-
به گزارش خبرگزاری فارس، رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا اعلام کرده است که تا چند ماه آینده معتادان برای دریافت شربت تریاک کارت هوشمند خواهند گرفت :
بهینه سازی مصرف فور
دور از انصاف باشد این موضوع// که یکی نشئه باشد و شنگول
شخص دیگر به خاطر یک بست// مانده در گوشه ای خمار وملول
مصرفش را بهینه باید کرد// هِر و تریاک و شیره یا که حشیش
باید اشغر کند مدیریت// بعد ازاین ماهرانه مصرف خویش
باید البته داخل سایتی // ثبت گردد اسامی افراد
آدرس سایت هست این گونه// سه دبلیو بهینه دات معتاد
می شود صادر از برای همه// یک عد کارت هوشمند قشنگ
شارژ می گردد آخر هر ماه// سهم تریاک نشئگان ملنگ
روی هر کارت می شود توزیع // با بت سوخت ،چند دانه ذغال
آن چنان سوزشی بپا بکند// که درآرند از خوشی پر وبال
در ستاد بهینه سازی فور// همه هستند خوب واهل عمل!!
مشکل اهل بخیه را فوراً // می نمایند بعد چُرتی حل
می تواند دوگانه سوز کند// هرکسی مایل است مصرف خود
چون کفایت نمی کند قطعاً // سهم هر ماه هر نفر سه نخود
از برای دوگانه سوزان هم // دو عدد کارت می شود صادر
کارت اول برای مصرف (تِر)// کارت دیگر برای جیرۀ (هِر)
بعد شش ماه ، شش نخود تریاک// شارژ گردد برای مهمانان
گرشبی بی خبر تلپ بشوند// می شود جور مصرف آنان
رندی اما شنید چون این طنز// گفت لعنت به منقل و وافور
آن چه باید بهینه سازی کرد// فکر این قوم نشئۀ کم زور
بشنو این پندم و بخوان هرشب// طنزهای محمد « جاوید»
چون که تا ماه بعد خواندن طنز // می شود هوشمند بی تردید
تِر= تریاک
هِر= هرویین
-
خلیج همیشه فارس
ازنام خلیج فارس ترسیده عرب...برریش بلند خویش خندیده عرب
بیچاره ببین اصالت کاذب خود.... در جعل مُدام نام او دیده عرب
-
گل آقای ملت
هم آقا بود و هم گل بود الحق// به باغ طنز بلبل بود الحق
برای شادمانی توپ و قبراق// برای غم ولی شُل بود الحق
به زیر بار سختی های دوران// مقاوم عینهو پُل بود الحق
به هرجا بود بحث شور و شادی// جلوتر از همه جُل بود الحق
تنفر داشت از هر آدم دُگم// طرفدار تساهل بود الحق
در عین رندی و بالایی هوش // ولی اهل تجاهل بود الحق
ردیف و قافیه تغییر دادم// که گویم بچه مثبت بود آقا
میان طنزپردازان نامی// شجاع و با شهامت بود آقا
ازاین رو طنزهایش حال می داد //که یار غار(حالت) بود آقا
چه توفیقی که با توفیق مَچ شد//آخه اهل رفاقت بود آقا
بکن« جاوید» یادی از گل آقا // چرا که یاد ملُت بود آقا
-
یار بد
یک زمانی آب ورنگی داشتم// هیکل خوب وقشنگی داشتم
دختران بودند خاطرخواه من// نعمت دنیا همه همراه من
ازبرای من هماوردی نبود// درتنم عفریتۀ دردی نبود
تا که یک نا اهل قاپم را ربود// شد تنم آلودۀ افیون ودود
پس زلطفش سیخ وسنگی داشتم// منقل وتریاک وبنگی داشتم
کم کمک نابود شد آن آب و رنگ// آن تن و آن هیکل خوب وقشنگ
بعد چندی منقل و وافوررفت// گردی آمد بر سرجایش نشست
زرورق های قشنگی داشتم // روز و شب احساس منگی داشتم
گرد هم دیگر مرا نشئه نکرد// ریختم پس در رگم افیون سرد
زرورق های قشنگ و سیخ وسنگ// جملگی رفتند و آمد یک سرنگ
دربساط خود سرنگی داشتم// تیپ افراد مفنگی داشتم
پوستی بودم به روی استخوان// موجب نفرین وطعن این وآن
بعد از آن هم با کراک آمیختم// درتن خود زهر مهلک ریختم
کرم زد جان و تنم از زهر آن// پوک شد آن پوست و آن استخوان
گوییا تیر و تفنگی داشتم// با خودم اعلان جنگی داشتم
عاقبت مغلوبه شد آن جنگ هم// بسته شد این دفتر پرننگ هم
