پشت چراغ قرمز
بی قرار
نگاه های مکرر به عقربه های ساعت
منتظر رفتن
غافل از اینکه طولانی شدن چراغ
نهایت آرزوی پسرک گل فروش بود ...
Printable View
پشت چراغ قرمز
بی قرار
نگاه های مکرر به عقربه های ساعت
منتظر رفتن
غافل از اینکه طولانی شدن چراغ
نهایت آرزوی پسرک گل فروش بود ...
به من بسپار نگاهت را!
تا ناگهان جهانم
زيبا شود
مرا
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
مثل شبي دراز
با هر چه روزگار به من داد
باهر چه روزگار گرفت از من
مثل شبي دراز
در شط پاك زمزمه خويش مي روم
بامن ستاره ها
نجواگران زمزمه اي عاشقانه اند
و مثل ماهيان طلايي شهاب ها
در بركه هاي ساكت چشمم
سرگرم پرفشاني تا هر كرانه اند
همراه با تپيدنقلبم پرنده ها
از بوته هاي شب زده پرواز مي كنند
گل اسب هاي وحشي گندمزار
از مرگ عارفانه يك هدهد غريب
با آه دردناكي لب باز مي كنند
با هر چهروزگار به من داد هيچ و هيچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با كولبار يك شب بيياد و خاطره
با كولبار يك شب پر سنگ اختران
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
منوچهر آتشی
میوه ها هم
از فرط رسیدن
می پوسند
حالا باز من رسیده ام
و تو دیر کرده ای
ناگفته هایم را آه نکشیده،
گفته هایم را
هورت می کشم!
فقط همین!
سکوت می کنم
به احترام نگاهت
حالا هر چقدر زبانت می خواهد
اعتراض کند
دختر مردم
تو به آرزوهای من می رسی
من به آرزوهای هیچ کس
عین خیال خدا هم نیست که
این وسط
چقدر من تنها می مانم
جرعه جرعه لاجرم
تقدیر می نوشم
تبر تبر ناگزیر
رویا تباه می کنم
دستانم را نگیرید
راه ها گاهی
بی همسفر طراحی شده اند
اسمت را که می خواهم بنویسم
خودکارم قطع می کند
مثل اینکه او هم باور کرده
که دیگر نیستی ..!