میان جوی یخ بسته
بشویخم بند قنداقت
چو خندی یاسمن خندد
بنازم خنده داغت
لبت گلبرگ سیمینم
نگاهت عطر رنگینم
شکفته در صدای تو
تمام عمر شیرینم
دریغ از همسر نازا
زن نازا زن ننگ اس
Printable View
میان جوی یخ بسته
بشویخم بند قنداقت
چو خندی یاسمن خندد
بنازم خنده داغت
لبت گلبرگ سیمینم
نگاهت عطر رنگینم
شکفته در صدای تو
تمام عمر شیرینم
دریغ از همسر نازا
زن نازا زن ننگ اس
سوسک هاي گوژ پشت
با لذتي روان پريش
از آن واژه تسخير کننده
بر سر در اتاق خويش
خش خش لباس پاپ ها
:سلام دکتر! سلام!
پياپي ضربدر زدن در خانه "موافقم"
از باران يکريز گزينش ها خيس
بي وقت آزاد
مشغول باز توليد جهل و تقيه
در سوگ روز بزرگداشت خود
با کندي تر مي کنند
لبه پاکتي را
از ته مانده قلب و مغز خويش
به مقصد
سمينار آسيب شناسي .
سلام:
شعر با لهجه اصفهانی بود؟
یاد دارم که روزگاری بود که مرا پیش غمگساری بود
با لب یار و در بر دلدار هر زمانیم کار و باری بود
دونای بارون ببارين آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر
اين همه تاريخ ...
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت ديگر
تن دادن به ايدولوژی که می خواهد با ايدولوژی بستيزد.
مادر بزرگ می گويد : بيچاره رعيت!
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
تیم ما پیراهنِ مارکدار نمیپوشد
بی سپانسر حال میدهد بازی
یک بازیِ تمیز
تمیز یعنی قشنگ
بیهوسِ گل زدن
خراب یعنی
ما که یک زمین بیشتر نداریم
بهترین دروازهبانت میشوم
بیخط، بینشان
خلاص
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقه ی آشناییت
توی نی شیرش فوت میکرد
یک زن پنجاه و دو ساله
هفت نوه داشت
موهای رنگ نکرده
یک خانهی تمیز و مرتب
شام شب را آماده کردهبود
میگفت دوست دارم
همیشه خیلی دوست داشتم
حبابها قشنگند
درد عشق از تندرسي خوشترست
ملک درویشی ز هستی خوشترست
تا سلسلهی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گهگه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان
نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای می دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش
درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
تا عهد تو در بستم،عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
الا ای آهوی وحشی كجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان , دو بی كس
دد و دامت كمین , از پیش و از پس
بیا تا حال یكدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
كه می بینم كه این دشت مشوش
چرا گاهی ندارد خرم و خوش
شو تورا به چه من را چه کار داری
-
من ز دست تو کدامین طرف جاری
يادم آيد كه بوسه طلب ميكرد
با خنده هاي دلكش مستانه
يا مي نشست با نگهي بي تاب
در انتظار خوردن صبحانه
فروغ فرخزاد
هنوز از پیش تازیان می دوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید
چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان می برد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
شیر را سفت میکنی
در را میبندی
چراغ را خاموش میکنی
پرده را میکشی
مدادت را پرت میکنی پشتِ تخت
تلفن را قطع میکنی
پتو را میکشی رویِ سرت
در تاریکی
یک جفت چشم خیره نگاهت میکنند
در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت
ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همیآیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
این واژهها که جز تو نیستند
شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است
که بتراشم واژهها را
چون آنجلو
که داوود را
و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان
نمی دانم چه می شود،
هراسی می اید و آشوبی به جای می گذارد،
هیبت مرگ را دارد و یاد زندگی را.
سرم را پر می کند از هول،
دلم را خالی از شور.
ممنون sise اشعار زیبایی می ذارید
روز و شب
به سمتی
غیر از چهار جهت اصلی
با تمام قدرت
چیزی درونم
میدود
نفس نفس میزنم
عرق میکنم
گلویم خشک میشود
سرگیجه دارم
دیوانهوار میدود
پایانی ندارد
تا ابد خواهد دوید
او را بد زدهاند
خواهش میکنم سارا خانوم.
اشعار شما هم زیبایند.
دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
------------------
راسته که ميگن حاج مهدي اينجا نمياد ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ني من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم تو تويي هم تو مني
باتو اينچنينم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني ؟
----------------------
خوب نه كمتر ميام تو كجا اينجا كجا ؟ با ما شعرا ميچرخي
يه بار جستي ملخک
دو بار جستي ملخک
آخر تو مشتي ملخک ...
(ببخشيد اگه شعرم يکم جذاب بود :دی )
---------------------------
فکر نميکردم ذوق ادبي خوبي داشته باشي ، من از اين سبکي که گفتي نقاشيش رو ديده بودم ولي شعرشو نه ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
كاروان آنست كه آهسته و پيوسته رود
-------------------
خوب اين هنر تو هر زمينه اي رونق داره
دیری است که درگذشته ام و درگذاشته ام همه ی رویاها را.
شهر من منزلگاه اشباح است،
می روند و می ایند و خاکستر به جای می گذارند،
شهر من دل من بود.
دوش ديدم ، اره ماهي ره ميخانه زده بود
با خلايق گشته ياد يادواره کرده بود
گفتمش سو کدام رو اين سرعت ميروي
گفتتش ، دست من نيست دم ميرود من ميروم ...
----------------
نظرت چيه با اين سبک بيگيرم مهندسي جديدي اختراع کنيم ، فکر کنم بتونيم برا ايتاليايي ها شاخ شيم ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دنيا ديگه مث تو نداره
نه داره نه ميتونه بياره
بگو بگو كدوم خيابونه ؟
كه منو به تو ميتونه برسونه ؟
-----------------------------
خوب خوبه ولي من از كوچه بازاري هم خوشم مياد
هر کار را نکن گر بینی خرکی
-
هر خر را بنگر گر بینی چرتی ----------- (Chorty)
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
ویرایش شد
تا راه قلندري نپويي نشود
رخساره بخون دل نشويي نشود
سودا چه پزي تا که چو دلسوختگان
آزاد به ترک خود نگويي نشود
حتي-
جاي حاشا نيست
حرفي ندارم با تو-اي پيداي پنهان كار-
آن سوي تر از پرده هاي شك
نقش كسي غير از تو پيدا نيست.
با اين همه اما
در آسمان تو
وقتي به قدر لحظه اي لبخند هم جا نيست
-----------------
من ديگه ميرم شب خوش ...
تیری زدی به قلبم
-
ز ان طرف به عشقم
ماه از آن بالا خودی می نمایاند که هست هنوز.
همیشه آن بالا بوده است،
هر وقت که بالا را نگاه کردم.
همیشه آن بالا هست.
نگران نیست، نگاه می کند.
وامدار نیست، گوش می کند.
همیشه هست،
وقت شادی ها، وقت غر زدن ها،
روزهای عاشقی، روزهای مهربانی،
روزهای سفر، روزهای زندگی، روزهای مرگ.
روزهایی که حرفی بود برای زدن،
روزهایی که سکوتی بود برای شنیدن.
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غيب چه داند که چه خواهد
بودن می بايد و معشوق و به کام آسودن
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت