه:گذشته را تكرار مى كنيم
گفت وگو با خانم سيمين غانم :همه گل گلدون من را مى خواندند
حميد متبسم از نقش و تاثير صداي زن در موسيقي ايران ميگويد
گفتوگو با افسانه رثایی:از عروض تا پرواز پرندهها
«افسانه رثایی» از جمله خوانندگان مطرح و پرسابقهي موسیقی ایران است. او تحت تاثیر صدای گرم پدرش - فرزند ارشد ضیا الذاکرین رثایی، يكي از خوانندگان مطرح دوران خود كه شیوه آوازی خاصی داشت - به خوانندگی روی آورد. در سال 1353 توسط پدرش به «داريوش صفوت» در «مرکز حفظ و اشاعهي موسیقی» معرفی شد و در آنجا کلاسهای مرحوم «محمود کریمی» را گذراند. طی 9 سال تحصيل در اين مركز، ردیفهای آوازی را در محضر ایشان فراگرفت. او سالهاست که عليرغم وجود مشكلات رايج و نگاه نادرست جامعه به آنهایی که در رشته آواز فعالیت میکنند - که طبعاً كار را برای یک زن دشوارتر نيز میکند - در عرصهي موسیقی آوازی و آموزش اين هنر، حضوری جدی و مستمر دارد. با او دربارهي موسیقی آوازی به گفتوگو نشستیم.
اغلب موسیقیدوستان، افسانهرثایی را بيشتر به خاطرحضور درآثارحسينعلیزاده میشناسند. ازپیشینه فعالیتهایتان بگویید. چهشد که با آقای علیزاده به همکاری پرداختید؟
سال 1361 بود که بهخاطر شرایط خاص سیاسی و اجتماعی آن دوران، بتدریج عذر خانمها خواسته شد و ما کنار گذاشتهشدیم. از آنجا به هنرستان آزاد کوچ کردیم ومدتي در آنجا با مرحوم كريمي کار را ادامه دادیم تا اینکه آنجا هم به همان مشکل برخورد. نهایتاً کلاسها در منزل استاد ادامه پیدا کرد. در بهار سال 63 راهی سفری به فرانسه شدم. خاطرم میآید که پسرم آن موقع چهار ماهه بود. آن موقع اولینبار بود که مرحوم کریمی به من اجازه دادند تا رسماً بخوانم. در آن مقطع زمانی تقریباً کل ردیفهای آوازي را نزد ایشان گذرانده بودم و فقط راستپنجگاه باقیماندهبود. در پاریس به پیشنهاد آقای «ژان دورینگ» در شبكهي راديويي «France Music» بهطور رسمی قطعاتي را با همراهی «حسين عمومی» نوازندهي نی و «مجيد خلج» نوازندهي تنبک ، در بیات شیراز به اجراگذاشتيم. وقتی بعد از حدود 3 ماه به ایران برگشتم با خبر شدم که استاد كريمي ناراحتی شدید قلبی دارند و مدتی است كه در بیمارستان بستریاند. تنها فرصت پیدا کردم که او را یکبار در منزلش ملاقات کنم كه متاسفانه فردای همان روز ايشان فوت کردند. در بحبوحهي چهلم درگذشت مرحوم کریمی، نوار ضبط شده در فرانسه به دستم رسید و در این مراسم پخش شد. آقايان «دهلوی» و «گلزاری» تشویقم کردند تا آموختههایم را مورد استفاده قراردهم. اولین سوالی که از من کردند این بود که میتوانی یک مطلب را دو بار تکرار کنی؟ متوجه نشدم. گفتند یک درآمد ماهور را دو بار میتوانی مثل هم تکرار کنی؟ این یعنی شروع تدریس. پس از آن، بهخاطر روشن نگاه داشتن چراغ اطاق استاد، در انجمن زرتشتیان بهتدریس مشغول شدم. هفت سال در انجمن درس آواز میدادم. در همان دوران خانم «دهلوی» سنتور، مرحوم «صالحی» و بعدها آقاي «ظریف» تار و مرحوم «فرهنگفر» ضرب درس میدادند. در سالروز فوت مرحوم «کریمی» تصمیم گرفتیم به همراه خانم «دهلوی» و «محمد اسماعیلی» که ده سالی بود به روی صحنه نرفته بودند، کنسرت برگزار کنیم. از آن سال تا دهمین سال درگذشت مرحوم کریمی، سالانه یک شب در انجمن زرتشتیان و دو شب در منزل یکی از دوستانمان به یاد او اجرا داشتیم. در بعضی از این اجراها آقاي «سیامک بنایی» هم ما را همراهی میکرد.
