ايرانيان خط را از کجا آموختند؟
مردم ايراني، که به فرمودهٔ زرتشت از سرزمين ايْرانَ وَيِچَ بيرون رانده و براى پيدا کردن چراگاه و خورش بهسوى خوارزم و ايران رهسپار شدند غالباً مردمى بيابانى و چوپان و برزيگر بيش نبودند و از خود خط و ادبيات و فرهنگ و آداب شهرنشينى نداشتند. اين معنى از حالت آريائيهاى سکائى و تخارى و سَرْمَتْواَلاّن (رجوع کنيد: ايران ساسانى کريستنسن، ص ۱۰ ـ ۱۳)، که بعدهد از مشرق آسيا وارد ايران شده و براى بهدست کردن چراگاه و خورش با برادران ايرانى خود که پيشتر از آنان وارد ايران يا هند شده بودند و زد و خوردهاى خونين پرداختند، معلوم مىشود و مىبينيم که آن قوم نه خطى داشتند و نه داراى کتابى و شريعتى بودند، و بهجز پرستش قواى طبيعى و ستارگان کيشى نداشتند و از اينرو داراى تربيت شهرنشينى که خط سرآمد آن است نبودند.
ديگر مىبينيم که خطوط پذيرفتهشدهٔ اين اقوام نيز خطوط ملل سامى است يعنى همان خطى که ساير برادران آريائى ما چون هند و يونان و رم و فرنگ و روس و ژرمان و ساير شاخههاى نژاد سفيد آن تقليد کردند.
در اساطير و نامههاى باستانى ايران نيز اين معنى ثبت است که خط از طرف ديوان به پادشاهان باستان ايران مانند طهمورث زيناوند آموخته شد و اين سخن در شاهنامه ياد شده است آنجا که گويد:
چون طهمورث آگه شد از کارشان برآشفت و بشکست بازارشان
کشيدندشان خسته و بسته خوار بهجان خواستند آن زمان زينهار
که ما را مکش تا يکى نو هنر بياموزى از ما کت آيد به بر
نبشتن به خسرو بیا مو ختند دلش را به دانش برافروختند
نبشتن يکى نه که نزديک سى چه رومى چه تازى و چه پارسى
چه سغدى چه چيني(۱) و چه پهلوى نگاريدن آن کجا بشنوى (۲)
(۱) . چينى در اينجا در غالب شاهنامه نه مراد مملکت چين است که ما امروز آن را مىشناسيم و آن را ختا و ختن و مهاچين هم مىگفتهاند ـ بلکه مراد از چين در تاريخ قديم ما کاشغر و حدود تبت است و مراد از چينى مردمى است که در آن نواحى ساکن بودهاند مثل تاتارها و ساير ترکان آلتائى و اينجا بلاشک از خط چينى مقصود خط ”ايغوري“ است که از خط آرامى ساخته شده است و بعدها تصرفاتى در آن بهعمل آمد که آن را از بالا به پائين نوشتند. در حقيقت ابتدا مردم ايرانى ساکن آن طرف جيحون مانند سغد و تخارها و سکاها را ”ترک“ و مرد همجوار آنان يعنى مردم زردپوست آلتائى را چينى مىخواندهاند، و رفتهرفته اين مردم يعنى چينىها جاى ايرانيان شرقى را گرفته و سکاها و تخارها را به داخل حدود ايران کوچ دادند و اين حال در عهد ساسانيان روى داد بنابراين کلمه ”ترک“ به نژاد زردپوست التائى اطلاق شد و هنوز هم اين نام بر آن گروه اطلاق مىشود و قبل از اين آنان را چينى مىناميدهاند.
(۲) . (شاهنامه جلد ۱ صفحه ۲۲ بروخيم.)
از اين روايت فردوسى که از روى روايات باستانى ايران گرفته شده است نيز به خوبى برمىآيد که آرياهاى آن روز که در ايران استقرار يافته بودند، خود داراى تمدّن و خطّ نبودند و اين مبادى و اصول را از رعايا و زيردستان مغلوب خود آموختند و آن زيردستان مردم قديم ايران بودهاند که بعدها از آنان به ”ديو“ تعبير شده است، و يا اسراى جنگى از نژادهاى همسايه و يا اتباع ملل مجاور که مغلوب ايرانيان مىشدند.
