میگن چشای گیرا ...خوب داره از این اسیرا
بگو تا کی باید ما...باشیم مثل اسیرا...
Printable View
میگن چشای گیرا ...خوب داره از این اسیرا
بگو تا کی باید ما...باشیم مثل اسیرا...
آن كس كه مرا روح و روان بود، پدر بود
آن كس كه مرا فخر زمان بود پدر بود
افسوس كه رفت از سرم آن سايه رحمت
آن كس كه برايم نگران بود، پدر بود
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است
تا كي خبرهاي شما واجويم از باد صبا","تا كي خيال ماهتان جويم در آب چاه من"
ناله می لرزد , می رقصد اشک
آه , بگذار که بگریزم من
از تو , ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم , صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب , خونین دل
می روم , از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
لبخند سپیده در بهاران داری
پویایی جویبار و باران داری
نرمای نسیم و بوی گل خنده ی باغ
داری همه را و بی شماران داری
امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
خوبی فرانک جون ؟
تا كي بايد كنار تو يه جوري زانو بزنم
كه فكر كني غلامتم لايق اين جور بودنم
تا كي بايد غرورم و پيش دل تو بشكنم
به پاي اطوار و ادات از همه چي دل بكنم
ديشب به خواب من اومد يه لحظه از جداييمون
با عرض معذرت مي خوام خوابم و تعبير بكنم
مرسی عزیزم
تو خوبی خانم ؟ کم پیدایی
مجالی نیست، نازنین
زندگی را فریاد کن!
تپش پرحرارت قلب را مجالی نیست
سرخی خون را فریاد کن!
فرصتی نیست، نازنین
زندگی را تصویر کن!
فوران اشک شوق را فرصتی نیست
آبی عشق را تصویر کن!
که تنها نگاه روشنای نیلی صبح سپید برای من کافیست...
ممنونم عزیزم ... دارم کم کم پیدا میشم
تنهاكسي كه قلبت وپس نمي داد
براي دوست داشتن تو فرصت رو از دست نمي داد
اينو بدون اون غريبه من بودم
توقعم زياد بود براي تو كم بودم
به رسم بي وفايي دل به نگام نبستي
به خاطر غرورت زدي من و شكستي
يا باده ده حجت مجو يا خود تو برخيز و برو","يا بنده را با لطف تو شد صوفيانه ماجرا"
سلام علیکم
آنقدر رشد خواهم کرد
که پرندگان
در آرزوی نشستن بر شاخه هایم
به کلاس پرواز روند
در لا احب الافلين پاكي ز صورتها يقين","در ديده هاي غيب بين هر دم ز تو تمثالها"
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
بیا ای ساقی میخانه عشق دمی مستم کن از پیمانه عشق
عطا کن جامی از محبای شوقت که هر عاقل شود دیوانه عشق
در عمق قلبم آتشى استنقل قول:
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزويى است براى آغاز.
من در احساساتم ميميرم.
دنياي من در خيال است.
من در روياهايم زندگي مي كنم بلى در روياهايم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا كه بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم كرد.
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست
فکر اینو یه بار دیگه هم گفتم!!lol
تا بر گذشته مينگرم عشق خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم به ياد
مي نالم از دلي كه به خون غرقه گشته است
اين شعر غير رنجش يارم به من چه داد
اين درد را چگونه توانم نهان كنم
آندم كه قلبم از تو بسختي رميده است
اين شعر ها كه روح ترا رنج داده است
فريادهاي يك دل محنت كشيده است
تو که تازه رسیدی از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسیدی
تو چه جوری مارو دیوونه دیدی
تو چه جور نقشه برامون کشیدی
عمریه که عاشق خدایی این دل ما
آخر خط و باز فدایی این دل ما
تو یکی بیا و از پشت دیگه خنجرش نزن
ذولفقار عشقت و تو یکی بر سرش نزن
دل مارو تو دیگه در به در این در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت دیگه پرپرش نکن
بیچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه یه ذره وفا عمری هلاک دل ما
بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو
راستی راستی بیا با ما عمری گرفتار بشو
ولي آن دم كه ز اندوهان روان زندگي تار است
ولي آن دم كه نيكي و بدي را گاه پيكاراست
فرو رفتن به كام مرگ شيرين است
تمام روز های زندگی زیباست
اما برای من که در گرداب غم خشم و
گناه بی کسی غرقم
چه تاریک است
مسیحا همدمی میخواهم
........
