امروز صبح زن همسايمون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] زنگ زد كار مامانم داشت
زن همسايه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] : الو سلام.وحيد تويي مامانت كجاست؟
من:سلام.رفته بيرون كاري داشتين بگيد بهش بگم.
زن همسايه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] :سلامشا برسون بگو به من زنگ بزنه.
من:باشه
زن همسايه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] :كاري نداري؟
من: قربونت(بر حسب عادت)
زن همسايه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] : چي
من گوشيا قطع كردم.
شبش ماشين بابا را قاپيدم همراه بچها رفتيم يه دوري تو خيابونا بزنيم. ......ديدم دوتا دخمل دارن كنار خيابون.. ميرن هي نگاه عقب ميكنند .......به دوستم گفتم اينا پايه ان...... دوستم گفت نه به قيافشون نميخوره......... گفتم اگه سوارشون كردم چند ميدي؟ گفت: كيف پولما. ..........گفتم باشه رفتم پيش پاشون زدم رو ترمز درا بازي كردم گفته آبجيها بيان سوار شين........ همين كه نگاه كردم تو صورت اولي خودما خيس كردم ديدم دختر همسايمون هست.......... تازه هنوز اين كه خوب بود نگاه به بغليش كردم ديدم اوه اوه گل بود و نيز به سبزه آراسته شد زن همسايمون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هست......... به دوستم گفتم امير درا ببند كه خيت كرديم و فرار را زديم تو هيكل..... به خودم گفتم حالا زن همسايه خودشا ميگيره جلو ما. صبح بهش گفتم قربونت حالا هم كه ميخواست سوارش كنم واااااااااااااااااااي