دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
Printable View
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
باید با م شروع میکردین.نقل قول:
==
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
اخ راست میگی چشام مشکل داره:31: الان اصلاحش میکنمنقل قول:
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش,
كه بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزى كه اگر خاك ره شوى كس را
غبار خاطرى از رهگذار ما نرسد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت بخنده
ماتم زده را داعیه ی سور نماندست