سکوتم را نکن باور
من آخر با امید ناب آزادی
تمام بغض ها را
کینه ها
اندوه ها را
با گلویی یک جهان فریاد آزادی شکستی سخت خواهم داد
سکوتم را نکن باور...
سکوتم را نکن باور
من آخر با امید ناب آزادی
تمام بغض ها را
کینه ها
اندوه ها را
با گلویی یک جهان فریاد آزادی شکستی سخت خواهم داد
سکوتم را نکن باور...
دلــم گرفتـــه آسمـــون
نمیتونــم گریـه کنــم
شکنجــه میشــم از خودم
نمیتونم شکوــه کـنــم!
انـگاری کوه غصـه ها
رو سینــه من اومــده
آخ,داره باورم میشـــه
خنــده به ما نیومــده....!
به عشق کافرم
ولی چون از راه آمدی
قیامتی به پا کردی
از پل ابروانت گذشتم
به برزخ چشمانت گرفتار آمدم
به دوزخ نگاهت افتادم
در آتش عشق آسمانی ات سوختم
آری...این است سرنوشت کسی که
به عشق تو کافر است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ز تاوان نمو ریشه هایش
درخت بید باغی را بریدند
عجب آن است، کز آنان تبر خورد
که زیر سایه اش می آرمیدند
گل های سرخ دفتر نیلوفرانه ام،
پژمرد با گذشت زمان، کو بهار من؟
فکرت تمام روح مرا می خورَد ببین
حالا شبیه یک سرطان، کو بهار من؟
حس می کنم که جسم من افتاده خارج از
محدوده ی زمان و مکان، کو بهار من؟
من دست های پاک تو را نذر کرده ام
چندین بهار، گریه کنان، کو بهار من؟
باید فدای قلب تو باشم، و غیر از این
راضی نمی شوم به بیان، کو بهار من؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
ای عشــق، شكــستــه ایم، مشـكـن ما را
اینـگونه به خاک ره میــفـكن ما را
ما در تو به چشــم دوســتی می بیــنـیـم
ای دوست مبــین به چشــم دشمــن ما را
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مــــــــــــــــپرس
من اينجا بس دلم تنگ ست.
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ ست.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بي برگشت بگذاريم؛
ببينيم آسمانِ « هر كجا » آيا همين رنگ است؟
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که می زد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
در کنجه خرابات کسی پیر نشد - از خوردنه ادمی زمین سیر نشد
گفتیم به پیری که رسیم توبه کنیم - افسوس جوان مردیم و کسی پیر نشد
....
حرفهاي ما هنوز ناتمام
تا نگاه ميكني: وقت رفتن است
باز همان حكايت هميشگي!
پيش از آنكه باخبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود
آي....
اي دريغ و و حسرت هميشگي!
ناگهان چقدر زود دير ميشود!
راه خواهــم افــتاد
باز از ریــشــه به برگـــ
باز، از بود به هســتـــ
باز، از خاموشــی تا فریاد !
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
جدا يه وقتايي آدم فكر ميكنه گذشته چه خوب بود ولي الان ... نه!!:
ياد باد ... ياد گذشته شاد باد / اين دل زرد و تهي در حسرت ديدار باد
ياد روز هايي كه كوچه زير سايه ي تنم بود / مهربون درخت عاشق مست عطر نفسم بود
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وآنسوی صحرای خدا رفتم.
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند،
من نمی گویم که باران طلا آمد،
لیک ای عطر سبز سایه پرورده،
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده،
تا حریم سایه های سبز،
تا بهار سبزه های عطر،
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشمم آشنا، رفتم.
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد .
این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است
لحظه هایی است که انسان خسته است
خواه از دنیا،
از زندگی،
از مردم،
گاه حتی از خویش،
نشود خوشدل، با هیچ زبان
نشود سر خوش با هیچ نوا
نکند رغبت بر هیچ کتاب
نرسد باده به دادش
نبرد راه به دوست،
راست گویی همه غم های جهان در دل اوست
چه کند آنکه به او این همه بیداد رسد؟
ای همه اهل جهان
ای همه اهل سخن
آیا این معجزه نیست؟
یه عاشق چیزی جز عشق تو سرش نیست
یه عاشق فکر سود و ضررش نیست
همه خوب و بد قصه شو میخواد...
