عشق یعنی مادری از جان گذشت
آن زمانی که ندایش بر نگشت
Printable View
عشق یعنی مادری از جان گذشت
آن زمانی که ندایش بر نگشت
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی
يعني بيا که آتش موسي نمود گل
تا از درخت نکته توحيد بشنوي
مرغان باغ قافيه سنجند و بذله گوي
تا خواجه مي خورد به غزلهاي پهلوي
حافظ...
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت
در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا،ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ، ای گرانمایه ، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
م.امید
مثل کبریت کشیدن در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه عشق ایمان دارم
می کشم آخرین دانه کبریتم را در باد
هر چه بادا باد........
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
حافظ
نبي را جان شيرين جز حسين نيست
ولي آرامش جانش حسين است
چه صحرايي است يا رب وادي عشق
كه تنها مرد ميدانش حسين است
بگو اهريمنان كربلا را
كه اين صحرا سليمانش حسين است
مؤيد را چه غم باشد به محشر
كه پوزش خواه عصيانش حسين است
ترکـیب پیــالـهای که درهــم پـیـوسـت
بشـکـسـتن آن روا نـمــیـدارد مــسـت
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
خیام