عدّه ای بیل وکلنگی داشتند// لاشه ام درچاه می انداختند
تا که شد «جاوید» از این رویا رها// زیر لب می گفت با خود بارها
«تاتوانی دور شو از یار بد»// چون تورا می آورد در کار بد
گرچه که جنس ذغال خوب هم// نیست بی تأثیر دراین دود ودم
-
مدیر کل
اگه مدیر کل بشم چی می شه.... مث اونا تپل بشم چی می شه
صاحب رانندۀ مخصوص بشم.... راحت از این صف اتوبوس بشم
هرجور دلم بخواد برم سر کار... کسی دیگه ازم نگیره آمار
منو اگه کسی بخواد ببینه.... باید تو لیست انتظار بشینه
ایل و تبارم بذارم سرکار.... بدم یه پست خوب و نون وآبدار
عمو مدیر مالی و اداری.... عمه معاون حسابداری
خواهر زن لوس و ِتیتیش مامانی..... بره بشه مسئول بایگانی
بی خودی هی به بعضیا گیر بدم.... حقوق بیچاره هارو دیر بدم
به نورچشمیا و پاچه خارا م.... بدم اضافه کار و کلّی انعام
یواش یواش توپیست رانت خواری....بگازونم با ماشین فراری
خلاصه آبی زیر پوستم بره....بشه برام تو زندگی خاطره
ولی یواشکی تو گوش «جاوید».... زنش یه چیزی گفت و کلّی خندید:
یه دوریال بده یه کاسۀ آش... تا مدتی بشین به این خیال باش
-
دلشوره درد
مردی به شدت مضطرب هرسو نظر می کرد// در حالتی که از خیابانی گذر می کرد
درچهره اش آثار تشویشی نمایان بود// گویی که در قلبش غمی جانکاه پنهان بود
دنیا به پیش چشم او شب بود وظلمانی//دیگر نمانده در تن رنجور او جانی
عفریتۀ دردی به جانش چنگ می انداخت // این درد گویی کار اورا عاقبت می ساخت
درآن شب پاییزی خاموش و خیلی سرد // دنبال یک گم کرده بود و جستجو می کرد
از یک نفرپرسید آخِر آن نشانی را// تا بازیابد بار دیگر شادمانی را
درپاسخش گفتا چرا این گونه غمگینی؟// آن پارک زیبا را مگر آن جا نمی بینی؟
گم گشته ات ای مرد زیر آن صنوبرهاست// رد نگاه من ببین از دور هم پیداست
با دیدنش یک بار دیگر جان گرفت آن مرد// از یاد رفتش لحظه ای دلشورۀ آن درد
در حالتی که طاقتش بسته به مویی بود// برق نگاهش سوی پارک و دست شویی بود
-
آمشتی در شهر
آمشتی که اومدی از ولایت// ز خرج و برجت می کنی شکایت
یادت میدم چطوری پول در آری// به شرطی که رومو زمین نذاری
هرجوری هس یک شبه راننده شو// رفیق گاز و ترمز و دنده شو
چوب حراج بزن به هر چه داری// بجاش بخر یه ماشین سواری
یه غارغارک تو مایه های پیکان// از مدل قدیمی جوانان
روزا برو باهاش یه خُرده کارکن// دوتا جلو چارتا عقب سوار کن
فقط تو خط مستقیم و دربست//یه لقمه نون، خـُرده درآمدی هست
برا خودت یه چیزی اینجا باب کن// یکی سوار کن و دوتا حساب کن
یادت می دم اصول رانندگی// اینه طریق رشد وبالندگی:
چراغای قرمزو هی رد بکن// لایی بکش راه همه سد بکن
برای استفاده از کمربند// وقتو هدر نده ،کمر کیلو چند؟
گرفتن سبقتو استاد بکن// به کارای خوب خودت باد بکن
موقع روندن اون موبا یلو ور دار// سر به سر همسر و بچّه ت بذار
دسّتتو از پنجره بیرون بکن// هر کاری خواسّی پشت فرمون بکن
داد و هواری بزن و گاز بده// اگه که دیدی کمشه باز بده
تخمه بخور ، پوّس ِاونو پُف بکن// سرت بیرون کن و همش تُف بکن
دس تو دماغ یادت نره آمشتی// پیدا میشه وقتی که خوب گشتی
اصول روندن این جا این جوریه// دلخواهی نیس، رعایتش زوریه
حرفای «جاوید » که به کار بستی // با این تریپ به پشت رّل نشستی
کنار می ره هرکسی از سر رات // تو هم به سرعت می رسی به کارات
-
مادرم و زنم
با عرض ارادت و معذرت از روح پر فتوح ایرج میرزا و پوزش فراوان از خدمت همسر گرامی ( زن ذلیلی را می بینید) این قطعه شعر که زبان حال بعضی هاست تقدیم می شود.
