-
برگـَـــرد..
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ...
-
آرامـــشـے کـه اکنـــون دارم
مدیــون ِ انتــظارے است
کـه دیگــر از کسے نـدارم
"سیلویا پلات"
-
شبی که باران می امد زیر باران سرد
رها میکنم بغض زخمهایم را
در حالی که همه میگویند :
خوش به حالش …
چه زود فراموش کرد !
-
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
-
همه سیگارها را دیگر نصفه میکشم ؛ به یاد آن زمان که میگفتی : " یکی روشن کن دوتایی بکشیم "
-
زندگانی برای باور کردن و دوست داشتن است. من مدت ها باور کرده ام و دوست داشته ام.
حال بس است. آن چه بنویسم جز پریشانی چیزی از جبهه ی آن احساس نخواهی کرد. پس خاموش میشوم.
نیما یوشیج
-
فرياد همه ي آن حسرتها را با قرصي خوردم..
ولي،ببين دست تنگ غمها مرا به كجا بردند..
خوردم..خوردم...
از دوست و آشنا خوردم،
ولي نه از دشمن..
به ظاهر راه ميروم،نفس ميكشم،ولي آنها مرا از درون كشتند..
چشمانم را بستم،وجودم را خاك كردم،
شايد روزي كسي مرا بيابد،بگويد بيدار شو،صبح است..
20/jan/12
Mehrdad Sh.
-
-
عادلانه نیست
این همه بغض
به یک گلو ...!
-
عاشق این شور حال عشق بی پروای خویشم...