من بیدم و تو باد
چقدر با ترانه ی چشمانت برقصم
تا باور کنی عاشقم
Printable View
من بیدم و تو باد
چقدر با ترانه ی چشمانت برقصم
تا باور کنی عاشقم
لطفا به من عشق تعارف نکنیدسیرممن به تنهایی کنار ساحل قدم میزنمبه تنهایی به دیدن غروب میرومبه تنهایی تنها میمانم!عشق را میسپارم به چشمان آزاد و نترس موش های صحراییمن شکستم ، دیروز تکه تکه هایم را با دست جمع کردم ، دستم برید ! از فردا خودم را گچ میگیرمشاید دیگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمین نمیخورمشاید نخندم اما گریه هم نمیکنمشاید جاودانه نشوم ! اما آسوده میمیرمفردا قلبم را از جا میکنم ، چالش میکنم زیر خروارها خاک نم کشیده ی کویرشما هم میتوانید در مراسم تدفینش شرکت کنیدفقط لطفا قلبم را ندزدیدمن عاشق نمیشوم! ...حتی به قیمت پوسیدن
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود
تو مثل يه اتفاقي که يه روز مي خواد بيفته
مثل اون شعر تري که هيچ کسي هنوز نگفته
مثل قاب عکس زردي که نشسته روي ديوار
مثل اشکهايي که آروم مي چکن رو سيم گيتار
دست تو حسي مثل چيدن سيبهاي قرمز
مثل سينه ريزي که روش مي نويسن بي تو هرگز
مثل ذوق يه کويري بعد يه دعاي بارون
مثل نقش فال قهوه توي کوچه هاي مجنون
مثل بيشتر بهارا دوباره من از تو دورم
بيا و نذار بريزه آخرين برگ غرورم
عشق شيرينش مرا فرهاد كرد
او بيامد مرغ دل را از قفس آزاد كرد
او بشد ليلا و ما مجنون روي ماه او
قلب ويران مرا آباد كرد
نام شيرينش تمام تلخي عمرم زدود
قبل از او دنيا برايم اين چنين زيبا نبود
بعد از او هم زندگي هست
وليكن تلخ تلخ
بعد از او اين زندگي ديگر چه سود
عشق تو یعنی
نه شبت چون شب و
نه روزت چون روز
چیزی فراتر از این دایره تکراری...
دل به چشمای تو بستم تو شدی همه وجودم
عشق تو باور من شد با تموم تاروپودم
هرکی اومد سر راهم چشمامو بستم و ندیدم
عکس تو توی دست من بود تورو با دلم خریدم
برای نفس کشیدن عشق تو دلیل من بود
بودن تو پیش چشمام خواب و رویای شبم بود
من همه ترانه هامو واسه چشم تو نوشتم
ندونستم تو غروبی وای چه تلخه سرنوشتم
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مرا همره و همرام کرد
امروز را پاک کن!
مرا از نو
بر روز تازه اي رسم کن
که تنها دستهاي تو مي تواند !
حسین منزویمرا ، آتش صدا كن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا اندوه بشناس و كمك كن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا روی بدان و یاری ام كن تا در آویزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
كمك كن یك شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
كنار سایه ی قندیل ها در غار رؤیایت
خیالی ، وعده ای ،وهمی ، امیدی ،مژده ای ،یادی
به هر نامه كه خوش داری تو ، بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی
نه عذرا را دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت
كه من با پاكبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت
اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
كمك كن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
كمك كن مثل ابلیسی كه آتشوار می تازد
شبیخون آورم یك روز یا یك شب به پروایت
كمك كن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
كه كامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت.