یاده گریه ابرا دلم رو به گریه انداخت...از بس که گناه کردم دل به آتیش انداخت...
Printable View
یاده گریه ابرا دلم رو به گریه انداخت...از بس که گناه کردم دل به آتیش انداخت...
قبل از پست زدن رفرش کنید مرسی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-------------------
تا بدانجا رسيد دانش من ......... كه بدانم همي نادانم
من کیم که دهم ندا تورا خدا...جان شیرین ازآن توست کنم رها...
ای پریشان گوی مسکین! پرده ی دیگر کن
پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد.
دست از دامان این عشق بر نخوام داشت...تا شوم مهمان معشوق و کنم درد دلی...
يوسف گم گشته باز ايد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
اين دل غمديديه حالش به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز ايد به سامان غم مخور
راستش ازم چیزی نموند، به جز همین جسم ظریف
خوب میدونی چی میکشه، غریب تو خونه حریف
زیبا باید تنهائی من، این نا مه رو سیا کنم
رسم گذشته ها میگه، باید به تو نگاه کنم
حرفاتو گفتم به خودت، ببینی راستی تو زدی؟!
اصلاً توی ذات تو هست؟! یه همچی چیزی بلدی؟!
دست بر آسمان بالا برده ام و تورا ميخوانم اي هستيم كه خود آفريننده هستي هستي...
يه جا يه جمله ي قشنگي ديدم
عاشقو بايد از خودت بروني
چه شعرايي من واسه تو نوشتم
تو همه چيز بودي جز آسموني
ياا دل مارا به خودش وا مرا هان...كه دلي كه بدون عشقت باشد هيچ است...