مجوييدم نسب
فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش
...
شهريست پر كرشمه خوبان ز شش جهت......چيزيم نيست ور نه خريدار هر ششم
...
سلام دوستان.
ماه اگـر در شبکلاه زر زری زیباتر است
ماه عالمتاب من در روسری زیباتر است
گر چه زیبا می زند پیدا شدن بر مـوی او
گم شدن در آن شب نیلوفری زیبا تر است
عشق را در گنجه ًسبز قدیمی دیده ام
چشمش از نار و ترنج کودری زیباتر است
سلام
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست
سلام
خوبی فرانک خانوم؟
این منم که در وجود خود تو را می بینم
تو هم می بینی
و در دالان شب ، گهی کنار من می نشینی
آرزو ، گم کرده در خیال تو
تکیه گاهی نیست در مدار روشنایی
و از تو می پرسم
کدامین ره به رویای تو می پیوندد
و از نگاه تو می یابم
رنگ بی تو ، در شب سرودن را
سلام
ممنون شما خوبی ؟
اگر دستم رسد روزي كه انصاف از تو بستانم
قضاي عهد ماضي را شبي دستي برافشانم
رفيقانم سفر كردند هر ياري به اقصايي
خلاف من كه بگرفتست دامن در مغيلانم
من
گلدان بی رنگ
گل میخک
و رویای ممتد
تق تق در
زمان دوباره آغاز می شود
سلام
رسیدن به خیر
دستانت را پر مهر کردی تا فراموش نشوی
قلبت را به یاران سپید دادی تا فراموش نشوی
قضاوت سرنوشت را عدالت کردی
آخرین بار مرگ را زندگی کردی
هدایت را پناه بی پناهان کردي
عشق را راز نیت هر خانه کردی
چه درسها بر من آموختی هست در خاطرم
برای آخرین بار نفس می ماند در خاطرم
سلام:
خيلي ممنون فرانك خانوم
من در این
آبی هجران زده ام
نغمه آزادی یک چلچله را
می شنوم
که در این بستر خونین افق
جز به ره عشق
ندارد پرواز
غم این مرغ مهاجر
به یقین
از دل تار من و توست
که بر این شام صدا
ضربه زند
پیک سحر
قسم می خورم که بی عشق باشم
نگاهی سرد همچون آب یخ باشم
روان مثل صفحه ی خاطره ها باشم
گزر کنم و مرگ تمامی گلها باشم
خواهی نهنگ جان ستان تو باشم
زبان سرخ آتشین آواز باشم
تا تو مرا باور کنی تا من باشم
تا تو مرا بخوانی که من تاریک باشم
قسم می خورم به یادت باشم
قسم می خورم که همرازت باشم
مرگ من روزی فرا خواهد رسید :
در بهاری روشن ازامواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه ... شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
فروغ فرخزاد
ديده آزاد مردان سوي دنياي دل است
سفله باشد آنكه روي دل به دنيا مي كند
عشق و مستي را از اين عالم بدان عالم بريم
در نماند هر كه امشب فكر فردا مي كند
در این دنیا که حتی ابر میگرید به حال ما
همه رفتند تو هم بگذر از این تنها
آمدن رفتن دويدن
عشق ورزيدن
غم انسان نشستن
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
كار كردن كار كردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
همنفس با بلبلان كوهي آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
نيمروز خستگي را در پناه دره ماندن
گاه گاهي
زير سقف اين سفالين بامهاي مه گرفته
قصه هاي در هم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را
در كنار بان ددين
يا شب برفي
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن
آري آري زندگي زيباست
تار و پود عالم امكان به هم پيوسته است
عالمي را شاد كرد آن كس كه يك دل شاد كرد
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت
ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم کنون باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
من از مردن نمیترسم
من از مردن نمیترسم
من از سنگینی بار گناهان سخت می لرزم
چرا دنیا برای من چنین تاریک وغمناک است؟
...........
ترس بود و بالهاي مرگ
كس نمي جنبيد چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خيمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهاي ملك
همچو سر حدات دامنگستر انديشه بي سامان