یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
Printable View
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
تو کردی دل ساده را بی قرار
تو دشت خیالم تویی تک سوار
بیا تا بگوییم ز شبهای تار
بیا تا بباریم چو ابر بهـار
بازهم ایینه ها غمنکند
بازهم چشمهای تو نمنکند
بگو از دلی مرده در هجر یار
بگو از درختی در این شوره زار
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
تو با قصه هایت به من خستگی می دهی
تو با غصه هایت به من زندگی می دهی
سفر کرده ام با هزاران امید
سفر کرده ام با دو بال سپید
نه ابری ببارید بر جسم من
نه نوری بتابید بر قلب من
نرو مسافر . اگه ميري زود بر گرد و بزدا از ديده و دلم گرد ......
نمي داني كه نبودت با دل من چه ها كه نكرد .....
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
تو التماسم می کنی جوری فراموشت کتم
با التماس اما تو را به خانه دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
مهدیا در کشور آلاله های سر بلند
بوی خون می اید از افکار دینداران چرا ؟
امشب به كويت آمدم دانم كه در واميكني
رحمي به اين خونين دل رسواي رسوا ميكني
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
تقويم مرا به هم زدند!
- حرفی نيست -
از سر ميشمارم
هشت
هفت
شش
و دوباره پنج
جعل پیر گفت با انگشتر
که سر و روی ما سیاه مکن
گفت در خویش هم دمی بنگر
همه را سوی مانگاه مکن
این سیاهی سیاهی تن تسست
جاه مفروش و اشتباه مکن
با تو رنگ تو هست تاهستی
زین مکان خیره غم راه مکن
.....
نذار از رفتنت ویرون شه جانم
نذار از تو خاکستر بریزم
کنار من که وامی پاشم از هم
تحمل کن تحمل کن عزیزم
من ماندم و تنهایی عشق و همه شیدایی
دردا که غم دوران آخر نرسد جایی
در حسرت واندوهم، با خویشتن خویشم
ای به ز تن و جانم " وقت است که باز آیی"
آمد درست زير شبستان گل نشست
دربين آن جماعت مغرور شب پرست
يک تکه آفتاب نه يک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است
اين بيت مطلع غزلی عاشقانه نیست
اين سومين رديف نمازی خيالی است
گلدسته اذان و من و های های های
الله اکبر و انا فی کل واد ... مست
سبحان من يميت و يحيی و لا اله
الا هو الذی اخذ العهد فی الست
تنها ننالم از غم ايام و جور يار
باشد مرا دلي و ز صد جا شكسته است
رنجي
فرانك خانوم سلام حال شما شعرتون از كيه؟
تو جام بی شرابم را شرابی
برای اشک چشمم چون سرابی
تو خورشیدی میان آسمانم
تو اشک حسرتی بر دیدگانم
بیا گل باش و من پروانه باشم
برای غیر تو بیگانه باشم
بمان تازندگی شیرین گردد
برایم عاشقی دیرین گردد
سلام ممنون
از محمد حسین بهرامیان
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز كويت برندارم روز و شب
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را ميشمارم روز و شب
سلام به همه
با هستي و نيستيم بيگانگي است
وز هر دو بريدنم نه مردانگي است
گر من ز عجايبي كه در دل دارم
ديوانه نميشوم ز ديوانگي است
سلام
حال شما؟
تـا بـه کجــایم بـری ای جذبـهی خـون ، ذوق جنون
سلسله بر جـان همه من، سلسلهجنبان همه تو
سلام علیکم
ياد روزي كه به عشق تو گرفتار شدم
از سر خويش گذر كرده سوي يار شدم
امام خميني(ره)
ممنون شما چطوريد فرانك خانوم؟
سلام عليكم محمد99
مي پرد خواب ز چشم همه كس تا دل شب
هر كجا قصه ي زلفت به ميان مي آيد
به دعا ميطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه كه گلبانگ اذان مي آيد
دلم بدجوری هواتو کرده
دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستارهی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطرههای خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی
چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون
نازنين يار من
غافل از كار من
نا به كي؟؟
از غم روي تو
ناله ي زار من
تا به كي؟؟؟
یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او
هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود
بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود
آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود
کرد وحشی شکوهی بی التفاتی برطرف
درد سر میشد و گرنه درد دل بسیار بو
و در اتاق تاريك
او همان من است كه رو به ديوارهاي نبايد اينجا مي گريد
مي خواهم از چراغ هايي كه رؤياي ماه را
از خواب كودكان مي دزدند
مي خواهم از شهرهايي كه از هراس خدا هم بزرگترند
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه تویی تو
بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیرازتودراین خانه تویی تو
یک همت مردانه دراین کاخ ندیدیم
آن را که بود همت مردانه تویی تو
(در وصف مولا علی)
و سیل می گوید :
- (( تمام گودی ها را باید پر کرد .
و کوه و دره نباید باشد .
تمام سطح زمین را هموار باید کرد .
خوشا شکفتن خورشید بر گشادگی دشت ...))
توبه كردم كه دگر مي نخورم در همه ي عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهاي دگر
روي دلاي آدما هرگز حسابي وا نكن
از در نشد از پنجره ، زوري خودت رو جا نكن
آدمكاي شهر ما بازيگرايي قابلن
وقتش بشه يواشكي رو قلب هم پا مي زارن
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا ؟شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه به فکرغربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی، برای چه؟
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و بعد از رفتنت گنجشکی که هر روز
از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ،
من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
مجنون اگر احتمال لیلی نکند ** شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد** روی دل ازو به هر که دنیی نکند
در این سرای بی كسی كسی به در نمیزند
به دشت پر ملال من پرنده پر نمیزند
دل خوش كرده ايم به دلتنگي هايي كه مي دانيم آخرش تنها حسرت دارد و يك عمر يلدا!
دل خوش كرده ايم به همين بودن هاي در مه!
دل خوش كرده ايم به لمس نگاه هم!
غريبانه آب مي شويم و دم نمي زنيم!
حتي به سرنوشت هم بدو بيراه نمي گوييم.
كاش لااقل خودمان را خالي مي كرديم
مي گويند: بتاب!
از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي!
و من؛ مات! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم!
مي گويند: بخوان!
از ابتداي خلقت تا روزهاي نيامده!
و من؛ مبهوت! در آشفتگي خود فرياد مي زنم!
مي گويند: برقص!
از بلنداي ناز تا خواهش نياز!
و من؛ بي تاب! دوش به دوش پروانه ها ديوانه مي شوم!
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
تنها شده نگاهم , خامش شده صدایم
در آرزوی مرگم , گر پیش من نیائی
راضی مشو که قلبم , پرخون شود عزیزم!
هشیار میشوم من , گر یاد من بیائی
یوسف همیشه وصله ناجور میشود
اینجا نقاب شیر به کفتارمی زنند
منصور را هر آیینه بر دار میزنند
اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
***
مخم در دهانم میباشد!!!1
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...
سلام
چرا؟
خدايا طاقت تنهاييم ده
دلی بی کينه و درياييم ده
دلی زخمی تر از داغ عزيزان
به رنگ لاله ی صحراييم ده
***
چون اگه فردا قبول نشم.به دوران بیچارگی دچار میشویم