متاسفانه پسر:41:نقل قول:
Printable View
متاسفانه پسر:41:نقل قول:
یه دختر عمه دارم 6 سالشه هر وقت یه خاطره جلوش برای یکی تعریف میکنیم اون خاطره را حفظ میکنه و اندکی تغییر و تصرف میکنه و دوباره تعریف میکنه برای خودمون که ما میمیریم از خنده!! یه دفعه من بودم و پسر عموم و اون. بهش گفتم یه قصه بگو برامون شروع کرد به تعریف کردن و من هم با موبایلم فیلم میگرفتمو غش کرده بودم از خنده دیگه اخراری داستانش بود . حدود 10 دقیقه بود که همینطور یه بند داش میگفت و همش شر و ور بود. یهو حوصله پسر عموی گرامی سر رفت و گفت قصه ی ما به سر نرسید و کلاغه هم نسلش گا-ده شده بس که بال زد
یه روز رفته بودیم آبشار نیاسر (کاشان - اصفهان) اونجا چند نفر بودند با هم دعواشون شده بود و دوستای منم واستاده بودند به میگفتند از ما عکس بگیر منم بهشون گفتم خوب صبر کن حالا فحشهای اینا میفته تو عکس :دی
:27::27::27::27:نقل قول:
من بودم اب میشدم
منم دقیقا اب شدمنقل قول:
خیلی زشت شد
خیلی
کاربراني که اين گفتگو را مشاهده ميکنند: 6 (6 کاربران و 0 مهمان) ADEL_r, Bill Gates, M.etallic.A, nafe-bandar+, Talabkar, yugioh
خوب دختر خوب قبلش سلام کن بعد بپرس این چیه بعد بشین بـ بافش :31: نه نیومده شروع کنی طوری که نتوی جمعش کنی هلو :31:نقل قول:
نوشته شده توسط leila* [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستم قرار بود با دوستش بیاد دنبالم
همین که سوار ماشین شدم( عقب نشستم) چشمم به یه عروسک بزرگ افتاد
بدون اینکه سلام کنم گفتم اه چه عروسک زشتی من یه دونه از این دارم ولی خیلی بزرگتر و قشنگتره تازه جنسشم بهتره این اشغالا چیه می خرین؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] حالا مال کی هست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یه دفه دیدم دوستم داره رنگ عوض میکنه و قیافش اینجوری شده:eh:
دوستش گفت ریحانه جون عزیزم اینو دیشب دوستت با کلی ذوق واسه تو خریده:blink:
وای:weird:
من داشتم میمردم از خجالت:blush:
گفتم نه اتفاقا خیلی خوشکله من شوخی کردم می خواستم ببینم چی میگین:worried:
دوستم گفت بیخیال ولش کن میدمش به دختر داییم:grrr:
اینم حرفیهنقل قول:
اخه اصلا فکرشو نمیکردم این عروسک به این زشتی مال من باشه
اخه دوستم بد سلیقه نیست
کاربراني که اين گفتگو را مشاهده ميکنند: 6 (6 کاربران و 0 مهمان)نقل قول:
amirtoty, Bill Gates, M.etallic.A, nafe-bandar, Talabkar, yugioh
وای....
وقتی یادم میاد تنم شروع به لرزیدن میکنه...
البته نمیشه گفت سوتی بود ولی...
6 سال پیش من به همراه خونوادم یه سفر رفتیم شیراز . دقیقا یادم نیست کجا بود ولی فکر کنم حافظیه بود . یه جایی بود که یه حوض داشت و مردم بعد از نیت کردن از چند قدم جلوتر و پشت به حوض یه سکه مینداختن تو حوض. منم حیلی خوشم اومده بود رفتم امتحان کنم . رفتم پشت حوض و البته چون که 12 سالم بود جو گیر شدم و سکه رو به طور غیر طبیعی پرتاب کردم. همین که سکه رو پرتاب کردم دیدم یه صدای فریاد اومد ! ! ! پشت کردم دیدم بعله ... زدم چش و چال یه آقایی رو گذاشتم کف دستش !