« گويند مرا چو زاد مادر»**آن گاه كه آمدم به اينور
« پستان به دهان گرفتن آموخت»** چون شیر نداشت قلب او سوخت
رو كرد به بابای نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون از اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر** می زد به سر پدر بسی غر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**در راه سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
باید که برای کفش و کیفت **یا تقویت در س ضعیفت
ازبانك محله وام گيرم**هرچند که تا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم:
معني چك و وام و حواله ** تضمين و وثيقه و قباله
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه برای من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
یک دختری انتخاب کردم** با آن دل خود کباب کردم
افسوس که او زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام توی خانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
با ناز و ادا و با قِر و فِر** آهسته روَد چو چرخ پنچر
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
چندی است که زاده است پوری** این خانم ِ مدعی حوری
شبها برِگاهوارۀ پور** من هستم و زن ز مهد اودور
او نيست چو مادرم فداكار ** بیدار نشسته ام به ناچار
آرام بخواب ، مادرت هم**آن دور لمیده مثل شلغم
تا هستم و هست دارمش دوست** هر چند که مادرش چو لولو ست
اي خالق مهر و ماه و ناهيد** ای قادر و رب ِحي« ِجاويد»
يا شر و بدي بكن ازاو دور**يا بهر ندیدنش شوم کور
-
فقدان کفش
یک آگهی داده در مجله..... با عکس دو لنگه کفش خوشگل!!!
این صاحب عکس روز جمعه.... شد در سر ختم عمه ام ول
در سال هزار و سیصد وچند....او را به دو ده تومن خریدم
در طول تمام این سه ده سال....جز خیر و خوشی از او ندیدم
سگدو زدم و دوید او هم.... یک آخ نگفت کفش بدبخت
یک واکس به خود ندید هرگز.....یک بار نشد به او زنم تخت
در عید وعزا شریک و همراه.... در شادی و غم رفیق من بود
در کار و تلاش سخت و محکم.... گویی که زسنگ یا چدن بود
ارباب رجوع بودم و او.... با من به دو صد اداره می رفت
تا کسب نتیجۀ نهایی ......پیوسته و چند باره می رفت
در صف همه جا به پای من بود.... یک روز صف برنج و روغن
روزی به صف فلان و بهمان....یک روز برای وام مسکن
هرکس که سراغ دارد از او.... یا آن که بیاورد نشانی
یک سکه تمام می ستاند..... البته برای مژدگانی
« جاوید» چو خواند آگهی گفت:....از ریشۀ فقر دزد روید
محتاج اگر نبود آن دزد.... این گونه به کاهدان نمی زد
-
روزی که برگشتی
صد زخم برتن داشتي از ظلمِ شيطان// پژمرده شد در باغ تو گلهاي ريحان
بال و پر مرغانِ عاشق را شكستند// دست یلان را ناجوانمردانه بستند
گلهاي باغت را يكايك سربريدند// با آز و كين، قلب شقايق را دريدند
با غُرّش شيراوژنان راست قامت// آن سروهاي سبز باغ استقامت
پيچيده شد طومارننگين قساوت// پاشيده شد از هم بساط ظلم و نكبت
باز آمدي سوي وطن با قلبِ پرخون// صد قصه در دل داشتي از دست گردون
روزي كه برگشتي تنت غرقابِ خون بود// از جور آن نا اهل دشتت لاله گون بود
آن روز منهم در كنارت گریه کردم// از ديدن حال نزارت گریه کردم
ديدم چه سان ويران شده آن خانۀ عشق// ديدم چه سان آوار گشته لانۀ عشق
ديدم هزاران زخم برمرغان عاشق// ديدم به خون غلطیدن صدها شقایق
دیدم هجوم شب ستیزان بر شب تار// برخاک ذِلّت خُفتن آن قومِ بیمار
صد زخم برتن داشتي اما قدت راست// سرو قدت با خون مظلومان بپا خاست
عطر اذان پيچيد در گلدستۀ شهر// جوشيد آب زندگي در بسترِ نهر
زخم تنت تيمارشد با استقامت// بار دگر گشتي بلند و راست قامت
‹‹جاويد›› شد خرداد در تاريخ ايران// ماهي كه شد آزاد خرمشهرِِ ويران
( بمناسبت سالروز فتح خرمشهر و خاطراتم در آنروز بياد ماندني در آن شهر)