ای پرستوهای خسته که غبار هر سفر به بال هایتون نشسته
ایا هنوز هم میگذرید ز شهری که زمونه به رویم دراشو بسته
اهای کبوترهای غمگین که نیرنگ اسمون کرده بالاتونو سنگین
ایا هنوز هم می نشینید به بامی که زمونه سرنگون کرده به پایین
Printable View
ای پرستوهای خسته که غبار هر سفر به بال هایتون نشسته
ایا هنوز هم میگذرید ز شهری که زمونه به رویم دراشو بسته
اهای کبوترهای غمگین که نیرنگ اسمون کرده بالاتونو سنگین
ایا هنوز هم می نشینید به بامی که زمونه سرنگون کرده به پایین
قوانین دنیا تک به تک
برای من اجرا شدن
هیچ استثنایی
هیچ اتفاق خوبی
هیچ...
دقیق و بی رحم
و موبه مو همه اجرا شدن
این(( من)) مشکل دارد!
وقتی دوست داشتن میان من و تو نزدیک است
و حجم های خالی زندگی با نام من و تو پر نشد
وقتی سکوت می کنی...
در برابر هر آنچه برای تو دارم...
شاید تنها کلامی که ما را...
به هم پیوند خواهد زد این باشد...
"خداحافظ رفیق...!"
چشمهايت را نقاشي کشيدم ..
و هر شب از دلتنگي هايم با او حرف ميزنم
و چشمهايت در نقاشي ..
آرام آرام گريه ميکند !!!
یک قطره اشک
مثل یک کوه قوی ست
مثل یک عقیده مصمم است
قصه های زیادی برای گفتن دارد
قصه های نو، قصه های کهنه
می تواند از دشمنی بیاید
یا از غم، از شادی، خشم
خوشی یا زیبایی
دانم و داني كه جانم عاقبت از آن توست
پس مزن آتش به جانم چون كه جانم جان توست
گر زني آتش به جانم من بسوزم در رهت
پس از آن هر ذره ي خاكسترم خواهان توست
غم آمده غم آمده انگشت بر در میزند
هر ضربه انگشت او،بر سینه خنجر میزند
ای دل بکش یا کشته شو غم را در اینجا ره مده
گر غم در اینجا پا نهد،آتش به جان در میزند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند
(فریدون مشیری)
امشب از کوچه پس کوچه های خاطره با یاد تو میگذرم
چه بویی می اید ، تو هم حس میکنی ؟
بوی عطر با تو بودن است ،
ای عزیزتز از جان ! یادت نیز همچون بودنت هوا را معطر میکند .
دلم تنگ است برایت ....
در خیالم با تو همگام شده و راه دریا را پیش میگیرم
چون تو با منی بوی دریا نیز مستم میکند
تا به حال در سیاهی شب کنار اب رفته ای ؟
به صدای امواج گوش سپرده ای ؟
اینک این منم ، تنهای تنها با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین با تو بودن
چه شیرین است زمانی که کنار تو هستم و صدای امواج طنین افکن است
سرم را به سینه ات میفشارم و با شنیدن صدای قلب پر مهرت ارام میگیرم
کاش بو دی .........
چقدر محتاجم به بودنت ،
به نگاهت ، به صدایت ، به خنده ات ،
به دستان پر مهرت ، به اغوش گرمت
ولی افسوس که نیستی و تنها یادت همیشه با من است ...
.
دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخهها
به شکل نام تو سبز میشوند
،
پرنده کوچکی که نمیدانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم میریزد
،
آفتاب
به شکل پروانهای از مس
گرد صدایم
بال میزند
،
و میدانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است
،
اما من
دلتنگ توام
شعر مینویسم
و واژههایم را کنار می زنم
که تو را ببینم
...
شمس لنگرودی
بعد از مدتها این زیباترین شعری بود که خوانده ام ..
شب ...خوش
گر چه من دیگر نمی بینم تو را
خاطراتت را در این غمخانه مهمان می کنم
گوهر یکدانه ام ای نازنین ای عشق من
تا ابد یاد تو را در سینه پنهان می کنم