در سال 67 آقای «علیزاده» به ایران برگشت و کنسرتهای پرشورشان در تهران برگزار شد. از طریق یکی از دوستان این فرصت برایم مهیا شد تا از ایشان - که همواره آرزوی همکاری با او را داشتم- در یکی از برنامههایمان دعوت کنیم. در همان زمان و به پیشنهاد آقای «علیزاده»، در منزل خانم «فاخره صبا» جلساتی با موضوع بررسي كارشناسي متدهاي آموزشي برگزار ميشد. در این جلسات من بههمراه خانمها «صبا»، «دهلوی»، «سیما بینا» و آقایان «دهلوی» و «علیزاده» حضور داشتيم. در جریان این گفتوگوها، طرح شکلگیری یک گروه کاری ریخته شد که بعدها با فعاليتجدي در منزل آقای علیزاده نتيجه داد. گروه «همآوایان» ثمرهي اين فعاليتهاست. در این جلسات و کلاسها اکثر هنرمندان حاضر بودند و بحثهای زیادی صورت میگرفت. اولین تجربهي رسمی گروه، در آلبوم «نوبانگ کهن» شكل گرفت. بعدها خانم «جهانگیری» هم به ما ملحق شدند که به موسیقی فیلم «گبه» انجامید و با آمدن خانم «نیکنام» و آقای «صمدپور» هم که در «راز نو» با هم همکاری داشتیم، گروه شکل کاملتری گرفت.
در حال حاضر تنها مرجع مستند ما برای آواز همان ردیفهای استاد کریمی است ولی در حوزهي آموزش و تکنیکهای آوازی، مراجع مستند و مدونی نداریم. آیا این یک مشکل نیست؟
روش آموزش قدما بهصورت سینهبهسینه بود. حتی برای من که پدرم بهعنوان یک خواننده در کنارم بود، روشن نیست که آموزش آواز در شيوههاي سنتي دقیقاً چطور انجام میشد. وقتی از او یا هر کس دیگری میپرسیدیم که فلان شیوهي آواز را چطور یاد میگرفتید، با این جمله که «برایمان میخواندند و ما هم حفظ می کردیم!» مواجهه میشدیم. این حرفها خیلی طبیعی نيست، اما نمیتوان هم انکارش کرد. به هرحال انتقال تدریجی آواز در آنزمان امکانپذیرتر بود چون این نوع موسیقی در زندگی مردم تنیده شدهبود. خانوادهها هم بیشتر دور هم بودند و هم اهل این نوع موسیقی. محفلهای هنری دوستانه آنزمان، کم از یک دانشکده نداشت. نقل میشود که این فرهیختگان بهطور مداوم در منزل يكي از استادان جمع میشدند. در این محافل که در آن هنرمندان رشتههای مختلف از جمله شاعر، نویسنده، نوازنده، خواننده دور هم جمع میشدند، امکان نداشت که بحثی در مورد موسیقی سرنگیرد. موسیقی بخشی از زندگی بود. با آغاز بهكار رادیو به جرات ميتوان گفت که اوج موسیقیِ تبلوریافتهي آنزمان از طریق آنتن راديو به گوش همگان ميرسید. هنوز هم مهمترین آثار موسیقی کشور را باید در دورهي بین 1332 تا 1347 جستجو کرد. اما امروزه، دیگر روشهای گذشته، به دهها دلیل پذیرفتني نیست. اگر چه ظهور ابزارهای ضبط صوت و نتخوانی کمک بزرگی به حفظ و آموزش موسیقی کرد، اما در مورد آواز، هنوز هم گرفتار هستیم. نت و سلفژ در موسیقی آوازی ما کاربرد مناسب پیدا نکرده. البته افرادی مثل آقایان علیزاده، دهلوی یا روشن روان بحث های مهمی در خصوص تدوین شیوهي تدریس آواز مطرح کردند. از آناتومی حنجره، نفسگیری، تغذیه و نرمشهاي مخصوص اين كار گرفته تا تکنیکهای آوازی، حفظ صدا ، انواع وسعتهاي صدايي، تعیین مرزهای صدای خواننده و بسياري موارد ديگر. اين مباحث در غرب سالهاست که مستند شده، اما در ایران همچنان با نبود آن مواجه هستیم. حاصل اینکه حتی یک کتاب در زمینهي موسیقی آوازی تالیف نشده است. بگذریم که بسیاری از این اصول در موسیقی قدیم ما بهصورت غیر مستند وجود داشت. مثلاً در تعزیه خوانی میگفتند كه فلانی «علی اکبرخوان» است. در واقع هر خواننده وسعت صدایی خاصی مثل تنور و باس داشت که این مرزها از طریق نقشها مصطلح شده بود. یا مثلاً در قدیم میگفتند كه طرف صدایش را میانداخت توی سرش. یعنی این تکنیک ها را میدانستند. متاسفانه، نهتنها از دستآوردهای غربی جهت تطبیق استفاده نکردیم بلکه حتی آن دستمایههای قدیمی را هم به فراموشی سپردیم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اگرچه نبود امکانات و یا عدم حمایت میتواند دلیل مهمی برای این خلا باشد اما به نظر ميرسد اهل فن هم انگیزهي زیادی برای اینکار ندارند یا در انتقال تجربیات خود کم لطفی میکنند! کشتیگیرها میگویند مربی فن را به شاگردش یاد میدهد اما فوت را در جیب نگاه میدارد! بهزودی بازماندگان نسل طلایی خوانندگان ایران هم بازنشسته و از صحنه خارج می شوند. اگر آنها رفتند، چه میراثی بهغیر از یک سری آثار ضبط شده باقی میماند؟ آیا میتوان فقط با نگاه کردن به تابلوهای رامبراند، نقاش شد؟ تکلیف ما در 20 سال دیگر چیست؟
حق دارید. شاید یکی از آرزوهای خودم این بود که آقاي «شجریان»، شیوه های آوازی و روش آموزش خودشان را مکتوب، ضبط و مستند میکردند. ضمن قدرشناسی از زحمات ایشان در تربیت شاگردان برجسته، باید پذیرفت که این فقدان، یک ضعف بزرگ در موسیقی آوازی ماست. شیوههای آوازی مدون غرب تا حدی قابل استفاده است، اما برای آواز ایرانی باید آن را با تجربیات خودمان تکمیل کنیم. آقای علیزاده نسبت به اين موضوع شديداً وسواس دارند. ایشان حتی برای آموزش نیز از مفاهیم و عناصر موسیقی خودمان استفاده میکنند. مثلاً برای درک فواصل موسیقی، قسمتهایی از خود ردیف را بهکار میگیرند. همینها اگر گردآوری شوند، بهتدریج تبدیل به متدهایی خواهند شد که رفته رفته تکامل نیز خواهدیافت.
البته به این ماجرا میتوان از زاویهای دیگر نیز نگاه کرد. بهنظر میآید که هنرجویان اصولاً در خود نیازی به آموزش تکنیکی آواز احساس نمیکنند . طبیعتاً این خلاء که باید از جانب این طبقه بیشتر احساس شود نیز بههمین دلیل مسکوت ماندهاست.
نداشتن عادت آیندهنگری و نگاه كاسبكارانه، یک مشکل اجتماعی است که به همین سالهای اخیر محدود نميشود. شاید عبارت زیبایی نباشد، ولی حقیقت دارد. طبیعتاً نمیتوان انتظار داشت که در حوزهي موسیقی هم از آن مستثنی باشیم. وقتی که افراد خیلی سریع و فقط با دوبار آواز خواندن در یک مجلس، پایشان به رادیو و تلویزیون و بعد هم به انتشار آلبوم باز میشود، طبیعی است كه بهتدریج سلیقه مردم افت كند. اين مساله از سويی دیگر، بیتفاوتی و بیانگیزگی را نزد سوی صاحبان فن پدید میآورد. بلاتکلیفی موسیقی از يك سو و انواع آن از سوي ديگر در نسل جوان ما نوعی سردرگمی ایجاد کردهاست. جامعه به همه نوع موسیقی نیازمند است. موسیقی عزا، موسیقی جشن، موسیقی قومی و ديگر انواع موسيقي، خود گنجینهای بزرگ است. اما امروزه شاهد آن هستيم که موسیقی جدی فقط به موسیقی ردیف اطلاق ميشود. یعنی موسیقیهای دیگر که برای جامعه لازماند، جدی نیستند؟ ما هنوز رشتهای برای آواز در دانشگاهها نداریم. بگذریم که در رشتههای سازی هم هنرجویان خیلی راضی نیستند. هرچه هم تا امروز باقی مانده بیشتر به عشق و همت افراد بوده است.
ظاهراً قضیه در یک دور باطل افتاده است. پاسخ مسولان دانشگاهی به این خواسته نیز این است که تا زمانیکه مطالب مستند و مکتوبی دربارهي آواز نداریم، چگونه دوره تحصیلی آواز دایر کنیم؟
بالاخره باید از یک جایی شروع کرد. نباید به بهرهدهی زودرس دل ببندیم. اگر دانشگاه نیاز به پشتوانهي علمی مکتوب دارد، وظیفهي وزارت آموزش عالی است که پروژههای تحقیقاتی راه اندازی کند و از صاحبان تجربه در این مقوله بخواهد ظرف 2 یا 3 سال مجموعهای از فنون یا متدهای آموزشی آواز را تدوین کنند. قرار هم نیست تا این متدها از همان ابتدا کامل باشند. به مرور میتوان اصلاحشان كرد. ضمن اینکه فکر میکنم انجمنهایی که در زمینهي موسیقی فعال هستند هم میتوانند کارساز باشند و به استادان انگیزه بدهند. اگر هر طرف منتظر دیگری باشد، اتفاقی نخواهد افتاد.
اما جالب است که با تمامی این کمبودها، آواز هنوز محبوبترین عنصر موسیقی است.
طبیعی است. با وجود همهي اين کمبودهای آموزش آکادمیک آواز در ایران، هيچگاه اصل هنر آواز قابل انکار نیست. آواز نزدیکترین ساز به وجود آدمی است. طیف وسیعی از احساسات با آواز قابل بیان است. به ابزاری هم نیاز ندارد. آدمی را نمیتوانید پیدا کنید که در عمرش چیزی را زمزمه نکردهباشد. اما ضعف بزرگ در این است که در جامعهي کنونی و همچنين اهالی فن، خیلی از هم دور شدهاند. این افراد که هنوز تعدادشان هم کم نیست، اگر با هم بیشتر در ارتباط قرار بگیرند و با انتقال تجربیاتشان به یک کار جمعی برسند، مطمئن باشید که تدوین این شیوهها و پیادهسازی اصول علمی برای آموزش آواز و ارتقای آواز هنوز هم دور از دسترس نیست. اما اگر قرار باشد فقط به ردیف آوازی بسنده کنیم مطمئن باشید که آواز به یک شی موزهای تبدیل میشود. خواننده نباید فقط بداند که درآمد ماهور چیست. يك خواننده باید اول معنی آوازخواندن را بفهمد، شیوههای استفاده صحیح از صدایش را یاد بگیرد، تکنیکهای فیزیکی خواندن را بیاموزد، وسعت صدایش را کشف کند و بفهمد که صدایش برای چه نوع آواز و متنی مناسب است.
رسیدیم به مقولهي دیگری و آن متون آوازی است که عموماً در موسیقی ما وابسته به ادبیات کلاسیک است. نگاه شما به متون آوازی و وضعیت آن چیست؟ بهعنوان یک خواننده چقدر با محتوای شعر در ارتباط هستید؟
ادبیات ما آنقدر غنی است که واقعاً کمتر میشود شما را برای انتخاب شعر یا متن مناسب آوازی لنگ بگذارد. فکر میکنم کمتر معنا و حسی را پیدا کنید که نتوان برای آن متن مناسبی پیدا کرد. هرچند موسیقی در حال تحول است ولی یقین دارم که حتی در شیوههای نوین آهنگسازی هم میتوان متن مناسبی را شناسایی کرد. با مرور بر نوآوریهای اخیر آقایان شجریان و علیزاده به نوآوریهايی بدیع در شیوههای آواز که انسان را به وجد میآورد، مواجه ميشويم. انتخاب شعر پرندههای «م.آزاد» توسط آقای علیزاده، نمونهي بارز نوآوري در شعر و آواز است. در این آواز که به قصد، دارای گردش مداوم متن است، برخلاف شیوههای گذشته، که همواره بعد از هر جمله یا بیت منتظر جملهای جدید بودیم، موسیقی و آواز به شکلی موجز، عظمت و شگفتی هستی و زندگی را در «پرواز یک پرنده» انتقال میدهد. این تکرار، یک تکرار معنیدار است که حرکتی روبهجلو و تکاملی دارد.
موسیقی آوازی میتواند منظور و مفهوم نهفته یک شعر را منتقل کند. از طرف دیگر به نظر میرسد اگر خواننده با معنی آوازی که میخواند ارتباط نداشته باشد مطمئناً امکان بیان و انتقال آن مفهوم را نیز پیدا نخواهد کرد. آواز باید درگیر با مفهوم و معنی شعر باشد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
موسیقی به نوعی در بطن ادبیات شعری جاری است. اين درحالياست كه شاید سرایندگان آن لزوماً آن را با دید موزیکال نسروده باشند. بهنظر میآید که همین غنا و پربار بودن ادبیات و شعر فارسی باعث شده تا در زمینه ترانهسرایی و تصنیفسرایی بهشدت تنبل شده باشیم.
