آتشين بال و پر و دوزخي و نامه سياه
جهد از دام دلم صد گله عفريته ي آه
بسته بين من و آن آرزوي گمشده ام
پل لرزنده اي از حسرت و اندوه نگاه
Printable View
آتشين بال و پر و دوزخي و نامه سياه
جهد از دام دلم صد گله عفريته ي آه
بسته بين من و آن آرزوي گمشده ام
پل لرزنده اي از حسرت و اندوه نگاه
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبتست بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
امشب نگاه سرد تو را دار می زنم
باعث تويی که دست به اين کار می زنم
ديدم حصار تازه کشيدی مبارک است
من نقشه ی سياه تو را جار می زنم
من مشتعل عشق علين چكنم
اسير درياي بيكرانم چه كنم ...
مجنون شدم ملاحظه داری ولی نگو
نام تو را واژگونه به ديوار می زنم
مردي نبود فتاده را پاي زدن
گر دست فتاده اي بگيري مردي
این افتخاره واسه من
که به بهانه چشمات
همین روزا یا میمیرم
یا دیگه دیوونه میشم
مـن هـمان روز ز فرهاد طمـع بـبریدم
کـه عـنان دل شیدا به لـب شیرین داد
در را باز کن منم
از پویه بازمانده براین ابر مارپیچ
فریاد میزنم
خرگوش وار دل به برم لرزان
ترسم که در گشوده شود
و انگه به نامیدی من خندد
چون یک دهان خالی بیدندان
سرداب اسمان و ..دگر هیچ
چو با حـبیب نـشینی و باده پیمایی
بـه یاد دار مـحـبان بادپیما را