-
دفتر دوباره تاب نیاورد روضه را
در خود خمید و چشم بر این شعر مثله بست
در خون خود... مداد هم از دست رفته بود
ناگاه ضجه ای زد و در مشت من شکست
من ماندم از نوشتنت ای حسین لیک
تا اشک بوده زخم تو مشروح بود و هست
دریا هم از دمی که تو را روی دست داشت
در چشم ها به سوگ محرم نشسته است
-----
هرچند من دوباره رسیدم به انتهای شعر
خون می چکد هنوز هم از زخم های شعر
-
تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم
دختر ماه بر اين گله شبان خواهد بود
زنده، با ياد سر زلف تو جان خواهم کرد
تا نسيم سحري مشک فشان خواهد بود
شهريار
-
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حافظ
-
ديدمت دورنماي در و بام اي شيراز
سرم آمد به بر سينه، سلام اي شيراز
وامداريم سرافکنده ز خجلت در پيش
که پس انداختهايم اينهمه وام اي شيراز
شهريار
-
دریاب که از روح جدا خواهی رفت در گرده ی اسرار پنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
-
توسن بخت نه رام است خدا ميداند
ورنه داني که مرا چيست مرام اي شيراز
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان
از نسيمم بنوازند مشام اي شيراز
شهريار
-
زاهد خوشدل که ترک دنيا کرده
می خواره خجل که معصيتها کرده
ترسم که کند اميد و بيم و آخر کار
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
ابوسعید ابوالخیر
-
همي گوئي که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و يا بر کل خود اجزا
به معلولي چو يک حکم است و يک وصف آن دو عالم را
چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
ناصر خسرو
-
-
آيينه درد پيش ميداشت
مونس ز خيال خويش ميداشت
پيدا شغبي چو باد ميکرد
پنهان جگري چو خاک ميخورد
نظامی