تکراری بود !
..........
تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب
Printable View
تکراری بود !
..........
تيرگي مي آيد.
دشت مي گيرد آرام.
قصه رنگي روز
مي رود رو به تمام.
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مي نالد.
جغد مي خواند.
غم بياويخته با رنگ غروب.
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب
به جهان خرم از انم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست .
تو خودت می دانی
قصد من در همه ی زندگیم
جز نفس آینه ها هیچ نبود
قصد من مثل دلت آبی بود
از برای دیدن
دیدن آینه ها
چشم تو کافی بود
ديگری آوا داد:
که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت: همان گونه که ديروزش رفت،
بگذرد امروزش، همچنين فردايش...
با همه اين احوال، من نپرسيدم هيچ
که چه سان دی بگذشت
آن همه قدرت و نيروی عظيم
به چه ره مصرف گشت؟
تنم اینجا سرد است!
گرمی دست نوازشگری نیست
آفتابش بی جان
کوچه هایش خلوت
مردمانش ماشینی
سنگفرش خیابانش خیس!
سوختهی داغ من خام کار
روز و شب از دوری من بیقرار
باز نمودم به خداوند گار
حال خود ونامهی امیدوار
رفت و سیل اشک،
آخرین رد پاهایش را شست.
او رفت و خاطراتش را جا گذاشت.
زیبا گذاشت و گذشت.
مثل دریا که همیشه کنار ساحل است.
و ساحل همیشه با اوست.
مثل ساحل که کنار دریاست.
تابش او کرده جهان را به تاب
تافته از گرمی خود آفتاب
روز چو شبهای زمستان دراز
شب شده چون روز وی اندر گداز
زمین را تیرهتر میکردند
تیرهتر
خیلی تیرهتر
من که از تاریکی بیابان گلایه نکرده بودم
من که لام تا کام از خستگی حرفی نزده بودم
پس چرا میخواهی از خوابهایم نیز سفر کنی؟
سیگار روشنت را
در جنگل خشک و آشفتهی من انداختی
بعد پرسیدی
"مزاحمتان که نشدم؟"
خندیدم "نه! اصلا
گاهی خیال میکنم
شعری نوشتهام
اما میبینم
تنها اشک بودهاست
ترحم بر پلنگ تيز دندان
ستم كاري بود بر گوسفندان