هرچند شاید شعرای ما آثارشان را تنها به نیت خوانده شدن بهصورت آواز نسروده باشند، اما اغلب آنها اهل یا حتی مسلط بر موسیقی بودهاند. فاصلهي کم بین شعر و موسیقی ذات ادبيات كلاسيك است. شما به اشعار نظامی نگاه کنید و ببینید از این اشعار چند اپرا میتوان استخراج کرد! البته در گذشته تصنیفسرا و ترانهسراهای زیادی داشتیم اما هماكنون دیگر شاید به تعداد انگشتان دست همنرسد.
به نظر شما ممیزی هم در این کاهش نقش دارد؟
قطعاً بی تاثیر نیست. بههرحال بحث مجوز گرفتن در اين مساله بيتاثير نيست. سوءتفاهمها با اشعار حافظ و مولوی رفع شده، اما گذشتن از مسیر ممیزی، شاید یکی از دلایل کاهش انگیزه در ترانهسرايي باشد. وقتی سراینده این دغدغه را داشته باشد که چه بسراید و چه نسراید، قطعاً در ذوق، انگیزه و قریحهاش اثر میگذارد. وقتی به تصنیف، سرود گفته ميشود، یعنی هنوز اصل تصنیف را قبول نداریم، چه برسد به محتوای آن. با وجود محدودیت براي استفاده از صدای زن، صدمه جدی به موسیقی آوازی وارد شده. مگر چقدر متن و تصنیف میتوان سرود که مناسب صدای مرد باشد؟ ما به وسعت و رنگ صداهای دیگر هم احتیاج داریم. مگر میشود لالایی مادر را حذف کرد یا یک مرد آن را بخواند؟ همهي این موارد در کم شدن سرودهها اثر میگذارد . اما حرف شما را هم می پذیرم که کم کاری شده است. وقتي که در آموزش آواز دارای متد نیستیم، طبیعی است که این ضعف در حوزههای پیرامونش هم اثر بگذارد. ترانهسرایی، پشتوانه ادبی و موسیقی میخواهد. همانطور که قبلاً گفتم، ارتباط میان دستاندرکاران موسیقی از جمله آهنگساز، سراینده، نوازنده و خواننده کم شدهاست. به گذشته نگاه کنید، مثلاً «عارف»، ارتباط تنگاتنگی با موزیسینها و خوانندگان داشت. با هم معاشرت میکردند، رفتوآمد داشتند، با خلقوخوی یکدیگر، عواطف، احساسات، دغدغههای و روحیات یکدیگر آشنا بودند. آن ارتباط سینه به سینهای که درباره اش صحبت کردیم فقط به آموزش مستقیم منحصر نمیشد. این ارتباطات و زندگی کردنها نقش مهمی در رشد موسیقی دارد. فکر نمیکنم در دنيا هم مغایر این مطلب باشد. گروههاي موفق، سالها با هم زندگی میکنند تا با روحیات یکدیگر آشنا باشند، چیزی که ما در ایران کم میبینیم. قطعاً به این صورت نيست که آهنگساز آهنگش را بدهد به یک غریبه بخواند. امروزه در خیلی مواقع، خواننده حتی تا زمان ضبط در استودیو، آهنگساز و سراینده را ندیدهاست. اما امروز پیلهای که هنرمندان دور خود پیچیدهاند در این مسئله نقش مهمی دارد. از طرفي، کفگیر آنقدر به ته دیگ خورده که اگر گنجینهي تصنیفهای زیبای قدیمی یا تلاش عاشقانهي آهنگسازان انگشت شماری را نداشتيم، معلوم نبود باید چه میکردیم.
منبع : سايت فرهنگ و آهنگ
سکوت در آواز ما موج می زند، درباره کنسرت دريای راز اولين گروه موسيقی پاپ متشکل از ۱۴ زن ايرانی
«دريای راز» اولين گروه موسيقی پاپ که متشکل از ۱۴ زن ايرانی است، کنسرت خود در شهر دبی را در تاريخ ۲۹مارس برگزار کرد.
اين گروه که توسط خواننده اصلی اش «دريا ولی لو» ۳ سال پيش اين راه اندازی شده، تاکنون اجراهای زيادی در داخل ايران و در سالن هايی که فقط مخصوص بانوان است، داشته است.
