WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم!
BROTHER SAID: WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID: WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID: STUPID RAIN
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک میکرد گفت: باران احمق.