مىدانيم که ايرانيان (مادىها) در طول مدتى که يوغ بندگى و رعيتى ملل مقتدر سامى (آشور) را به گردن داشتند، با خط آشورى که خط ميخى است آشنا شدند و سپس که گردن از قيد ذلّت و بندگى آنان برتافتند و دولتى مستقل از خود برقرار ساختند خط ميخى را تکميل کردند، و از اينرو مىبينيم که در بدو تشکيل دولت هخامنشى اين خط مانند خطّ ملّى مورد استعمال پادشاهان بزرگ چون کورش، داريوش، خشيارشا، اَرْتَخشْتَرْهَ و غيره است، و در سنگها و مهرها و فلزات و گلپارها و ديگر کتيبهها و نوشتهها آن را بهکار بردهاند، و سپس نيز خبر داريم که خط ديگرى که آن هم از خطوط مردم سامى است، مورد استعمال ايرانيان قرار گرفته به خط پهلوى مشهور گرديد.
قديمىترين آثار به خط آرامى در ايران
بعد از کتيبهٔ نقش رستم قديمىترين آثارى که به خط آرامى از طرف ايرانيان در دست است سکههاى پادشاهان ”پرتهدار“ مىباشد.
از زمان سلطنت هخامنشي، فارس در مملکت ايران داراى اهميت فوقالعاده بود ـ شاهنشاهان ايران آنجا را محل اقامت تابستانى خود قرار داده و در ايام زمستان اوقات خود را در شوش و يا بابل بهسر مىبردند ـ و به همين جهت شَتْٰرپُوانهاى پرسپليس که قطعاً از خاندان سلطنتى بودند در ميان سايرين وضع ممتازى داشتند ـ و چنانکه از روى مسکوکاتى که بعدها ضرب کردند فهميده مىشود اين شاهزادگان هم نمايندهٔ قدرت سلطنت و هم نمايندهٔ قدرت مذهبى بودند ـ بهعلاوه استرابو در کتاب خود (کتاب ۱۵ فصل ۳ بند ۳ و ۲۴) مىنويسد: اقتدار شتربوانهاى مزبور در زمان هخامنشىها و سلاطين مقدونى زياد بود ولى در زمان اشکانىها بهتدريج کاسته شد ـ بعد مؤلف مزبور اضافه مىکند: ”امروز (قرن ۲) ايرانىهاى فارس استقلال خود را حفظ کرده و داراى سلاطينى هستند که ابتدا مطيع مقدونىها و بعد مطيع پارتها بودهاند.“
در سال ۳۲۳ قبل از ميلاد، سلاطين فارس، تحت تبعيت اسکندر کبير که قطعاً در حفظ قدرت آنها براى استفاده از نفوذى که آنها بر مزديسنهاى (پيروان مذهب ايرانىهاى قديم) مرکز و جنوب ايران داشتند، مىکوشيدند، درآمدند.
قديمىترين سکهاى که از اين شاهزادگان بهدست آمده متعلق به قرن ۳ قبل از ميلاد است و بهنام بَغْٰهدات (Baga dat) پسر بَغَکِرْت مىباشد ـ و بعد از آن سکههاى ”وَهوبُرز“ و ديگران است.
سکههاى اين سلاطين داراى علامت آتشکده و صورت بيرقى چهارگوشه که ظاهراً همان علم کاويانى بوده است و مىباشد و علائمى ديگر از آثار اوستائى در آنها موجود است ـ بغداد و وَهُوبُرز جنبهٔ دينى داشتهاند و پنام بر روى دارند و تاريخ رياست آنان به عقيدهٔ کريستنسن ۲۸۰ قبل از مسيح است.
اين سکهها نمونهٔ خوبى از تطوّر خط آرامى است، چه اين سلسله که سکه زدهاند تاريخ آنان تا پانصد سال بعد، يعنى تا عهد ”پاپک“ و پسرش (ارتخشير پاپکان) امتداد پيدا مىکند، از گردهٔ سکههاى مذکور مىتوان دانست که در اين مدّت چگونه معمولى ايران تغييراتى پيدا کرده و به خط ساسانى منتهى گرديده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سکهٔ بغَدات پسر بغَکرِت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عبارت سکه: بَغَٔات پرتَرکه زى بَغىبَغَکِرْت