خانم ولی لو چند سال است که گروه شما تشکیل شده است و شما اولین گروه زن ایرانی با این شیوه هستید. دلیل این که از ایران خارج شدید تا در خارج از ایران کنسرت داشته باشید چیست؟
من و ساير هنرمندان اين گروه تصميم داريم فصل جديدی را در موسيقی ايرانی شروع کنيم . الان ۳ دهه از ممنوعيت آواز خوانی زن ها درايران می گذرد واين موضوع همواره زن های هنرمند ايرانی را آزار داده است.
وضعیت شما در ایران چگونه است؟ آیا هیچ وقت در ایران برنامه اجرا کرده اید؟
البته ما در داخل کشور آزادی های ويژه ای داريم و می توانيم برای خانم ها برنامه اجرا کنيم و حتی صدای زن ها در خيلی از برنامه های راديو و تلوزيونی پخش می شود ولی به نظر من پتانسيل بيشتری در اين زمينه وجود دارد و در حال حاضر خلا، و شکاف بزرگی در اين سال ها به وجود آمده که برای رفع آن بايد تلاش زيادی کرد.
آيا دبی شهر مناسبی برای اولين اجرای اين گروه در خارج از کشور هست؟
دبی بخاطر نزديکی به ايران و ارتباط مستقيمی که با بازار غرب دارد در چند سال اخير با استقبال وسيع ايرانی ها روبرو شده است و در واقع مرکز ايرانی های خارج از کشور شده است . فعاليت های هنری هم در اين شهر توسط سازمان های خصوصی و دولتی حمايت می شود و همين حمايت باعث شده که ما به اينجا بياييم.
با وجود محدودیت هایی که جمهوری اسلامی برای زن ها قایل است، چگونه محوز اجرای آثارتان در ایران را دریافت می کنید؟
ما نگاه ويژه ای به موزيک گروهی داريم و سعی مي کنيم علاوه بر رعايت قوانين جمهوری اسلامی ، موسيقی و آواز زنان ايرانی را از سکوتی که سال هاست دچار آن شده خارج کنيم .همه ما حجاب را رعايت می کنيم و پوششی متناسب با عرف امروز جامعه داريم.
آیا بخش های آوازی را به صورت یک نفره اجرای می کنید؟
دربخش آواز فقط هم خوانی می کنيم و تک خوان نداريم و در بخش موزيک هم همه کارها با خود خانم هاست و تنها مردی که با ما همکاری دارد آقای فوآد حجازی است که آهنگ های ما را تنظيم می کند.
سکوت در آواز ما
«حنا» که يکی ديگر از خوانندگان اين گروه است درباره آشنايی مردم می گويد: سکوت در آواز ما موج می زند و متاسفانه فهم درستی از موزيک و آواز بانوان ايرانی وجود ندارد. ما در سال گذشته با تهيه و پخش موزيک ويديوی خودمان سعی کرديم تا اولين قدم را در شناساندن موزيک امروز بانوان ايرانی به خارج و داخل کشور برداريم.
حنا اعتقاد دارد که علی رغم اين که زنان امروز در داخل ايران فعاليت های مهم و تاثير گذاری دارند ولی متاسفانه هيچ باز تابی از اين فعاليت ها در مطبوعات و رسانه های داخلی ديده نمی شود .
منبع : رادیو فردا
گفتگو با سمانه رضايي ( ترانهسرا )
امروزه، در عرصه ترانه، استعدادهايي خوبي در حال شناسايي هستند كه بها دادن به هنر و جهتدادن به علايق آنها ميتواند فرداي روشني را در موسيقي ايران و ترانه فارسي رقم بزند. سمانه رضايي يكي از جوانهاي مستعد است كه تا به امروز ترانههايش نه تنها مورد توجه قشر موسيقي بلكه قشر قلم به دست نيز قرار گرفته است و حضور او در عرصه گفتگوهاي مطبوعاتي حاكي از اين توجه است. سمانه كه چندي پيش مهمان برنامه « شب ايروني » شبكه مهاجر بود ، متولد 12 ارديبهشت سال 62 و دانشجوي سال سوم رشته ادبيات فارسي ميباشد كه در چندين نشريه نيز به عنوان نويسنده همكاري ميكند .
