دیشب
از تاریکی شب نترسیدم
تمام شب
شعر نیمهتمامت
با من بود
ترس ما
ـ من و شعر ـ
تنها
این بود
که تو
تمامش کنی
بیا
باز هم
شبها
شعر نیمهتمام بگو
Printable View
دیشب
از تاریکی شب نترسیدم
تمام شب
شعر نیمهتمامت
با من بود
ترس ما
ـ من و شعر ـ
تنها
این بود
که تو
تمامش کنی
بیا
باز هم
شبها
شعر نیمهتمام بگو
می دونم يه روز باید اونقدر راه برم که خسته بشم..
بعد باید یه برنامه ریزی دقیق بکنم
که به هیچ کدوم از کارهام نرسم
روز به روز دارم لاغر تر می شم
دانشمندها اعلام کردن
لاغری از یه حد که بگذره باعث مرگ میشه..
من دلم با تو بود
تو سرد شدي
آنقدر سرد كه
ناچار گرمايم را به تو بخشيدم
و تو به من
تهمت سردي زدي...
نقطه می گذاری انتهای خط..
و من ،
باز می رسم سر سطر.
تو دوباره با نقطه ای تمامم می کنی
و من سمج تر از هزار سطر به پایان رسیده..
انگار تصور من از خوشبختی
با تصور خدای من متفاوت است
خدایا ..
شاید لازم است کمی با هم حرف بزنیم!
غمم از وحشت پوسيدن نيست !
غمم از زيستن بي " او "
در اين لحظه ي پر دلهره است
ديگر از من تا خاك شدن
راهي نيست...
پنجره خوابیده است
آرام باش
پرده ها خوابیده اند
حرف نزن
حتا اگر برف صدا کند
وپرده ها و پنجره پلک هاشان
را باز کنند
تو حرف نزن
دنیا خوابیده است
و در رویایی بی پایان انگار
آرام گرفته
آرام بگیر
شاید دنیا دارد رویاهای ما را
می بیند
شهاب مقربین
از میان جملهی آدمها
بیرونت کشیدم
تو یک کلمهی شیرین بودی
کلمهی عشق نه
عشق تلخ است
کلمهی دوستی نه
شوق نه
دوستی گَس است و شوق شور
تو مثل کلمهی خیال مثل کلمهی خواب
شیرین بودی
از میان جملهی آدمها
بیرونت آوردم
آوردم
چون کلمهای عزیز
در پرانتزِ آغوشم
مثل کلمهی خواب
پریدی و رفتی
میان جملهی آدمها
شهاب مقربین
تو قشنگی
مثل صدای باران
باد
رعد و برق و ُ
نقطه . / تمام
این داستان سر دراز دارد
چه فرق می کند
یکی بود / یکی نبود
یا آن کلاغی که هنوز
زیر گنبد کبود
بالا تر از هر سیاهی
قار و قار می کند