-
همچون ستاره شب چشم به راهم نشانده اند
مانند شب به روز سياهم نشانده اند
گرد خبر نمي رسد از كاروان راز
شد روزها كه بر سر راهم نشانده اند
در مرگ آرزو، نفس سرد مي زنم
چون ياد، در شكنجه آهم نشانده اند
غافل گشت قافله شادي از سرم
آن يوسف كه در دل چاهم نشانده اند
هر روز شيوني ست ز غمخانه ام بلند
در خون صد اميد تباهم نشانده اند
از پستي و بلندي طالع، چو گردباد
گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند
از بيم خوي نازك تو، دم نمي زنم
آيينه در برابر آهم نشانده اند
شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز
صد دزد در كمين نگاهم نشانده اند
در ماتم دو روزه هستي به باغ دهر
تنها بنفشه نيست، مرا هم نشانده اند .
...
-
دلتنگ مباش،بزودی شب از راه میرسد
آنگاه خواهیم دید ماهِ سرد و سربی را
که بر فراز گندمزارِ پریده رنگ آهسته میخندد
و ما دست در دستِ یکدیگر،آرام خواهیم غنود
غمگین مباش همسفر،زمان آن فرا خواهد رسید
که آرام گیرد تپشهای قلب خسته مان
صلیبهای کوچک مان روزی
در کنار هم
در کنارۀ جاده برافراشته میشوند
باران می بارد
برف می بارد
و باد می وزد
بر گورهای متروک و از یاد رفته مان
-
نسیم پرطنینِ عشق کنار ساحل بودن
اگر رفتم همین فردا ببخش من را حلالم کن
اگه عشق من آب می شد کنار عشق پاک تو
من رو عفو کن به حکم دل نشم رسوا حلالم کن
نه پاییزم کنار تو نه می خندم به حال تو
ولی یک روز که باید رفت چرا حاشا حلالم کن
-
نپرس
از دل واپسي هاي زنانه ام چيزي نمي گويم
از انتظار و كسالت نيز
از تو اما
تبلور رؤياهاي مني
به سان انساني
تعبير خوابهاي آشفته ي رسولاني
و پرهاي كبوتران آينده در آستين تو است
بي تو اما
هواي پر گرفتن
توهمي است
و عشق
از انتظار و كسالت و دلتنگي
فراتر نمي رود
-
وای ، چقدر ادم ِ با استعداد داریم اینجا !
-
آقاي وايكينگ، پست متفرقه ممنوع!
___________________________________________
در باغي رها شده بودم .
نوري بيرنگ و سبك بر من ميوزيد .
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
هواي باغ از من ميگذشت
و شاخ و برگش در وجودم ميلغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظهاي بر مرداب زندگي خم شده بود؟
-
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زيمن
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
-
اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دشت غبار آلود كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست
هنوز از خويش پرسم گاه
آه
چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده ي نمناك ؟
-
من به اندازه يك دلبستگي عميق برايت گريستم
تو به اندازه يك وابستگي برايم گريستي
گريستم و
تو گريستي
من فنا شدم و
تو ماندي
-
يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
كسي راز مرا داند
كه از اينرو به آنرويم بگرداند
و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم
و شب شط جليلي بود پر مهتاب