ايشان ضمن گفتگويي با سايت « هنر و موسيقي » در رابطه با سنگينترين مسووليت يك ترانهسرا گفت : « ترانه انعكاس شفاف احساسات بشريست. تعريفي ساده و معصومانه از هرآنچه كه بيانش دشوار است. تصويري است از تمام اتفاقات تلخ و شيرين دستان چيرهگر . يك ترانهسرا بايد توانايي به رخ كشيدن اين احساسات و عواطف را در قالب يك اثر زيباي هنري داشته باشد. بيان ناگفتههايي كه هميشه شنيدنيترين هستند، چذابيت خاصي دارد و در عين حال كاري مشكل است. هميشه ساده بودن و روان بودن كمي مشكل به نظر ميرسد. چگونه بيان كردن اين احساسات به گونهاي كه براي هر شنوندهاي جذاب و دلنشين باشدخود هنر بزرگي است . عنوان كردن مسائل و مشكلات اجتماعي، تلخيهايي كه هر روز به چشم ميبينيم، در قالب زبان شيرين ترانه نيز از مسئوليتهاي سنگين يك ترانهسرا به شمار ميآيد. صِرف بيان احساسات و آرزوها وظيفه يك ترانهسرا را به عنوان يكي از مهرههاي اصلي دنياي هنر به پايان نخواهد رساند. عنوان كردن حقايق رسالت مهمي بر گردن اين قشر است.
وي ادامه داد : « بارها براي خود ما پيش آمده كه در حين گوش دادن به موزيك، ترانه با خود زمزمه ميكنيم بعضي اوقات سراينده مخاطب را با احساسات خود شريك ميكند گويي حرفي كه به زبان آورده فقط حرف دل خودش نيست بلكه حرف كساني است كه به دنبال همدردي ميگردند. اين يكي از خواص ترانه است اما از آن مهمتر ايجاد يك حس آشنايي در مخاطب است. همه ما در فطرت خود به « دوست داشتن » علاقه داريم. آينه احساسات ما گاهي زنگاري از كينه، نفرت، بياعتمادي و . . . به خود مي گيرد. بايد دستان مهرباني پيدا شود تا اين غبار را از آينه احساسات، پاك كند. گاهي اوقات ما فقط نياز به يك تلنگر داريم؛ در واقع يك تذكر ظريف و شاعرانه كه جنبه نصيحت نداشته باشد چرا كه اصولا غالب افراد تمايلي به شنيدن نصيحت ندارند و فقط يك يادآوري كوچك در ترانه به خوبي ميتواند اين وظيفه را بر عهده بگيرد » .
اين ترانهسراي با آتيه ضمن اشاره به شناخت سراينده از مخاطب اظهار داشت : « خوب است بدانيم با كه سخن ميگوييم و بايد چگونه سخن بگوييم . تاثير سخن و كلام زمان بيشتر خواهد شد كه گوينده شناختي كافي از مخاطب خود داشته باشد. هر جامعهاي فرهنگ و سلايق خاص خود را دارد. اگر قبل از بيان هر جملهاي به علايق، فرهنگ و اعتقادات كساني كه شنونده سخن ما خواهند بود بيشتر دقت كنيم به طور قطع استقبال بيشتري از اثر خواهد شد. سخني كه مغاير آرمانها و خاصههاي مردم باشد نه تنها ماندگار نخواهد بود بلكه از طرف مردم پذيرفته نشده و قابل هضم نخواهد بود. تطابق يك ترانه و يا هر اثر هنري ديگر با خاصههاي مردم، كليد موفقيت اثر و دليل ماندگار شدن هميشگي آن است » .
