سلام به سختی و با بیحوصلگی سوتی ها رو مینویسم بیمزه گیشو دیگه ببخشید
این همه واستادم نوشتم رنگیش کردم اسمایلی زدم نامرد پاک کرد واسه همین همینطوری بخونید هرچند بیمزه تر میشه
دو روز پیش رفته بودیم واسه خواهرم یه مانتو بگیریم همین که رسیدیم یه مرده از پله ها اومد پایین منم جلوشو گرفتم ازش پرسیدم این مانتو چنده؟؟ کفت نمیدونم رفت اونورتر باز دنبالش رفتم این یکی چنده ؟؟ نمیدونم
اون بنفشه چی؟؟ نمیدونم خانوم فروشنده من نیستم اومدم واسه خانومم مانتو بگیرم
و من هم فقط از مغازه اومددم بیرووون
رفتم یه مغازه دیگه به فروشنده میخواستم بگم جنس این روسری ها نخیه؟؟؟ گفتم این روسری ها جنسشون چوبیه؟؟؟ اونا هم اینطوری منم بعد از دو سه با ر تکرار فهمیدم
اومدم انتخاب رشته کنم همه رو خودم رفتم آخرش میگفت قابل نشان دادن نیس دیگه داشت گریم میگرفت رفتم پسره رو صدا کردم اومد سر جای من نشست هی باهاش ور رفت تا درست شد بعد گفت شماره پرونده رو بده حالا وسایل من رو میز پخشه با 5 تا از این کارتا بیرو.نم نمیومد بلاخره دو تایی ریختیم رو یه میز اون کارتای دوستمو بر داشته بووود هی من میگفتم اووون نیست میگفت چرا؟؟؟ همینه دیگه منم قاطی کردم یه کارت خودمو دادم که روش نوشته بووود سراسری پسره رفت رو سیستمه خودش بعد 30دقیقه برگشت گفت راه نمیده باید دوباره وارد بشی انقد حرصم گرفته بووود این همه وقتمو تلف کرده بووودم نزدیک بووود گریم بگیره با عصبانیت رفتم تند تند وسایلمو جمع کنم برم در تمام این مدت پسره داشت نگام میکرد
و چیزی که نباید میشد شد کارت اعتباریمو اشتباه داده بووودم بعدم کلی خجالت کشیدم اومدم تابلو نکنم گفتم میشه اینم واسم امتحان کنید شاید این باشه
فقط پسره منو نزد چون کلی آی کیوش رو صرف این موضوع کرده بود
شبش اومدم خونه خسته بودم به خواهرم خواستم بگم tv رو روشن کن اما حواسم به لیوان آب رو میز بووود گفتم لیوانو روشن کن
بعدش شبش برق رفته بووود حوصلم سر رفت گفتم برم یکم با کامپیوتر بازی کنم تا برق بیاد بعد هر کاری کردم نمیدونم چرا کامپیوتر روشن نشد مامانم منو فرستاد برم بخوابم گفت انگار زیاد خسته شدی
صبحش بلند شدم از بی کامپیوتری وحشی شده بووودم داشتم کامپیوتر رو با اینتر روشن میکردم لعنتی هر چی میزدم روشن نمیشد خوب شد خواهرم خونه بوووود کامپیوتر رو برام روشن کرد
بعدشم خواستم کامپیوتر رو خاموووش کنم اسپیکر هاشو زدم فکر کردم خاموش شده خوب شد بازم برق رفت فهمیدم کامپیوتر روشن بووود
