درحق دلم چه کارخوبی کردم
باماه وستاره پایکوبی کردم
بابوسه تمام دوستت دارم را
بر روی لب توخالکوبی کردم
Printable View
درحق دلم چه کارخوبی کردم
باماه وستاره پایکوبی کردم
بابوسه تمام دوستت دارم را
بر روی لب توخالکوبی کردم
برگ برنده
چشم های توست که
با پلک زدنی
رو می شود
ــ دو دایره ی سیاه مرموز ــ
تا همیشه بازنده ی این قمار تازه آغاز شده
تک دل من باشد
گفتم غم تو دارم... گفتا غمت سر آید...
ترسم بر این صبوری... عمرم به آخر آید...
زندانی ام خدایا... زندانی نگاهش...
تا قاصد رهایی... آیا کی از درآید...
با اشک می سپارم... شب را به یاد چشمت...
امشب گذشت بی تو...
هر کسی اومد سنگی به دلم زد و رفت...
با محبتش آشنام کرد و رفت...
با تمام عشقش عاشقم کرد و رفت...
با تمام احساسش رفیقم کرد و رفت...
یک روزی هم با کوله بار غمش تنهام٬
گذاشت و رفت...
حالا من موندم و با خاطرات رفتنش...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من که مردم
خورشيد دو سه بار تابيد بعد مرد.
بعد مرگ من خدا حکم تخليه زمين را صادر کرد
همان دو سه بار طلوع هم بخاطر من بود.
من که مردم انگار ناظم حکمت مرد.
که ديگر خدا علاقه اي براي نگهداري زمين نداشت.
که نميدانم توانش را داشت يا نداشت؟
که همه را کشت و ديگر کسي از او خبري نياورد...
رضا پاسبان
تصورش محاله من خالی از سکوتم
اشک غروب پاییز تو لحظه ی سقوطم
یه لحظه کثافت وداع تمومه کاره
نه پیشتم نه پشتت چه ساده رو به رو تم
یه چادر سیاه و خیمه زدم تو ماتم
چه گنگ و مبهمی تو، نه کیشم و نه ماتم
بارون تلخ دیروز، حیات خیس چشمات
تو این روزا عجیبا هواییه هواتم
به یاد لحظه هامون به یاد مرگ آبی
چقد قشنگه گریه وقتی که توی خوابی
دلم زمینه، چشمات یه خورشید سیاهه
براش گلی می مونه اگه بهش نتابی؟
براش که گفتی از عشق گفتی چقد لطیفی؟
هنوز واسم که پاکی شاید براش کثیفی
مبارکه یار نو چه خوش سلیقه ای تو
چه چشمای قشنگی، چه هیکل ردیفی
حالی برام نمونده سر به سرت بذارم
شبای جمعه که شد بیا سر مزارم
عکساتو که select all کردم و shift delete اش
وقتی دیگه نباشم، عکسات میاد به کارم؟
همیشه بیشتر از این نمیشوی
نگاهی به من همیشه نگاهی
تویی که بیشتر از این نمیشوی
منم که بیشتر از تو نمیشوم
چه حس خوبی دارم
همیشه بیشتر از نگاهت نمیشوم
حالا...
اشک هایم شبیه تو شده اند!
گریه که می کنم نمی آیند ..
حیف که حوصله می خواهد
حرف زدن از چیزهایی که حوصله می خواهد
وگرنه می گفتم
خورشیدی که در کهکشان من می سوخت
سوخت...
لمس تو لمس کلمه است
پنج سر انگشت؟ نه! پنج شاعر
پنجمی را نام نمی برم
این کودک هنوز شعرش بوی شیر می دهد
این شصت ساله هنوز به مکیدن شست خود قانع است
لمس تو لمس کلمه است
بی حواس من که الفبایت را هم لب نزده ام