وي خاطر نشان كرد : « هميشه سبك فردي هر هنرمندي در هر هنري تقريبا آشكار و شناخته شده است . هر شخصي براي خود سبك خاصي دارد. حتي يك دانش آموز و دبيرستاني در نوشتن انشاء براي خود سبكي معين دارد . همه ميدانند كه فلان خوانده تمايل به ارائه موزيكهاي اسلو دارد و يا استفاده از يك ساز خاص مثلا ويولن يا هر ساز ديگري. در آثار فلان آهنگساز براي همه عادي است البته ترانهسريايان نيز از اين مقوله مستثني نخواهند بود. به طور قطع اين خصوصيت ايراد يا نقش كار به شمار نخواهد آمد بلكه استفاده مكرر از يك ساز و يا يك فضاي خاص در كار معرف سبك هنرمند خواهد بود اما به عقيده من شكستن اين حصارها و ايجاد تنوع نه تنها اشتباه نيست بلكه براي مخاطب جالب و هيجانانگيز خواهد بود. اينكه يك ترانهسرا بتواند در فضاهاي عاشقانه ( چه منفي، چه مثبت ) ، اجتماعي، عرفاني و . . . آثار قابل قبولي ارائه دهد، بيانگر قابليتهاي بالاي اوست. عادت دادن شنونده به شنيدن آثار منحصرا شاد يا منفي همان تكرار مكررات خواهد بود. براي همه مثل روز روشن خواهد بود وقتي اسم فلان ترانهسرا را در يك آلبوم ميبينند بايد منتظر شنيدن يك نوع كار خاص و از پيش تعريف شده باشند اما اگر يك روش معين را الگوي نوشتن نكنيم هميشه گوشهاي كنجكاو بيشتري براي شنيدن اثر جديد وجود خواهد داشت. اين روش به هيجانانگيزتر شدن كار كمك زيادي خواهد كرد هميشه همه منتظر هستند تا ببيندد اين شاعر اينبار به كجا سرك كشيده و با ذوق بيشتري منتظر شنيدن حرفهاي تازه او خواهند بود. من شخصا دوست دارم هميشه متفاوت با قبل باشم و هميشه حرف تازهاي براي گفتن داشته باشم »
سمانه رضايي در رابطه با وظيفه مطبوعات در زمينه ارتقاء سطح ترانه گفت : « قدم نخستين در ارتقاء بخشيدن سطح ترانه، شناخته شدن آن است. مطبوعات به عنوان يك رسانه جمعي پر مخاطب توانايي بيان يك تعريف كامل و جامع و ارائه يك تصوير روشن و كاملا صحيح از ترانه را دارد. در اكثر مواقع، زبان ساده و روان ترانه شنونده را دچار شبهه ميكند. استفاده از كلمات محاوره در مواردي ضربالمثلها و تكيهكلامهاي روزانه دليل بر ضعف علمي سراينده نيست . خصوصيت بارز ترانه برقراري ارتباط با مخاطب به طريقي ساده و صميمي است . ترانه بر خلاف شعر براي قشر خاصي سروده نميشود بايد عام پسند باشد تا اثري موفق و ماندگار باشد . البته ساده بودن دليل بر تخصصي نبودن نيست . سادهگويي خود هنري است كه جزء با تمرين و تجربه به دست نخواهد آمد. اين شناخت صحيح از ترانه حاصل نخواهد شد مگر با تمركز بيشتر مطبوعات به روي قابليتها و تواناييهاي اين هنر چرا كه تا زماني كه ترانه به درستي تعريف و شناخته نشود جايي براي پيشرفت نخواهد داشت همچنين مطبوعات قدرت حمايت و پشتيباني از جامعه ترانهسرايان را دارد با وجود چنين پشتوانه دلسوزي، دلگرمي بيشتري ، جهت هر چه بالاتر بردن سطح علمي ترانه در ميان ترانهسرايان و در نتيجه علمي شدن اين هنر وجود خواهد داشت.
او ضمن بيان اين نكته كه : « عدم سرمايهگذاري كافي در هر بخشي، مانع بزرگ پيشرفت آن خواهد بود » اظهار داشت : « مردم ما طبعي لطيف و شيرين دارند. افرادي هستند كه ذوق نوشتن و سرودن ترانه و شعر را دارند اما از روشهاي صحيح و علمي آن اطلاع كافي ندارند تنها روش يادگيري تحصيلات دانشگاهي نيست. منابع مختلف از جمله كتابهاي تاليف شده در زمينه فنون درست نوشتن و درست سرودن در زبان و ادب فارسي كمك بزرگي به علاقمندان ميكند ( متاسفانه همه از وضعيت نابسامان كتاب مطلع هستند ! ) . در كشور ما آنقدر كه به زبانهاي خارجي اهميت و بها داده شده به زبان و ادب فارسي و آموزش آن اهميت داده نميشود. تعداد كلاسهاي آموزشي زبانهاي خارجي فراتر از حد تصور است اما تعداد كلاسهاي آموزش شعر و ترانه در ايران بسيار كم و انگشتشمار است. علاقمندان دسترسي كافي به اين منابع و كلاسهاي محدود را ندارند » .
اين ترانهسرا به زودي قطعهاي از سرودههايش را در آلبوم « منم ميشم مثل خودت » با صداي مهران احراري خواهيم شنيد در پايان به تمام علاقمندان عرصه ترانه توصيه كرد كه : « هيچوقت احساسات خود را ناديده نگيريد. زماني كه حس كرديد توانايي خوب نوشتن را داريد به فكر پرورش دادن احساسات هود باشيد. البته تنها نوشتن ملاك موفقيت نيست. استعداد در هر زمينهاي كه وجود دارد بايد بالفعل شود. سرپوش گذاشتن به روي اين خاصهها بزرگترين اشتباه است. هميشه براي دانستههاي خود ارزش و احترام قائل شويد » .