در باب فرناز رهنما
سقف ما هر دو يک سقف ديوارامون يه ديوار اسمون يه اسمون بهارامون يه بهار اما قلبمون دو تاست دستامون از هم جداست گريه هامون تو گلومون خنده هامون بي صداست نتونستم نتونستم تو رو بشناسم هنوز تو مثل گنگي رمزه تو يک کتيبه اي هميشه با مني اما برام غريبه اي هنوزم ما مي تونيم خورشيد از پشت ابر صدا کنيم مي تونيم ابرو با زمينه سوخته اشنا کنيم
هم شب و هم گريه ايم درد تو درد منه بگو از غصه بگو ديگه وقت گفتنه بغض ما نمي تونه اين سکوتو بشکه مردم از دست سکوت يکي بود حرف بزنه لالالالالالالالالالالالال ا