سوگند به روز
وقتی که درد با خورشید طلوع میکند
و سوگند به شب
وقتی که درد با ماه بالا میآید
نه درد و نه روز و نه شب
تمامی ندارد
.
.
.
سوگند به خودت
بس کن...
Printable View
سوگند به روز
وقتی که درد با خورشید طلوع میکند
و سوگند به شب
وقتی که درد با ماه بالا میآید
نه درد و نه روز و نه شب
تمامی ندارد
.
.
.
سوگند به خودت
بس کن...
از شکوه های بی صدا چیزی نگفتم
از دردهای ناروا چیزی نگفتم
دیشب که خلوت کرده بودم با خدایم
از عهدهای بی وفا چیزی نگفتم
از آرزوهایی که در پا پینه دارند
از آن جراحت های پا ، چیزی نگفتم
بغضم شکست و اشک ، دردی گفتنی داشت
اما من از این ماجرا چیزی نگفتم
راه غریبی ماند و من هم عابر او
از رفتنم تا انتها چیزی نگفتم
خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام...
می خوابم
شاد کن جان من که غمگين است
رحم کن بر دلم که مسکين است
روز اول که ديدمت گفتم
آنکه روز من سياه کند اين است
گه گه ياد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شيرين است
بيرخ تو دين من همه کفر است
با رخ تو کفر من همه دين است
زندگی زار زدن در کوچه های بی کسی
زندگی نیست شدن در خرمن دلواپسی
زندگی دمخور شدن با سوز و ساز آدمی
زندگی گامی به سوی آرزوهای تهی
زندگی یادآوری از خاطرات بی مثال
یا که نابودی میان شعله های بی زوال
هر شب هر نیمه شب
من منتظرم
تا کسی مرا صدا بزند
کسی مرا صدا نمی زند
اما من منتظرم
صدایم کن...
میگویند تاریکیست که زیبایی آسمان را نمایان میکند
یا زندگی من زیبا نیست یا تاریکی خاصیتش را از دست داده
کاش می شد فریــــــــــاد بزنم..
و دلم را به دیوار دل بکوبم...
وچنان سیلی محکمی به ابر بزنم..
که بغض اش بترکد ...
وآنـــــــــــــــقدر ببارد ...
که وجود عطش زده ام را سیراب کند..
می دانیم مثل آب خوردن خواهیم مرد
اما می توانیم به انکار و تمسخر بپرسیم
مگر آب خوردن هم می میرد؟
و می توانیم فراموش کنیم
آب در زمستان…
مثل آب خوردن …می میرد
اسمت را که می خواهم بنویسم
خودکارم قطع می کند
مثل اینکه او هم باور کرده…
که دیگر نیستی