چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايیست ...
سلام ...
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهايیست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشايیست
مرا در اوج میخواهی تماشا كن تماشا كن
دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتا ابر نمیگريد به حال ما
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشكيده در دستم
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا با خود رها كردند
همه خود درد من بودند گمان كردند كه همدردند
شگفتا از عزيزانی كه هم آواز من بودند
به سوی اوج ويرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردند
همه خود درد من بودند گمان كردند كه همدردند
رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردند
همه خود درد من بودند گمان كردند كه همدردند
.
خسته و دربدر شهر غمم ... شبم از هرچی شبه سیاه تره - تو دلم زخم هزارتا خنجره
سلام ...
خسته و دربدر شهر غمم
شبم از هرچی شبه سیاهتره
زندگی زندون تلخ کینههاست
تو دلم زخم هزارتا خنجره
چی میشد اون دستای کوچیک و گرم
رو سرم دست نوازش میکشید
بستر تنهاییو سرد منو
بوسهی گرمی به آتیش میکشید
چی میشد تو خونهی کوچیک ما
غنچههای گل غم وا نمیشد
چی میشد هیچکسی تنهام نمیذاشت
جز خدا هیچ کسی تنها نمیشد
من هنوز دربدر شهر غمم
شبم از هر چی شبه سیاهتره
.