قایم می شوم
درگندمزارچشمانت
چه زودفصل درو می رسد
من پیدامی شوم
وتو هنوز
درلابلای خورده داس ها گم شده ای...
Printable View
قایم می شوم
درگندمزارچشمانت
چه زودفصل درو می رسد
من پیدامی شوم
وتو هنوز
درلابلای خورده داس ها گم شده ای...
صاحب عکس فوق ، گم شده است
رفته از خانه و نیامده است
مادرش گریه می کند شب و روز
صاحب عکس فوق
چشمهایش درشت
دستهایش همیشه مشت
صاحب عکس فوق ، با خونش
روی آسفالت می کشد فریاد
سینه اش باغ لاله های غریب
صاحب عکس فوق
در خیابان آرزو جان داد
می روم پیش مادرش امروز
تا بگویم :
- صاحب عکس فوق من هستم
پک به قلیان می زنم
شعر
قلقل می کند
روی قلیان
طبع من گل می کند
دلشان میخواست
چشم مردم را گریان بینند
گاز اشکآور را ول کردند
خنده آور بود... !
شاپورخان میگوید:
- وقتی که مست مستم
- تازه
یک آدم معمولی هستم
شده ام پرتاب
مثل سنگی که بلغزد بر آب
خطر غرق شدن
مثل یک دایره دور سر من می چرخد
می روم لغزان - لغزان ، تا دور
لب آب
وزغی می خندد
هميشه خوابيم
چه از حفره حفره شب نور بيايد
بيايد آفتاب
چه از لوله لوله تفنگ نور بيايد
بيايد آتش
هميشه خوابيم
آن جا كه جوخه ها بيدارند!
از پله های ابر
پایین می آید
بی ذوقی نکن چتر سیاه!
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
وتنهايي من شبيخون حجم تو را پيش بيني نميكرد.
و خاصيت عشق اين است.
زندگی چیز کمی نیست،خودم می دانم
قسمت این بود،غمی نیست،خودم می دانم
آنکه چشمان توراچیزکمی می پنداشت
آدم محترمی نیست،خودم می دانم
درده ماکه دل مرده فراوان دارد
دلخوشی جرم کمی نیست،خودم می دانم