یه عاشق نگرونه آخرش نیست ...
بی وفایی کن وفایت میکنند با وفا باشی خیانت میکنند
مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست مهربان باشی رهایت میکنند . . .
دلم میخواد گریه كنم برای قتل عام گـل
برای مرگ رازقی دلم میخواد گریه كنم
برای نابودی عشق واسه زوال عاشقی
وقتیكه قلبها و گـلها شكسته و پرپر شدن
مبر ز مویه سپیدم گمان به عمره دراز - جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمیرسد فریاد - کلام حق دمه شمشیر میشود گاهی
===============
افسوس که نانه پخته خانان دارند - اسباب تمام ناتوانان دارند - انان که بردگی نمی ارزیدند - امروز کنیزان و غلامان دارند .
ببین با عشقت زیبا پرستم
به پات میمونم تا وقتی هستم
تویی سرودی که رو لبامه
بردن اسمت اوج صدامه........
این غافله عمر عجب می گذرد # دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری # پیش آر پیاله را که شب می گذرد
یه شب خوب تو آسمون یه ستاره چشمک زنون
خندید و گفت کنارتم تا آخرش تا پای جون
ستاره قشنگی بود ،آروم و ناز و مهربون
ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون
اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون
ابره اومد ستاره رو دزدید و برد نامهربون
حالا شبا به یاد اون زل می زنم به آسمون
دلم می خواد داد بزنم این بود قول و قرارمون؟
تو رفتی و از خودت هم نذاشتی حتی یه نشون
از بهار ،
تقویم میماند ..
از من ،
استخوان هایی که ، تورا دوست داشتند ...
ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
دل در دست محبوبي گرفتار
وسر در كوچه باغي بي سردار
از اين بهبوده گرديدن چه حاصل
پیاده مي شوم دنيا نگهدار
نقش كرديم رخ زيباي تو بر خانه ي دل
خانه ويران شد و آن نقش به ديوار بماند
...
دانی از زندگی چه میخواهم؟
من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار بار بود
بار دیگر تو ... بار دیگر تو ....
امشب در سر شوری دارم
امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم
باشد رازی با ستارگانم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
از شادی پرگیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمانها غوغا فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم
امشب یک سر شوق و شورم
از این عالم گویی دورم
با ماه و پروین سخنی گویم
از روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها
می کاهم از غمهای
ماه و زهره را به طرب آرم
از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لبها
نغمه ای بر لبها
سالی که نکوست، از بهارش پیداست!
خدايا کن نگاه بر حال زارم
خدايا برس به دادم کس ندارم
خدايا درد و غم شد حاصل من
خدايا غم نشسته بر دل من
خدايا خسته ام من از زمونه
خدايا عالمت عاشق کشونه
خدايا من غریب و دل شکستم
خدايا از زمونه خیلی خستم
خدايا من در این دنیا اسیرم
خدايا تو بگو من کی می میرم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشمِ مست و میِ صافِ بيغشم
گفتی ز سرِ عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدمِ بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیرِ عشقِ جوانانِ مَهوشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
اِستادهام چو شمع، مترسان زِ آتشم
...
پروردگارا ... به من بیاموز ...
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند ...
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند ...
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم
ننواخنتند ...
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند !
گاهی از خیال تو دور می شوم
و گاهی محو شده در خیال تو
گاهی در حضور تو
دل تنگ می شوم
و گاهی
محو دیدن تو می شوم
اما چه چیز آرام میسازد مرا...
در سیاهی لحظه ها
دلتنگی هایم را
دلتنگی هایم را........
اگر غرور نبود ...
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفت ،
و ما کلام دوستت دارم را ،
در میان نگاه های گهگاهمان ،
جستجو نمی کردیم ...
واسه این تنهایی... بهت اصلا نمیاد... که مقصر باشی ...
تو با این زیبایی ... نمیتونی از عشق ... متنفر باشی ...
اندر دل بي وفا غم و ماتم باد ... آن را كه وفا نيست ز عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد ... جز غم كه هزار آفرين بر غم باد
مولانا !