بعد داشتم به این موضوع میخندیدم با صدای بلند خواهرم گفت چی شده گفتم داشتم کامپیوتر رو با اسکیپر روشن میکردم بعد به خودم گفتم عجب اس ام اسی دادم ( به جای سوتی ) بعدم دیگه خودم از خنده غش کردم افتادم
شب موقع خواب گفتم ببینم ساعت چنده دارم میخوابم گاهی ساعتمو برعکس میذارم ساعتواونوری میخونم ساعت 12:20 بووود فکر کردم 10 دقیقه به شیشه یدفعه از خواب بیهوش شدم کلی خوابیدم بیدار شدم دیدم تازه ساعت 6:30 هستش منم دیگه خوابم نمیاد
صبحش از بیرون اومده بودم خسته بودم تلفن زنگ خورد همه منو نگاه کردن منم حال نداشتم خودمو مهربون کردم به خواهرم گفتم : (خواهش گونه) مژگاااااااااااااان برو درو وا کن
داشتم یه خیابونی رو میرفتم ماشین از روبه رو داشت میومد آخه یکم نگاه هم نمیکرد نزدیک بووود بهم بزنه یه حرفی بهش زدم نگاه کردم دیدم ناظم دو ران دبیرستان توش نشسته و طرف شوهرش بووود اصلا فکم افتادا نمیدونستم معذرت خواهی کنم یا سلام بگم عقلم گفت هیچکدوووم گازشو گرفتم رفتم
بعد از ظهرش با دوستم رفتم بیرووون میخواستم ماشین بگیرم اعصابم دیگه خورد شده بووود هیچکی نگه نمیداشت ما هم اون رومون اومده بووود از خنده داشتیم میمردیم میگفتیم شهرداری مرده میگفت نه میگفتم سه راهه معلولین؟؟؟ تیمارستان امام خمینی؟؟؟ معلولین؟؟ معلول باز مسخره بازی هیچکی نمیبرد خلاصه از این چیزا یبار یه مرده داشت میرفت گفتم شهرداری
گفت نه! یدفعه تو صورتش نگاه کردم گفتم به درک!!!!!!!! دیگه بقیه شو خودتون حدس بزنید
رفتم یه مغازه از صاحبش پرسیدم این لباسه چنده؟؟ حالا تازه داشتم میپرسیدم دیدم رو لباس زده گفتم اوه ببخشید اینجا نوشته از یکی دیگه خوشم اومد گفتم اون چنده؟؟؟ طرف تا اومد حرف بزنه گفتم آه مثل اینکه نوشته دیدم مرده اینجوری شد محل ندادم رفتم جلو دیدم ننوشته منم دیگه نپرسیدم زدم بیرووون
شب رفتیم بیرووون شام بخوریم منم عشق پیتزا( پیتزاش اصلا خوشمزه نبووود) نشستم دیگه آخراش بووود دیدم یه پسره فوق با کلاس اومد تو رستوران منم که از این تریپ ها خوشم میومد تجربه هم بهم ثابت کرده بووود وقتی همچین پسره خوش تیپی میاد پشتتو نگاه کن حتما بعدش یه دختر باکلاس تر از اووون میاد نگاه کردم 2 دقیقه هم طول نکشید واقعا خوشتیپ ترو خوشگل تر و باکلاس تر از پسره بووود یعنی تیکه اما اونم پسر بووود دختر نبووود من اینطوری !!! رشتو اینجووور پسر عجیبه غریبه...
