-
گاهي باران
كمانچهي رنگيناش را برميدارد
براي آفتاب ميزند
و آفتاب
دامناش را جمع ميكند
با زانوان لختاش
به رقص ميآيد
گاهي درخت چنان سبز ميشود
كه تو بيخود از خود پرواز ميكني
گاهي اما
چنان آشفته
كه تو چون برگي ميچرخي و
فروميافتي
گاهي فاخته سراغ از چيزي ميگيرد
كه هرگز نبوده
هرگز نخواهد بود
گاهي اما
زير تاقيِ ايمن ايواني
با سكوتاش چنان از چيزي نگهباني ميكند
كه انگار
همه
همان بودهاست
گاهي ستارهاي
از دور
به چشمكي
برايت
شادي كوچكي ميفرستد و
گاه
ماه
ميگيرد
گاهي انگار در نسيمي
هرچه از دست ميرود
گاهي انگار در سايهاي
هرچهاي ميماند
بر تكهي خرد زميني
گاهي ...
آري بهار همين است
كه ميبيني
شهاب مقربین
-
من آنطور كه تو مي خواهي خوشبخت نخواهم شد
فهميدن اين جمله اين همه سخت است؟:
من آنطور كه فكر مي كنم خوشبختم
خوشبختم
-
اين شعر را هرکجا خواندم خنديدند
تعجب کردم شما چرا نخنديديد ؟
مي گوييد کدام شعر ؟
بابا همين شعري که در سطر چهارم آن هستيد
مي گوييد اين که شعر نيست !
خودمانيم ، اگر شعر نيست ،پس آقاي سر دبير ؛ چرا چاپش کرده اند ؟!
..................
از اکبر اکسير
-
بابا آب داد .
بابا آب داد .
بابا آب داد .
بابا آب داد .
آنقدر آب داد آب داد
که مادر ترکيد
حق با مليحه بود :
آب در بيابان است
نه در سونوگرافي !
.................
از اکبر اکسير
-
هرچه بارش کنی
فقط نگاه می کند
بارش را هم که خالی کنی
فقط نگاهت می کند
یک نگاه معصوم
با دو گوش دراز کودن
-
راه باریکی که
پیچ می خورد
و به بن بست می رسد
در خودش راه می رود
و به خودش می رسد
-
جنگل که تاریک می شود
روباه تر از شغال
پشت درختی پنهان می شود
که دانش جغد
پیرش کرده
-
خدا هركسي را كه مثل من خوب باشد، دوست دارد
اما هر كسي را كه مثل تو بد باشد، دوست ندارد
اما من تو را با همه بدي ات دوست دارم
چون دلم برايت مي سوزد، وقتي مي بينم هيچ كس دوستت ندارد!
///////////////////
از شاعری که به هیچ وجه گمنام نیست
شل سيلور استاي
-
قطاري را که ميخواستم ببينم
رفته بود
انگار تمام وقتم را
صرف سوار و پياده شدن کردم
فکرم را فروختم
روياهايم را بخشيدم
و فردا به جستجوي
فردا خواهم رفت
تا آن زمان...
//////////////////
از شل سيلور استاي
-
نمی دانم چه حسی هست این عاشقی؟
وقتی می نشینم، وقتی راه می روم، وقتی می خوابم دوستت دارم
وقتی صدایی می آید دوستت دارم ، وقتی سکوت است دوستت دارم
چه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای؟