افسار دلم دست خدا بود چنین شد!
وای اگر دست خودم بود چه میشد؟
مقصود دلم مهر و وفا بد چنین شد!
گر مقصد من جور و جفا بود چه میشد؟
افسار دلم دست خدا بود چنین شد!
وای اگر دست خودم بود چه میشد؟
مقصود دلم مهر و وفا بد چنین شد!
گر مقصد من جور و جفا بود چه میشد؟
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشمِ گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
(...)
پاسبان حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
(...)
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بود بازارم
دلم تنگ است
بسان قایقی گم گشته در دریا
پر از ترس است
نمیدانم کجا بودم کجا هستم
مقصد نامعلوم است
در این آشفته بازار
به دیدار تو مشتاقم
پنجردن داش گلیر
آی بری باخ بری باخ
خومار گوزدن یاش گلیر
آی بری باخ بری باخ
سنی منه ورسلر
آی بری باخ بری باخ
اللهده خوش گلیر
آی بری باخ بری باخ
ترجمه:
از پنجره سنگ میاد
آی این طرفو نگاه کن این طرفو نگاه کن
از چشم خمار اشک میاد
آی این طرفو نگاه کن این طرفو نگاه کن
تو رو اگه به من بدن ...
آی این طرفو نگاه کن این طرفو نگاه کن
به خدا هم خوش میاد ...
آی این طرفو نگاه کن این طرفو نگاه کن
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر
فروم پارسی زبان و بنیاد متن آزاد
:31:
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد که فریادرسی پیدا نیست
اینگونه نگاه کنید ...
مرد را به عقلش نه به ثروتش
...زن را به وفایش نه به جمالش
دوست را به محبتش نه به کلامش
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
درس را به استادش نه به سختیش
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
دل را به پاکیش نه به صاحبش
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
آسمان صاف است ...
آسمان چه مي داند
برگ ها زردند!
كلاغ ها خسته
و من عابري تنها
در زير آخرين سايه
اين زمين خاك خورده ام!
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند پی زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
اي بزرگ موندني ... اي طلايه دار روز / سايه گستر رو تنه از گذشته تا هنوز
اي صدات صداي نور ... تو شب بوسيدني / اي سخاوت غمت بهترين بوسيدني
اگه شعرم زمزمه ... توي بازار صداس ... تپش قلبم اگه پچ پچ شاپرك هاس
تو رو فرياد ميزنم ... اي كه معجزه گري ... اي كه اين شب زده رو به سپيده ميبري ...
اي تو ياور بزرگ همه قلب هاي شكسته ... اي تو مرهم عزيز هرچي دست پينه بسته
رو كدوم قله نشستي ... تو كه دنيا زير پاته / واسه ي دست هاي خالي لرزش پاك صداته !!
توي قرن دود و آهن ... تو رسول گل و نوري:40: ... تو عطوفت مسلم ... تو حقيقت غروري
تو مفسر محبت ... تو طلايه دار صبحي ... تو خود سردار صبحي ...
اسم تو اسم شب من ... به شكوه اسم اعظم متبرك و عزيزي مثل سجده گاه آدم
اينم شعري در وصف حضرت محمد كه من الان خيلي يادش هستم!!
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و برش
الهی که مریض بشه پیغام بده که زود بیا
وقتی که اونجا برسی بسته شه چشمای ترش
الهی که روز وصال
طوفان شه از سمت شمال
هیچی از اون روز نمونه به جز گلهای پرپرش
عمرت الهی کم نشه اما پر از غصه باشه
زجرایی که به من دادی خوب ببینی تا آخرش
الهی که یه آب خوش از تو گلوت پایین نره
رسوای عالمت کنن اون چشمای در به درش
قسم می خوردی با منی قسم می خوردی به خدا
خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرش
من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت بیاد الهی خبرش
یکی دو تا سه تا که نیست
از خیلی هاش بی خبرم
هر چیز رو که نمیشه گفت پس می کنم مختصرش
هرچی بدی کردی به من الهی اون با تو کنه
ببینی دیگری به جات رفته شده همسفرش
واسه خدام فکر می کنم مشکله قدری باورش
می خوام بدونم قد من عاشقته دوست داره؟
اینکه رها کردی منو می ارزه به دردسرش
نامه رو به تو نمی دم می فرستمش واسه خدا
تا ببینه چقد بده بنده از بد بدترش
چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
همونی بود که تو این لحظه احتیاج داشتمنقل قول:
خوشحالم که سر زدم به تاپیک ...
مرسی
برسیم به حال و احوال ما ...
خیلی دلم گیره خیلی گرفتارم...:40:
دوس داشتنت خوبه خیلی دوستت دارم ..:40:
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمنک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمنک است
ای ستاره ؛ ای ستاره غریب!
ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمی رسد؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمی رسد؟
دلتنگم از این قابهای مضحک بی روح
لبخندهای خشک
احوالپرسیهای معمولی
چشمان من
تصویری از جنس تو میخواهد....!
کاش می دانستند که دل من نه تلفن عمومیست و نه کلکسیونر عشق های رنگارنگ
دل من آن طور که آنها فکر می کنند با همه مهربان هم نیست
دل من تنها وحشی کوچکی است که با کمترین محبتی رام می شود
دل کوچکم میترسد نمی خواهد اهلی شود ، به همین سادگی !
هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست هراس گم شدن نیست
لبخند های بی مهابایت را
از من دریغ نکن
سهم چشمهای من
از سخاوت تو
اشکی ست
که سببش
لبخندت است
البته این مهرداد اوستا تخلص ایشون هست و اسم اصلیشون محمد رضا رحمانی...نقل قول:
مهرداد اوستا
بدون تو بودن سهم من نیست ... من که با تو دلخوشم ...
نمیتونم از تو دور بمونم ... آخه دنیای منی ... عزیز من بگو برمیگردی پیشم...!!!
من از زنگار هر آینه بیزارم
که می پوشد جلای روشن تصویر معصوم حقیقت را
"زهری"
در نهان سوخت
نه از باورش
بلکه از جسارتی که نیافت
برای بی باوری
گرگها هجوم آورده اند،
حکم کرده اند!،
دریده شوم...
...
به جلو مینگرم،
راهی نیست.
پشتِ سر،
پناهی نیست.
در کنار،
یاری نیست.
با توام!،
آن بالا،
خدایی هست؟!
گر حال تو همچون من آشفته خراب است ... گر خواهش دل هاي من و تو بي حساب است ...
اي واي به حال هر دوي ما ...
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
حالا که ميخوام شب و روز به همديگه دروغ بگن ساعتها هم دقيق شدن
تو اگر میدانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمیپرسیدی
اه ای مرد تو چرا تنهایی.....؟!
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
...
من آدم سخت گيري نيستم,فقط سخت "آدم" گير ميارم . . .
گاهی از خیال تو دور می شوم
و گاهی محو شده در خیال تو
گاهی در حضور تو
دل تنگ می شوم
و گاهی
محو دیدن تو می شوم
اما چه چیز آرام میسازد مرا...
در سیاهی لحظه ها
دلتنگی هایم را
دلتنگی هایم را........
انگار چند روزی هست که خدا نگاهم نمیکند....
...........
...........
............
...........
مرو به خانه ی ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتنست
بوی گل نرگس؟
- نه،
که بوی خوش عيد است!
شو پنجره بگشا،
که نسيم است و نويد است.
رو خار غم از دل بکن، ای دوست،
که نوروز
هنگام درخشيدن گلهای اميد است.
بر لالهء از برف برون آمده بنگر،
چون روی تو، کز بوسه من سرخ و سپيد است.
با نقل و نبيدم نبود کار، که امروز
روی تو مرا عيد و لبت نقل و نبيد است.
گر با دل خونين، لب خندان بپسندی
با من بزن اين جام، که ايام، سعيد است!
زندگی يه بازيه كی از عمرش راضيه
ابر گريونه دلم چشمه خونِ دلم
نميتونم دلم رو راضي كنم
اين دل ديوونه رو راضی به اين بازی كنم
چه خوش باشد اگر زند با دو سه تیرم
که صیدش شوم و زیر قدم هاش بمیرم
ز غیرش همه سیرم
ز غیرش همه سیرم
سرم پر ز هوایش
دلم جای ولایش
غلامم به سرایش
همه هستی و دینم به فدایش
ربوده ز سر روح و نمین عقل صدایش
کسی نیست به پایش
به قربان نوایش
به قربان دعایش
دلم گشته خریدا بلایش
دلم گشته خریدا بلایش
دلم غرق کمالش
پریشان وصالش
یا باب الله و دیان دینه
تا کی
در شعرهای من
بهدنبال خودت هستی؟
یکبار هم
در شعرهای من
به دنبال خود من باش.
لطفاً مرا آهسته خوانی کن!
اي باغ پائيزي دل منهم دلي سرد است و طفل برگهاي آرزويم را دست نااميدي تير باران ميكند پائيز ولي پائيز من پائيز اندوه است ـ دلم لبريز اندوه است . چنان زرينه پولكهاي تو كز جنبش هر باد ميبارد ـ مرا برگ نشاط از شاخه ميريزد نگاه جانپناهي نيست ـ كه از لبهاي من لبخند پيروزي بر انگيزد
بازگشتی در کار نیست
یک بار که بروی،
برای همه ی عمر
رفته ای !
حتی اگر برگردی ...