دنيا ديگه مثه تو نداره نداره نه ميتونه بياره
دلا همه بيقراره عشقن اما عشقي كه واسه تو بيقراره :blush:
Printable View
دنيا ديگه مثه تو نداره نداره نه ميتونه بياره
دلا همه بيقراره عشقن اما عشقي كه واسه تو بيقراره :blush:
هر كس به طريقي دل ما ميشكند
بيگانه جدا و دوست جدا مي شكند
اخرین پست من در این تاپیک
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
اين هزار مرتبه گفتم نه
ديگر توان نمانده توانايي
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت
خود خواب رفته است
تو شعرهاي سپيد من
جايي نمونده واسه تو
سياهي و دربدري
از روزگار من برو
برو ديگه دوست ندارم
يه لحظه پيشم بموني
ديگه نمي خوام تو گوشم
شعرهاي غمگين بخوني
يه قاصد خبرم داد که آفتاب لب بوم
نوشتم رو تن شب که خوشبختي تمومه
نه من مونده نه مائي
نه حرفي نه صدائي
هزار دفعه شکستم عجب حادثه هايي
نپرس از شب و روزم تو خوابم تو چه خوابي
به مستي شب و تا صبح خرابم چه خرابي
به شب زل زده بودم به اين عشق
که شب مهتابي ميشه
نگاهم به هوا بود به اين عشق
که روز آفتابي ميشه
بهار پشت زمستون پس از تو برام قصه ي غم داشت
نبودي که نبودي پس از تو بهارم تو رو کم داشت
...
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني بُرَقَع از رويت
توآه ای برگزیده دنیای من!
نگاه دار! که عمری به راه ِ چون تو سواری
فشانده چشم سرشکی، نشانده اشک غباری
به لوح سینه خیالم کشیده نقش ِ عزیزی
بدان عزیز نماید نشانه ها که تو داری
کرم نما و فرود آ که پیش ِ دیده حیرت
همان خیال محالی که در کناری و یاری
چوواگذاشته ام خلق را زخویش به عمری
کنون سزد که به خلقم زخویش وانگذاری
دلم گریخته از دست تو نشسته به پایت
که از حصار وفایت نجسته راه فراری!
چنان به بوی تو دارد تنم هوای شکفتن
که گل زسنگ برآرم گرَم به خاک سپاری
به خنده گفتی«اگر جز تو را عزیز بدارم،
مرا عزیز بداری؟» به گریه گفتمت«آری!»
...
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیسـت