بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
Printable View
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
اي که در کوچه معشوقه ما مي گذري
بر حذر باش که سر مي شکند ديوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش
" حافظ "
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
ــــــلطان جهـــانم بـه چنیــن روز غـــلام است
«حافظ»
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
حافظ
مثل ِ یک کـاغـذ ِ کـاهی شـده ام/تـا خـورد
همثل ِ یک بـرکـه ی پائیزی سرمـا خــورده
سقف ِ دلشورگی افتاده به روی ِ سرِ مـن
از سراسیمگی ام آیـنه هـم جـا خــورده
سقف ِ چشمان ِ تو نیلوفرِ من آبی بود!
نکند چشم ِ تو ماهی شده ، دریا خورده!
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
بیمهــــر رُخت روز مرا نور نماندهستــــ
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندهستــــ
«حافظ»
...
تا با تو چو سايه نور گردم
چون نور ز سايه دور گردم
با هر که نفس بر آرم اينجا
روزيش فرو گذارم اينجا
نظامی گنجوی
ای روی تو آفتاب عالم
انگشت نمای آل آدم
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم
سعدی
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من