كتابهايم را
در قفسه ی جديد ميچينم
ساعت يادگاری ات
مدتی است خواب مانده
خاكش را با انگشتانم ميگيرم
كسی
هنوز بو نبرده
بی نهايت دوستت دارم....
Printable View
كتابهايم را
در قفسه ی جديد ميچينم
ساعت يادگاری ات
مدتی است خواب مانده
خاكش را با انگشتانم ميگيرم
كسی
هنوز بو نبرده
بی نهايت دوستت دارم....
تو بيرون از خاطرة خشك من
در پس ابهامي دروغين
همينكه نگاهي ، نه نيم نگاهي
به فاصله بينمان بريزي مرا بس است
وقتي آرام از اتهام اين راه دروغين رد ميشوي
دورترين قلب به تو ، تو رادر خودش مي نوازد
وآرام آرام رنگ تو مي گيرد
نه اينكه قصد داشته باشم سرزنشت كنم
اما بي روياترين خاطره ات را
مريد خاطراتم كن
هرگا ه از اتهام اين راه دروغين
به نيم نگاهي قلبم را به فوران وا ميداري
اما هنوز
ميترسم از تورا ديدن، ميترسم
فکر میکنم که عشق یک پرنده است.یک گل است.یک ترانه است.یا که خنده های کودکانه است.هر چه هست جاودانه است.فکر میکنم که عشق یک ستاره است.یا که افتاب.یا که ماه.نه نه.عشق یک دل لطیف پاره پاره است.فکر میکنم که عشق یک مشعل است.هر کجا که هست روشنی است.هر کجا که نیست سوت و کور و تیره است.زندگی بدون عشق مشکل است.عشق روح مطلق است.کامل است.فکر میکنم که عشق یک مذهب است.اب و باد و خانه نیست مکتب است.عشق یک حقیقت است.اولین پدیده ی طبیعت است.راز خلقت است.رمز غیبت است.عشق مرگ نیست زندگیست.سخت نیست عین سادگیست.عشق عاشقانه های باد و گندم است.اولین پناهگاه کودکی اخرین پناهگاه ادم است.یا مسیح در درون مریم است.فکر میکنم که عشق یک گل شقایق است.فکر میکنم خدا هم عاشق است.
گنجشگان لاف می زنند:
جیک جیک ، جیک جیک....
جیک هیچ یک شان در نیامد
تو که دور می شدی
من سوم شخص فرد نیستم
و تو سوم شخص جمع نیستی
اگر می دانستم که
خواهی دید می درخشیدم
تاریک می ماندم تا
شبانه از من عبور کنی..
غرق در بغضم
غرق در بغض های ناشکسته
ماتمی که از تلالو شب لبریز است
ماتمی که پیوندی آن را گسسته
آه،عجب سرد است این پوستین چرکین
سرد تر از انجماد روزهای تیر
اما غربت صحن ایشان چه زود کرده مرا پیر!
مغز چوبی ام را
موریانه می جود
و برق تیغ تبرها
تنم را می آزارد،
و روباه پیری که در بیشه ی افکارتان رژه می رفت،
افکاری که با خود می اندیشند:
قنداق تفنگ
دسته ی تبر
یا تختخواب؟
شراب خواستم...
گفت : " ممنوع است "
آغوش خواستم...
گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم...
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم...
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم...
گفت : " ممنوع است "
... !
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،
با یک بطری پر از گلاب ،
آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،
سنگ سرد مزارم را ...
دلتنگ خواهم ماند
همیشه
نه برای با تو بودن
برای
آمیزش عشق و طعم خوش لیمو
برای عاشقی هایم
برای
همه آن چیزهایی که ندیدی .