کوچه ها یتیم
خنده ها یتیم
ماه و خورشید یتیم
بی تو
همه شعرهایم یتیم
می شوند...
Printable View
کوچه ها یتیم
خنده ها یتیم
ماه و خورشید یتیم
بی تو
همه شعرهایم یتیم
می شوند...
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
تهی شده ام
و نمی دانم باز کجا گمت کردم
می دانم که هستی
می دانم که تا همیشه هستی
می دانم که در همین لحظه هم
در کنارم نشسته ای
و خیره به نوشته هایم نوازشم می کنی
ولی کاش مثل آن روزها لمست می کردم
اتاقم عجیب کمت دارد
جایت آماده است
بیا و بمان برایم
منتظرم .....
کسی حالم نمی پرسه
در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در این اندوه غربت سرپناهی بود
شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد
کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد
اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم
مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم
مرا جرعه ای مرگ بنوشانید
نوش دارویی بخورانید
زخم تنهایی ام کهنه گشته
مرهم از تنهایی ها خسته
بخورانیدم ، بنوشانیدم
در مرگ بجوشانیدم
تا روحم از بخار گردد
و زخم تنهایی مهار گردد
بالی از اشک
بالی از سکوت
هفت دل بغض
بر گلویم روییده است
یک نفر
مشت مشت
بر تنهایی ام
دلشوره می پاشد...!
و هميشه اين توئي که مي روي
اين منم که مي مانم!
بيداري کم است
دوست دارم که تو در خواب هم با من باشي
و هميشه اين توئي که مي روي
اين منم که مي مانم...
مرگ چه شعر خاموشی است
این فعل ، فعل بی قاموسی است
کاش مرا احاطه نماید هم اکنون
که روحم رو به فراموشی است
عشق را با مردم بی دردسر خواهم گذاشت
سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت
بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت
در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت
در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید
چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت
تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد
دفتری شعرومزاری شعله ور خواهم گذاشت
بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد
مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت
هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم...
تو نمی فهمی اندوه مرا
چه بگویم به تو ای رفته زدست...؟
شدم از مستی چشمان تو مستشده ام سنگ پرست
مرگ به آنکه دلش را به دل سنگ تو بست.