اومدن یجور نشستن دقیقا روبه روی من منم چون اون شب دربو داغون بووودم اصلا فکر نگاه کردن بهشونم به سرم نزد چون دلم نمیخواست مثل ... باشم
زدم به اون راه داشتم به پیتزام فلفل میزدم هی میریختم یه لحظه داشتم میخوردم سرمو آوردم بالا دیدم پسر دومیه بهم میگه بریز بریز بریز بعد میخنده مامانم داشت خواهرمو نگاه میکرد از فرصت استفاده کردم بهش گفتم بشین بینیم بابا هی اون میگفت هی من میگفتم فقط اگه مامانم نبووود یه دعوایی باهاش میگرفتم بعد غذای اونارو اوردن ما داشتیم میرفتیم پیتزا شون کش میومد اومدم حرف بزنم گفتم بکش بکش بکش
حالا اینش هیچی آخرش از کنارش رد شدیم گفتم حالا من میرم تو تا میتونی بریز بریز بریز همینطوری داشتم میگفتم دیدم مامانم داره نگام میکنه دیگه اینم آخرو عاقبت نداره 85+
اها یچیز دیگه
اون روز بچه ها گفتن 1و3 رو پشت هم بگو ببین چی در میاد هی میگفتم مخم دیگه هنگ کرده بووود باز نگرفتم درخونمون رو زدن رفتم باز کردم همینطوری میگفتم 1و3 1و3 1و 3 هیچی ؟؟؟؟
خواهرم گفت کی بووود؟؟ گفتم 1و3 اونم اینطوری همونجا مخم جرقه زد فهمیدم
اون روز که رفته بودیم خرید لباسمو آوردم خونه دیدم مشکل داره طبق معمول قاطی کردم حالا فرداییش عروسی داریم صبح بیدار شدم برم لباسمو بدم درست کنه انقد قاطی بودم لباسو خونه جا گذاشته بودم برگشتم بر داشتمش دوباره رفتم دیگه مغازه بسته بووود اومدم دوباره بعد از ظهر رفتم
یه اس ام اس نوشتم میخواستم تهش علامت سوال بذارم علامت تعجب گذاشتم نمیدونم چرا
جالب اینه معنیه جمله کلا عوض شد مجبور شدم بعدش کلی مسج معذرت خواهی بدم وبراشون باز کنم که چرا اینکارو کردم
سوتی های منم تو عروسی کم بوود یکی اینکه یه میزو کلا انداختم داشتم رد میشدم پای یه پسری رو له کردم یه حرف زشت پیش شوهر دوستم زدم
مامانم بهم گفت گوشیتو بذار تو کیفت فلانی داره خیلی نگات میکنه یه حرف زشت پسرونه زدم گفتم به یجام بعد دیدم مامانم داره نگام میکنه گفتم گور پدرش بعد من خوب چادر میذارم دیگه اون روز عروسی نمیدونستم قاطیه البته لباسم بد نبووود اما خوب بد شانسیه من یه کسایی رو اونجا دیدم که وای وای وای یکیش یه پسره که میخواست باهام ازدواج کنه خیلی شرایط خوبی هم داشت فقط میگفت من از چادر بدم میاد منم که از اینجووور آدما بدم میومد کلا باهاش بهم زدم فکر کن اومده عروسی رفیق فاب داماده اینو اخر عروسی دیدم که کارامو کرده بودم بعدش سرموکردم اونور دیدم این دیگه کیه نزدیک بووود سکته کنم دوست پسر سابق عروس خانوم با دوستش اومده( فقط من اونو میشناختم چون رفیق اصلیه عروس بووودم) اونم منو همش با چادر دیده بووود و بعد از اونم دیدم دوستای داماد یکی یکی اومدن ماشالله همه اونایی که دمه در مدرسمون میموندن با اونا عروسی نرفته بودم که رفتم بعدم با بلوتوث یکیو سر کار گذاشته بودیم هی میگفتم کجایی من اینجا نشستم نامرد نمیدونم از کجا فهمید من اونو ندیدم اما اون منو پیدا کرد گفت دیدمت شال سفید گذاشتی من پشتت نشستم
بعد اومدم خونه داشتم واسه بابام تعریف میکردم گفتم پسرا که اومدن منو شیرین شالمونو گذاشتیم رفتیم میخواستم بگم دیگه نرقصیدیم رفتیم نشستیم گفتم رفتیم رقصیدیم
بعدم انقد بابام دعوام کرد اصلا نذاشت توضیح بدیم همش میگفت چقدم پر رویی که میای بهم میگی
اینم جریان تا دیشب
تاسوتی های بعدی شما رو به خدا میسپارم فقط ساری اگه چرند و طولانی بووود مهم اینه سوتی بووود