اي دريغ
ديگر بهار رفته نمي آيد
گفتم پرنده ؟
گفت اينجا پرنده نيست
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست
گفتم
درون چشم تو ديگر ؟
گفت ديگر نشان ز باده مستي دهنده نيست
اينجا به جز سكوت
سكوتي گزنده نيست
Printable View
اي دريغ
ديگر بهار رفته نمي آيد
گفتم پرنده ؟
گفت اينجا پرنده نيست
اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست
گفتم
درون چشم تو ديگر ؟
گفت ديگر نشان ز باده مستي دهنده نيست
اينجا به جز سكوت
سكوتي گزنده نيست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت, تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی, پیداست نگارا که بلندست جنابت
تو ای ستاره وحشی که کهکشان زادی
مخواه روی زمین بر مدار من باشی
من از اهالی عشقم نه از حوالی جبر
خطاست اینکه تو در اختیار من باشی
ولی نه! من که در اینجا دچار پائیزم
چگونه از تو نخواهم بهار من باشی
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور
عالم حزن شود روزي گلستان ، غم مخور
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
از بحر طمع بال و پر خويش بياساي
اين ابر سياه بزك كرده را
كه چند صد سال قبل
گاليله ستيز بودند
نشناختند!؟
هم اينك نقاب بر گرفته اند
وآزادانه
آزادی را به قتلگاه مي برند!
دردي است غير مردن انرا دوا نباشد
پس من چگونه گويم كين درد را دوا كن ؟
نگاه كن كه من كجا رسيده ام
به كهكشان به بيكران به جاودان
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان دير پا
مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن
نگاه كن كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب ميشود
صراحي سياه ديدگان من
به لالاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
به روي گاهواره هاي شعر من
نگاه كن
تو ميدمي و آفتاب مي شود
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
ای پرستو ، جان فدایی چون تو نیست
با خیال لانه پر گم می کنی